English Version
This Site Is Available In English

بازگشت به زندگی

بازگشت به زندگی

وقتی ازدواج کردم، نمی‌دانستم همسرم اعتیاد دارد؛ چون در آن دوران به‌صورت تفریحی مصرف می‌کرد و من نیز در سنین جوانی ازدواج کرده بودم. ما با پدر و مادرش در یک ساختمان زندگی می‌کردیم و سال‌های آغازین زندگی‌مان بسیار دلپذیر گذشت. پس از گذشت سه سال، روزی در حضور خانواده‌اش نشسته بودیم که برادر بزرگ‌ترش وارد شد و شروع به فریاد‌ کشیدن و دشنام‌ دادن به همسرم کرد. من که تا آن‌ زمان در خانواده خود با چنین صحنه‌هایی مواجه نشده بودم، کاملاً شوکه شده بودم؛ پس از گفت‌وگوهای فراوان، ناگهان به‌سمت من برگشت و گفت: «تو نمی‌دانی همسرت معتاد شده است»؟ در آن لحظه واقعاً نمی‌دانستم چه باید کنم؛ حتی تا آن زمان یک فرد معتاد را از نزدیک ندیده بودم که بدانم چگونه رفتار می‌کند.

اتفاقاً در همان سال‌ها سریالی به نام «آینه عبرت» پخش می‌شد. با شنیدن آن حرف‌ها، حالم چنان به‌هم ریخت که به اتاقمان پناه بردم. روز‌وشبم به گریه و اندوه گذشت و جالب آنکه هرگاه از خودش می‌پرسیدم، مصرف مواد را انکار می‌کرد. از آن پس هیچ‌کدام از لذت‌های پیشین زندگی‌ام باقی نماند. زندگی‌ام سرشار از استرس و نگرانی شد و مدام مراقب بودم که او کجا می‌رود و با چه کسانی می‌رود؟ در آن زمان تلفن همراه نبود و وقتی پای کوچه با جوانان محل می‌ایستاد، پی‌در‌پی پسرم را می‌فرستادم تا او را به خانه بیاورد؛ چون با همان هم‌محلی‌ها مصرف می‌کردند.

با فرارسیدن ماه محرم، اضطراب من چند برابر می‌شد؛ چرا که تا پاسی از شب در تکیه می‌ماندند؛ حتی به دیدار پدر و مادرم که در شهرستان زندگی می‌کردند نیز سالی یک‌بار بیش‌تر نمی‌رفتم. به‌گونه‌ای بود که توان رفتن نداشتم. همیشه نگران بودم که از من بپرسند؛ چرا همسرم این‌قدر لاغر شده یا چهره‌اش تغییر کرده است؟ بنابراین سعی می‌کردم کم‌تر به دیدارشان بروم؛ حتی وقتی به تهران نزد خانواده خودش می‌رفتم، از فامیل‌هایش نیز فاصله می‌گرفتم. هرگاه می‌دیدم در مورد همسرانشان صحبت می‌کنند، به بهانه‌ای بلند می‌شدم و می‌رفتم تا مبادا در مورد اعتیاد همسرم سؤالی بپرسند.

در طول این سی سال زندگی مشترک، ذهنم همواره درگیر حال همسرم بود، چه حرف‌های ناخوشایندی که نشنیدم، چه کنایه‌هایی که تحمل نکردم و چه ضربه‌های روحی که در این سال‌ها بر من وارد نشد. همسرم با وجود مصرف به کارش اهمیت می‌داد و در مهرورزی به من و پسرم کوتاهی نمی‌کرد. مرد بسیار خوبی بود و است؛ اما متأسفانه در محل کار که با برادرش شریک بود، به‌دلیل اعتیاد همسرم، برادرش از او سوءاستفاده کرد و با حیله تمام مغازه‌های مشترک را از تصاحب او خارج کرد و ما مجبور شدیم از صفر شروع کنیم.

اکنون روزی هزاران بار خدا را شکر می‌کنم که با پیوستن به کنگره۶۰، آن آرامش و لذتی را که می‌خواستم بار دیگر به‌دست آورده‌ام. این دستاوردها را مدیون آقای مهندس و راهنمای خوبم هستم و امیدوارم در این مسیر ثابت‌قدم بمانم. به سهم خود، هفته بنیان را به آقای مهندس و خانواده محترم‌شان تبریک می‌گویم و بهترین‌ها را برای این بزرگ‌مرد دوران از درگاه خداوند مسئلت دارم.

نویسنده: همسفر شهناز رهجوی راهنما همسفر الناز (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الناز (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر عاطفه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) دبیر دوم سایت
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کوروش آذرپور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .