English Version
This Site Is Available In English

سختی‌ها و تلاش‌ها در مسیر رشد کنگره

سختی‌ها و تلاش‌ها در مسیر رشد کنگره

جلسه دوازدهم از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر به استادی راهنما همسفر مرضیه، نگهبانی پهلوان همسفر فاطمه و دبیری همسفر مژگان با دستور جلسه «بنیان کنگره ۶۰» روز یکشنبه ۱۶ آبان‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶: ۰۰ آغاز به کار کرد.



خلاصه سخنان استاد:

هفته بنیان همیشه یادآور آغاز مسیری است که امروز به کنگره ۶۰ قدرت و هویت داده. یادآوری تلاش‌های جناب مهندس و خانواده بزرگ ایشان و تمام کسانی که در طول بیست‌وهشت سال گذشته برای بنا شدن این مجموعه زحمت کشیده‌اند، فقط یک قدردانی ساده نیست؛ بلکه نگاه کردن به ریشه‌هایی است که این درخت را حفظ کرده‌اند. سختی‌های فراوانی که بنیان و خانواده‌شان پشت سر گذاشتند، چه در کتاب «۶۰ درجه زیر صفر» و چه در صحبت‌های ایشان، نشان می‌دهد رسیدن به امروز با چه حجم بزرگی از ایستادگی و ازخودگذشتگی همراه بوده. اگر لحظه‌ای خودمان را جای ایشان بگذاریم، می‌فهمیم انجام چنین کاری نه‌فقط توان، بلکه بزرگی روح می‌خواسته.

آشنایی من با کنگره هم درست مثل خیلی از خانواده‌ها با تردید شروع شد. وقتی مسافرم گفت می‌خواهد به کنگره ۶۰ برود، فکر کردیم مثل همه‌جاهای دیگر است؛ چند جلسه می‌رود، بعد هم برمی‌گردد سر نقطه اول. حتی در سه جلسه اول همراهش نرفتم؛ اما یک اتفاق ساده باعث شد نگاهم عوض شود. در سفری که داشتم در خانه یکی از آشنایان، مسابقه فوتبال تیم کنگره ۶۰ با تیم هنرمندان را دیدم. همان لحظه برایم سؤال شد که این مجموعه چه گستره‌ای دارد که حتی تیم فوتبال دارد. همین کنجکاوی جرقه‌ای بود برای اینکه تصمیم بگیرم وقتی برگشتیم، از نزدیک ببینم این فضا چگونه است.

اولین روزی که وارد شعبه بوشهر شدم، سالن کوچکی بود با حدود بیست‌وچند نفر مسافر که نشسته بودند و سه نفر هم بالا صحبت می‌کردند. همین ناآشنا بودن فضا باعث شد سریع برگردم بیرون؛ اما یکی از آشنایان، آقای کشوری، صدایم زد و توضیح داد که اشتباه متوجه شده‌ام. جلسه بعد با مسافرم برگشتم. آن روزها، شعبه بوشهر تقریباً هیچ ساختار مشخصی نداشت. قبل از آقای علامی، کسی رفته بود تهران و درمان شده بود اما مسیر را ادامه نداده بود. آقای علامی از طریق یکی از بچه‌ها با کنگره آشنا شد و هفته‌ای سه بار با پرواز به تهران می‌رفت و برمی‌گشت تا خودش به درمان برسد. بعد از رهایی با خودش عهد کرده بود که شعبه بوشهر را پایه‌گذاری کند. باوجود مخالفت‌ها، از خانه خودش شروع کرد و بعد با زحمت فراوان فضایی در پاساژ گرفت و جلسات را راه انداخت. هیچ‌کس مرزبانی بلد نبود، کسی ایجنت نمی‌شناخت، کسی راهنما نبود؛ همه‌چیز از صفر شروع شد.

من هم از همان روزهای اول با بی‌میلی وارد جلسات شدم. در ابتدا هیچ‌چیز را نمی‌فهمیدم؛ اما آقای علامی اصرار داشت همسفران باید پا بگیرند. چند نفر جمع شدیم و جلسات را در دفتر ایشان برگزار می‌کردیم؛ سه چهار همسفر و چند مسافر. آموزش‌ها همان‌جا، پشت میز کار برگزار می‌شد. کم‌کم تعداد بیشتر شد. اولین حضور رسمی ما در شعبه، در جشن همسفر بود؛ چهار نفر بودیم که در ردیف اول نشستیم. همان حضور باعث شد بقیه مسافران و همسفران هم متوجه شوند این بخش قرار است شکل بگیرد.

در مسیر، سه نفر از همسفران رفتند و حتی مدتی مسافر خود من هم از کنگره فاصله گرفت. نداشتن راهنما و نبودن ساختارهای امروز کار را سخت‌تر می‌کرد. آقای علامی گفت اگر می‌خواهم مسافرم برگردد، باید خودم جلسات را ادامه بدهم. پنج ماه تمام، به‌تنهایی رفت‌وآمد کردم. در این مدت با تهران در ارتباط بودیم. ایجنت وقت، آقای نمکی بود و راهنمای همسفران همسفر زهرا. هر مشکلی داشتم با ایشان تلفنی مشورت می‌کردم. کم‌کم دوباره بچه‌ها برگشتند و جمع همسفران بیشتر شد و به‌مرور ساختارها شکل گرفت.

بعد از پایان سفر، طبق قوانین آن زمان، باید چهار ماه از رهایی می‌گذشت تا بتوانیم در آزمون کمک راهنمایی شرکت کنیم. آن روزها آگاهی مثل امروز نبود. من در همان سالی امتحان دادم که فرزندم تازه به دنیا آمده بود. شب‌های زیادی با نوزاد بیدار می‌ماندم و درس می‌خواندم تا مبادا سؤالی از کتاب بیاید و من نخوانده باشم. به خاطر نیاز شعبه، با موافقت جناب مهندس در آزمون شرکت کردم و قبول شدم. شاید سخت‌ترین دوره زندگی‌ام همان زمان بود، اما امروز می‌دانم ارزشش را داشت.

سال‌ها فعالیت در شعبه، از جلسات سه‌روزه گرفته تا حضور در پارک‌ها در پنجشنبه و جمعه، زمان زیادی از زندگی‌مان گرفت. چهار سال شغلم را تعطیل کردم تا بتوانم خدمت کنم. همیشه به مسافرم گفته بودم اگر راهنمایش گفت کار را رها کند، اولویت درمان است. خانه‌داری، کار، مشکلات شخصی و مسئولیت‌های شعبه همیشه هم‌زمان بودند؛ اما هدف هیچ‌وقت فراموش نشد.

گاهی شنیده‌ام می‌گویند؛ چرا من کمتر جلسه می‌آیم یا چرا در بعضی مسئولیت‌ها نیستم؛ درحالی‌که شرایط کاری‌ام از شش صبح تا پنج عصر ادامه دارد. بااین‌حال هر زمان آمده‌ام، به خاطر تعهدی بوده که داده‌ام. حتی امروز که خواهرم به خاطر سوختگی نتوانست جایم را بگیرد، با سختی کارها را سپردم تا بتوانم به جلسه برسم.

همه ما مشکلات و درگیری‌های زندگی را داریم، اما مهم این است که یادمان نرود برای چه وارد کنگره شدیم. هدف درمان بوده، رشد بوده، نه زیرآب زدن، نه مقایسه، نه دخالت در زندگی همدیگر. آموزش‌ها همیشه یادآوری می‌کنند که نگاهمان باید به خودمان باشد، نه رفتار دیگران. اگر می‌خواهیم مجموعه پا بگیرد، باید صادقانه کنار هم باشیم، نه اینکه در ظاهر یک‌طور و پشت سر یک‌طور باشیم.

کنگره با آمدن و رفتن افراد بسته نمی‌شود. نیرویی پشت آن است که مسیرش را ادامه می‌دهد؛ اما زیبایی ماجرا اینجاست که تا زمانی که هستیم، با حس خوب، کنار هم و با نیت درست خدمت کنیم. این انرژی مثبت است که جریان را زنده نگه می‌دارد.

مرزبان کشیک: همسفر زهرا
تایپیست: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر زهرا
ویرایش و ارسال: همسفر رها رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .