«گاهی در مسیر زندگی، انسان با افرادی روبهرو میشود که حضورشان نه فقط آرامشبخش، بلکه یادآور روشناییِ یک مسیر است. کسانی که کلامشان نهتنها راه را نشان میدهد، بلکه نفسِ گفتوگو با آنان خود نوعی حرکت است؛ حرکتی به سمت فهم عمیقتر، نگاه مهربانتر و زیست مسئولانهتر. امروز افتخار داریم در کنار یکی از همین انسانهای ارزشمند خانم شانی گفتوگویی داشته باشیم؛ گفتوگویی که بیش از آنکه پرسش و پاسخ باشد فرصتی است برای دیدن، شنیدن و لمس کردن بخشی از تجربیات و دانشی که از مسیر خدمت تهذیب شده و به دست آمده است.»
در همراهی با یک مسافر گاهی احساسات شدیدی را تجربه میکنیم؛ از نگرانی تا امید، خیلی سریع جایشان را عوض میکنند. شما چه پیشنهادی برای برقراری تعادل بین این احساسات دارید؟
سؤالی که پرسیدید هیچ ارتباطی به این ندارد که فرد مصرفکننده باشد یا نباشد، مذکر باشد یا مؤنث. همین اندازه که انسان باشی، سیل احساسات وارد و خارج میشود. حس اولین نیروی بهکارانداختن قوه عقل است. تنها پاسخی که میتوانم بدهم این است: اگر الفبای جهانبینی را یاد نگرفته باشید؛ یعنی نفهمید حس چیست؟ عقل چیست؟ القاء چیست؟ میزان و اندازهها را ندانید در هر شرایطی که باشید دچار التهاب و نوسان خواهید شد.
اگر قرار باشد انسان فقط یک مهارت را برای عبور از سختترین دورههای زندگی یاد بگیرد به نظر شما آن مهارت چیست؟
هیچ مهارتی بهتنهایی توانایی این را ندارد که موجب شود انسان که به قول استاد سردار «بحریست بیکران، غمیست بیپایان؛ شادیها لحظهای کوتاه و گذران» از سختیها عبور کند. هیچ نسخه انفرادی و تکبعدی وجود ندارد که انسان چند وجهی بتواند بیاموزد و از آن گذر کند؛ اما یک سرنخ وجود دارد و آن هم دو کمان بیانتهاست محبت آنچه باور است محبت است.
گاهی در مسیر خدمت با بخشهایی از شخصیت دیگران روبهرو میشویم که شاید برایمان تازه، ناخوشایند یا حتی تعجببرانگیز باشد. به نظر شما در چنین شرایطی چهطور میتوانیم هم حال روحی خودمان را حفظ کنیم و هم مانند قبل محترمانه و مؤثر به خدمت ادامه دهیم؟
ما اصلاً نباید به این فکر باشیم که دیدمان را نسبت به آدمها، در جایگاههای مختلف چگونه حفظ کنیم. این سؤال ناآگاهانه این پیام را دارد که «آن انسان» را در قالبهای مختلف ببینید. اگر انسان را بشناسید، به قول قدیمیها «انسان شیر خامخورده است.» چه پدرت باشد، چه مادرت، چه مرزبان و چه همسفر، چه رئیس، استاد دانشگاه، عاشق یا معشوقه در هیچ شرایطی سورپرایز نمیشوید. یکی از مسیرهای خاص در جهانبینی کنگره نگاه به انسان است. پیام من به همسفرها و خانوادهها این است: باید کمی دیدمان را وسیعتر کنیم؛ باید از اینکه فقط نیممتر یا یک متر جلوتر از قدمهایمان را ببینیم خارج شویم؛ اینکه دیگران چه هستند ما را در جزئیات گم میکند؛ باید نگاهمان عقابگونهتر و وسیعتر باشد. هر چهقدر میدان وسیعتری را ببینید، ترسها کمتر میشود، هر چند شاید مسئولیتها بیشتر شود، اما ترس قطعاً کم میشود. وقتی انسان را بشناسید، همه این مسائل حل میشود. عمیقترین و حقیقیترین نکتهای که در این ۲۵ سال به آن رسیدهام همین است: جهانبینی با مثلثها، عمق ریشههایی را که در درون انسان وجود دارد باز میکند. با گوشدادن به سیدیها مثل دانایی، عقل یا هر موضوع دیگر آموزشها در ابتدا دریافت میشود؛ اما بعد باید شخصیسازی شود. اگر اصول اولیه را آموخته باشید، باید آن را برای خودتان «ترجمه» کنید، نه اینکه نسخهاش را مدام برای دیگران بپیچید. این چیزی است که باید به زبان خودتان بفهمید و از آن گذرگاه عبور کنید. جایگاهها اگر به انسان داده شود، معمولاً او را بههم میریزد تا زمانی که یاد بگیرد قدرت را کنترل کند. خرابی به بار میآورد تا ظرفیت پذیرش اشتباه را پیدا کند؛ برای این ظرفیت باز هم زمان لازم است. در نهایت همهچیز به همان انسان برمیگردد.

بعضی تجربههای تلخ آنقدر اثرگذار هستند که سالها در ذهن انسان باقی میماند. از دید شما چه راهی وجود دارد تا این تجربهها مسیر زندگی ما را تعیین نکنند و بتوانیم بدون انکار واقعیت از تأثیر مخربشان عبور کنیم؟
اثرات مخرب را باید دید. جملاتی مانند «رها میکنم»، «میگذرم»، «نمیبینم»، «میخواهم عبور کنم» بهنظر من هیچکدام راهکار واقعی نیستند. باید به نقطهای رسید که برای یک تجربهی تلخ، نه لازم است کسی را رها کنید، نه لازم است عبور کنید، نه لازم است بگذرید. ما انسانها حرفهایی میزنیم که فقط «حرف» است. همه میگویند «زمین، مهدِ تربیت است». بله حرفش را میزنیم؛ اما آیا واقعاً درک کردهایم؟ تجربه، تجربه است؛ تجربه زمانی تمام میشود که بهایی که لازم بوده را بپردازید و چیزی از آن بیاموزید. میگوییم «آموختیم» اما هنوز نیاموختهایم؛ حسادت داریم و همان حسادت حالمان را بد میکند. همه میگویند: هر کسی باید از خودش شروع کند چند نفرمان این کار را میکنیم؟ پدر همیشه حرف زیبایی میزند: «آب کم جو، تشنگی آور به دست.» من فکر میکنم خدا آنقدر پیامها را آشکارا و بیتعارف بر سر ما ریخته که دیگر همه چیز روشن است؛ اما آدمیزاد نمیخواهد ببیند. آدمیزاد بازیگوش است، اهل بها دادن نیست، تنبل است. دوست دارد در گذشته و غم خودش غلت بزند. من سگی داشتم که عاشق رفتن در شن یا خوردن آب دریا بود، با اینکه بعد از آن دلدرد و اسهال و استفراغ میگرفت؛ اما باز هم همان کار را میکرد. اینجاست که میگویم انسان هم همینطور است. برای رفتن از یک چرخه به چرخه دیگر، عزم، نیرو، تمرکز، تغییر، تبدیل، تحول و مسئولیت لازم است. چند نفرمان توانایی این را داریم؟ میگوییم انسان مسافر است، اما چند نفرمان توانایی این را دارد که این کولهبار را بر دوش بکشد و بداند که در سفر است؟ برخی افراد در سفر بهجای حرکت یک گوشه چای و قهوه میخورند و مینشینند و همانجا میمانند. شاید بهتر باشد بگویم این سؤال مطرح است که «چه کنیم تا بفهمیم ولکن معامله نیستیم؟»
در روابط انسانی گاهی گذر زمان باعث میشود فکر کنیم بخشش اتفاق افتاده؛ در حالی که هنوز درونی نشده است. به نظر شما از چه نشانههایی میتوان فهمید که بخشش چه در سطح مادی و چه معنوی واقعاً در انسان شکل گرفته و با صرف گذشت زمان اشتباه گرفته نشده؟
اصلاً کلمه «بخشش» غلط فهمیده شده است. بسیاری فکر میکنند بخشیدن؛ یعنی حقی را به کسی بدهی یا امتیازی به او ببخشید؛ درحالیکه رازِ بخشش چیز دیگری است. بخشش زمانی اتفاق میافتد که شما به جایی برسید که ببینید هر چه رخ داده عین عدالت بوده است. پولت را بردهاند؟ قلبت را شکستهاند؟ ۲۰ سال عاشقی کردهای؟ اگر عمیق نگاه کنید نه به رویدادها، بلکه به عمق وجود خودت، به انتخابهایت، حسهایت، افکارت و تمام لحظاتی که از جهان ذهنیت بیرون نیامدهای خواهید دید آنچه رخ داده، تصویری بوده از درون تو و بازتاب همان درون. چند نفر حاضرند این را بپذیرند؟ پذیرفتن آن هم اجباری نیست؛ این بصیرت باید در زمان خودش بهدست بیاید. بهجای تجزیهوتحلیل اینکه دیگران وقتی به نقطهای میرسید که تمام بازیهای درونیتان را میبینید، آنگاه میفهمید هرچه اتفاق افتاد عین عدالت بود. وقتی میگویم عدالت، یعنی همه چیز را شامل میشود حتی خود آموزشها نوعی بخشش است. عدالت به این معنا نیست که اگر کسی جنایتی کرد «حق» داشته خیر عدالت یعنی تو خواستهای یک جهش معنوی داشته باشید و وزن خواستهات، رنجی را لازم داشته تا به آن نقطه برسید.
ما در ارتباط با دیگران معمولاً پیامها، رفتارها و احساساتی دریافت میکنیم، اما همیشه مطمئن نیستیم برداشتمان درست باشد. از نظر شما انسان چهطور میتواند تشخیص دهد یک احساس یا دریافت، واقعی و دقیق است یا نتیجه ذهنیت، ترسها یا پیشفرضهای خودش؟
ما در جهان مادی زندگی میکنیم؛ جهانی که مملو از نور، صوت و حس است و القائات در هر کسری از ثانیه، در میلیونیم ثانیه پردازش میشود. ممکن است لحظهای حالم بد باشد و شوخی نابجایی بکنم یا تو چیزی بگویی و ناراحتی از آن خارج شود. نمیشود روی حسها و شهودها یا نشانههایی مثل این برگ افتاد، آن پروانه پرید، این ساعت جفت شد، آن یکی شکست حساب باز کرد. دنیای امروز آشفتهبازار است و نمیتوان به همه اینها استناد کرد، اما یک چیز قطعی است: هر آنچه تو را به قضاوت، بغض، درد، دشمنی، کینه، قهر و هر احساس منفی دیگری دعوت کند نمیتواند ندای حقیقت باشد. ورودی حس، درست است؛ اما اگر بیش از اندازه برانگیخته شدید، یعنی در را به روی چیزهایی باز کردهای که مهمانهای ناخواندهاند. پیام، پیام است؛ اما پیامهای حقیقی، با سیلی از تشویش و ناراحتی و اصوات و تصاویر درهم نمیآیند. مثلاً اگر دوستت دروغی گفته باشد و محبت میان شما واقعی باشد، حس اولیه قابل مدیریت است؛ اما اگر پشت سر آن، فهرستی از این نشد، آن هم فلان، آنجا هم بهمان آمد، این دیگر حاصل نیروهای ورودی متعدد است؛ نه حقیقت مجرد.
هر گفتوگویی زمانی به پایان میرسد، اما بعضی سخنها در ذهن و جان آدمی ادامه پیدا میکنند؛ مثل نوری که بعد از خاموششدن شمع، هنوز رد گرمای خود را بر پوست میگذارد. سخنان امروز خانم شانی، از جنس همین نور بود؛ کلامی که آرام، بیهیاهو، اما عمیق و اثرگذار مسیر را روشنتر کرد. از همراهی مهربان و پاسخهای سرشار از تجربه و صداقت ایشان سپاسگزاریم. امیدواریم هرکدام از ما، چه در مقام همسفر و چه در مقام جوینده، بتوانیم سهمی از این آگاهی را در زندگیمان جاری کنیم؛ همانگونه که قطرهای کوچک میتواند سطح آب را وسعت ببخشد. با احترام، قدردانی و آرزوی نور و آرامش در ادامه راه برای ایشان و برای همه ما.
مصاحبه کننده، ویرایش و ارسال: همسفر آتوسا رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابوریحان
- تعداد بازدید از این مطلب :
326