جلسه نهم از دوره نهم کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی قشم با استادی راهنمای محترم مسافر علی، نگهبانی راهنمای محترم مسافر ابوذر و دبیری مسافر یحیی با دستور جلسه (بنیان کنگره ۶۰)یک شنبه ۱۶ آذرماه ۱۴۰۴ در محل دانشگاه خوارزمی قشم آغاز به کار کرد.

.jpg)
خلاصه سخنان استاد؛
هفته بنیان را به بنیانگذار کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس دژاکام و همچنین خدمت تکتک اعضا تبریک میگویم.
وقتی به گذشتهام فکر میکنم بغضی در گلویم مینشیند امروز خیلی راحت درباره اعتیاد حرف میزنیم، روی صندلی مینشینیم و میگوییم ورزشکار شدیم و زندگیمان رو به راه شده اما وقتی ۱۱ سال پیش خودم را به یاد میآورم دیوانه میشوم یک پسر ۲۱ ساله ناامید از زندگی با خانوادهای از هم پاشیده، در روستا و اوضاع واقعاً خراب بود. فکر میکنم اگر کنگره نبود چه بلایی قرار بود سر من بیاید. اگر مسیر کنگره برایم روشن نمیشد، اگر این آموزشها نبود، اگر این جایگاهها نبود واقعاً نمیدانم به کجا میرسیدم.
آقای مهندس گفتند درباره گذشته صحبت کنیم آخر من درباره گذشته چه بگویم، بگویم چه کارهایی در کنگره ۶۰ کردم واقعیتش هیچ کاری نکردم اما چون دستور آقای مهندس است میگویم. اوایل را که یادم میافتد از خانه بیرونم کرده بودند رفتم خانه برادرم او هم راهم نداد گفت تو در خانه دعوا کردی و پدرمان را زدی. یک جوان ۲۳ ساله آواره خیابانهای زنجان شدم بعد رفتم تهران مدتی آنجا بودم دوباره برگشتم زنجان.
نمیخواهم گذشتهام را شخم بزنم یا روضه بخوانم اما وقتی یادم میآید کجا بودم و چه بر سرم آمد و حالا به کجا رسیدهام واقعاً دیوانه میشوم اگر الان کسی زندگی امروز مرا برای خودم تعریف کند میگویم دارد دروغ میگوید! باورکردنی نیست مگر میشود آدمی که در بیابان مجبور بود جانور بکُشد و بخورد برسد به جایی که ورزش میکند، برنامه دارد، احترام دارد. پدرم حتی گوسفندهایش را نمیداد من ببرم صحرا میگفت یا گمشان میکنی، یا میفروشی، یا بلایی سرشان میآوری نمیدانم کنگره ۶۰ چه به من داد فقط میدانم گذشتهام را فراموش نمیکنم اما در آن گیر نکردهام نه ادعا دارم خیلی بدبخت بودم نه میگویم قهرمانم. امروز دارم از زندگیام لذت میبرم، گذشتهام را میبینم و میفهمم اگر کنگره نبود چه سرنوشتی در انتظارم بود.
به خدا قسم هیچ تصویری از آینده نداشتم باورتان بشود یا نه تنها زندگی میکردم، ترامادول میخوردم، تلویزیون روشن بود و من در عالَم دیگری بودم ده تا قرص ۲۰۰ میخوردم، چرت میزدم، سیگار دستم میسوخت و از خواب میپریدم تصویرها جلوی چشمم عوض میشد رنگ لباس آدمها تغییر میکرد، چاق و لاغر میشدند بعد فهمیدم اینها فقط تصویرسازی ذهن من بوده. داشتم دیوانه میشدم بارها پیش میآمد ۴۵ دقیقه به ساعت نگاه میکردم و آخرش یادم نمیآمد اصلاً چرا ساعت را نگاه کردهام میخواستم بروم بیرون وسطش سر از دستشویی در میآوردم همه چیز آشفته همه چیز تاریک اگر کنگره ۶۰ نبود واقعاً نمیدانم چه چیزی در انتظار من بود.
ویرایش و تایپ: مسافر یحیی
بازنگری و ارسال: مسافر سجاد
.
- تعداد بازدید از این مطلب :
62