
جلسه دهم از دوره سی و نهم سری کارگاههای آموزشی، عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخبهایی اصفهان با استادی راهنمای محترم مسافر علی، نگهبانی مسافر مسعود و دبیری مسافر مجید با دستور جلسه «وادی دهم (صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است و سومین سال رهایی مسافر رشید» در روز پنجشنبه ۱۳ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، علی هستم یک مسافر
از دبیر عزیز بابت گزارش عملکرد کاملشان سپاسگزارم.
طبق روال پنجشنبهها دو دستور جلسه داریم: دستور جلسه نخست وادی دهم و دستور جلسه دوم جشن سومین سالروز رهایی مسافر رشید میباشد.
دستور جلسه نخست که در طول هفته نیز بسیار در مورد آن صحبت شده وادی دهم «صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون که جاری است». وقتی به این وادی گوش میدهم، چیزی که باعث نجات من شد، عمل کردن به قوانین همین وادی بود. در ابتدای این وادی گفته میشود: «شهر به یکباره دچار طغیان میگردد؛ اما نسیم آرام الله در ادامه به آبادیها میوزد و شخص نجات پیدا میکند». این جمله یک قانون مهم را بیان میکند که وقتی انسان میخواهد تغییر کند، ابتدا باید خرابی و طغیان پیش بیاید.
مسافر یا همسفر شاید قبل از ورود به کنگره۶۰، زندگی را به نوعی اداره میکرد؛ اما با ورود به مسیر درمان با مسائلی روبهرو میشود که شاید در گذشته تجربه نکرده بود. مسافر از روز اول مصرفش قطع میشود، دوز پایین شروع میشود و طبیعی است بدن بهم بریزد. با خود میگوید: یک هفته پیش بدن و حالم بهتر بود؛ اما وقتی یک تا دو هفته و نهایتاً دو ماه ادامه میدهد همه چیز آرام میشود و به تعادل میرسد. ابتدا خرابی باید پیش بیاید. ابتدا من باید چیزهایی که در گذشته ساختم را خراب کنم تا در ادامه بتوانم بنای جدیدی را بسازم. چقدر این وادی زیباست. در ادامه میگوید: «بسان شمشیری است که هم بیم میدهد و هم امید میدهد».
در هفتهای که در پیش داریم، هفته بنیان کنگره۶۰ و ۲۸امین سالروز رهایی جناب مهندس دژاکام است. در زندگی ایشان نیز همین قانون اعمال شده است. مهندس دژاکام مصرف الکل، شیره و تریاک داشتند و دچار بهم ریختگیهای بسیاری بودند. خانوادهشان آشفته بود و از فرزندانشان خبر نداشتند؛ اما وقتی قوانین این وادی را اجرا کردند، دیدیم چه واقعه بزرگی رقم خورد. خداوند ما را دوست داشته که در زمانی زندگی میکنیم که جناب مهندس این مسیر را یافتهاند. به نظر من این وادی رحمت کامل خداوند است؛ خداوند مستقیم کاری را انجام نمیدهد، بلکه مسیر را در برابر ما قرار میدهد.
وقتی انسان از تاریکی بیرون میآید و اعتیاد را درمان میکند، باید صفات زشت را به صفات نیک تبدیل کند. همین تبدیل است که زندگی آشفته را به زندگی آرام و لذتبخش تبدیل میکند. اگر مسیر تغییر وجود نداشت و انسان ثابت و منجمد بود، ما تا ابد در جهنم باقی میماندیم؛ اما توانستیم سختیها را پشت سر بگذاریم و دوباره از تاریکی خارج شویم. دلیلش فقط امید و حقیقت است؛ حقیقت چیزی است که بوده، است و خواهد بود و این امید انسان را نجات میدهد. این وادی استاد را پرورش داد، راه را پرورش داد، سفر دوم را پرورش داد.
همانطور که جناب مهندس میگویند: «در کنگره۶۰، اعتیاد درمان میشود؛ اما ما آمدهایم علم زندگی کردن را یاد بگیریم». حالا سؤال این است، آیا من که وارد سفر دوم شدهام، قوانین زندگی را یاد گرفتهام؟ در پیام سفر دوم میگوید: ای انسان، حواست باشد؛ اگر از تاریکترین نقطه بیرون آمدهای و اکنون در بهشت قرار گرفتهای، قدر جایگاهت را بدان و کارهایی را که باید انجام بدهی، هر روز انجام بده؛ وگرنه ممکن است دوباره سقوط کنی. در پیام سفر دوم آمده است: «همسفر، از بندی که آزاد شدهای تو را سرمست نگرداند و برای اینکه بدانی، سفر دوم به مراتب هم سخت و هم سهل است».
بنابراین باید بدانم امروز در چه جایگاهی هستم و از دام اعتیاد بیرون آمدهام؛ اما حق ندارم خودم را از دیگران بالاتر بدانم. اگر کاری از دستم برمیآید برای دیگران انجام دهم و به خانوادهام ظلم نکنم. خدا را شکر میکنم که خداوند استاد بزرگی مثل جناب مهندس را سر راه ما قرار داد. روزهای رهایی میبینیم خانوادههایی که زندگیشان نابود شده بود، امروز با اشک شوق در کنار مسافرشان ایستادهاند. این مسیر بدون وجود معلمی مانند مهندس ممکن نبود.
دستور جلسه دوم:
سومین سالروز رهایی مسافر رشید را به خودشان و خانوادهشان، به ویژه دختر و پسر گلش تبریک میگویم. همه ما پسرش نوید را بیشتر از خودش میشناسیم. مسافر رشید بعضی مواقع عکس روزهای اول خود را در گروه میگذاشت و به ما یادآوری میکرد که صفت گذشته تغییر کرده و ظاهرش بهبود یافته است. رشید زمان ورود به لژیون با مصرف بالای گل وارد شد و بسیار بهم ریخته و ناامید بود. هیچ باوری به خوب شدن نداشت و فقط میگفت: آمدهام به خدا برسم! میگفتم: آقا رشید به خدا هم میرسی؛ فعلاً پاهاتو محکم روی زمین نگهدار. در ادامه هم به خدا رسید؛ خدا چیزی نبود جز خانوادهاش. امروز خدا را شکر در کنار خانوادهاش با آرامش زندگی میکند. در کنگره۶۰، ماندگار شد و شروع به خدمت نمود و انشاءالله تلاش میکند تا شال راهنمایی را دریافت کند.
یک خاطره هم بگویم: یک بار اتفاقی برایش افتاد که نزدیک بود جانش را از دست بدهد. به من خبر دادند که ضربهای به سرش خورده و او را به کما برده است. اتفاقاً همان موقع برای انتخابات مرزبانی هم تأیید شده بود؛ اما شب رأیگیری این حادثه رخ داد. پزشکان گفته بودند: رشید تمام میکند. دایی ایشان تماس گرفت و گفتند: اگر میشود شما بیایید شاید اثری داشته باشد. گفتم: اگر بیایم دلم خون میشود، ولی میآیم. بالای سرش رفتیم و به صحبتهای دیگران هیچ واکنشی نشان نمیداد. به دستش زدم و گفتم: رشید، راهنمایت هستم، ناگهان نشست روی تخت، چشمهایش را باز کرد و اطراف را نگاه کرد. گفتم: تا سکته نکرده، برویم!
انشاءالله در ادامه این مسیر هم خودش و هم خانواده محترمشان موفق باشند و آرزوی شال برایشان دارم.

آرزوی مسافر:
آرزو میکنم روزی در شهرستان ما نیز شعبهای از کنگره۶۰ تأسیس شود تا همه بتوانند از این نعمت بزرگ بهرهمند شوند.
خلاصه سخنان مسافر:
سلام دوستان، رشید هستم یک مسافر
خدای بزرگ را شاکرم که امروز توانستم در این جایگاه قرار بگیرم. از آقای مهندس دژاکام تشکر میکنم که این بستر مقدس را برای ما فراهم کردند. هفته بنیان را خدمت ایشان و تمام عزیزان تبریک عرض میکنم. همچنین از راهنمای خوبم، آقای علی جیهانی، ایجنت محترم، مرزبانان عزیز و نگهبان محترم سپاسگزارم.
چند شبی در تلاش بودم تا متنی بنویسم؛ اما هر بار پارهاش میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم از دل خودم بگویم. من در سال ۱۳۸۶ وارد دنیای اعتیاد شدم. روزهای اول همه چیز ساده به نظر میرسید؛ اما به مرور صفات بد اعتیاد یکی یکی در من ریشه دواند. سالها با این صفات زندگی کردم و خودم، اعتبارم و خیلی چیزهای دیگر را از بین بردم.
سال ۱۴۰۰، زمانی که زندگیام از کنترل خارج شده بود، از خداوند یاری خواستم و مسیر کنگره۶۰ در برابر پایم گشوده شد. با صفات بسیار منفی وارد کنگره۶۰ شدم، ولی به لطف آموزشهای استاد عزیزم آقای علی جیهانی یکی یکی آن صفات بد را از خودم و زندگیام دور کنم.
روزهای سختی را پشت سر گذاشتم؛ اما علی آقا در تمام مسیر کنارم بودند. ایشان نه تنها من را نجات دادند، بلکه خانوادهام را هم نجات دادند. آن بند اعتیادی که ممکن بود به فرزندانم منتقل شود، توسط ایشان قطع شد. از صمیم قلب از آقای جیهانی سپاسگزارم و امیدوارم بتوانم شاگردی شایسته برای ایشان باشم و ذرهای از زحماتشان را جبران کنم. همچنین امیدوارم در کنگره۶۰ خدمتگزار خوبی باشم.
از همسفر عزیزم و از هر دو فرزندم نهال و نوید تشکر میکنم. هرچند نوید کوچکم باعث سختیهایی در سفرم شد، ولی همان سختیها شیرینترین لحظههای زندگیام شدند. یادم است در سفر اول، او را در آغوش میگرفتم تا لژیونم را تمام کنم. چند بار به خاطر او از طرف ایجنت اخراج شدم؛ اما امروز میدانم که ماندنم در کنگره۶۰ فقط برای خودم نبود؛ برای نوید هم بود. در انتها از راهنمای همسفرم خانم زهرا که در این راه همراه ما بودند و همچنین از تمامی عزیزانی که در جشن ما شرکت کردند سپاسگزارم.

خلاصه سخنان راهنمای همسفر:
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را رنجی دهی آن راحتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
سلام دوستان، زهرا هستم یک همسفر
هفته بنیان کنگره۶۰ را خدمت تمامی عزیزان تبریک عرض میکنم. خداوند مهربان را بسیار شاکرم که در این مکان مقدس حضور دارم؛ جایی که شاهد حال خوب و احیاء دوباره انسانها هستیم. این هفته مبارک را نخست خدمت آقای مهندس دژاکام تبریک میگویم؛ انسان والا و بزرگی که همه ما مدیون عشق، دانایی و خدمت بیدریغ ایشان هستیم. همچنین به خانواده محترم ایشان، دیدهبانان گرامی، ایجنت، مرزبانان و تمامی خدمتگزاران شعبه در هر دو بخش مسافران و همسفران صمیمانه تبریک میگویم.
سومین سالروز رهایی را به مسافر رشید و راهنمای محترمشان آقای علی جیهانی و همچنین به همسفرانشان آقا نوید و نهال خانم عزیز تبریک عرض میکنم. از راهنمای سفر اول همسفر زهره، خانم بهناز گرامی و راهنمای قبل سفر دوم ایشان خانم الهه عزیز قدردانی میکنم و برایشان بهترینها را آرزو میکنم. همچنین خدمت خود همسفر زهره تبریک عرض میکنم؛ در ادامه امیدوارم همچنان در جمع ماندگاران و خدمتگزاران واقعی کنگره۶۰ قرار بگیرند.
به نظرم، این دستور جلسه با حال و هوایی که خانم زهره وارد لژیون من شدند، بیربط نیست. ایشان در سفر دوم وارد لژیون ۲۴ شدند. یکی از چالشهایی که در سفر دوم به واسطه نیروهای منفی افراد را درگیر میکند، این است که حسها باز میشود و فرد تازه متوجه برخی خرابیها و تخریبها در زندگیاش میشود. همسفر زهره به واسطه این حسهای منفی دچار ناامیدی، احساس گناه و عذاب وجدان شدند؛ اما خوشبختانه به لطف آموزشهای ناب کنگره۶۰ و خواسته قلبی که داشتند، به وسیله ابزاری ارزشمند در کنگره۶۰، یعنی خدمت توانستند به راه خود ادامه دهند.
همانطور که همیشه میگوییم، برای سفر دومیها خدمت ضروری است. زیرا این کار به ما کمک میکند تا قابلیتهایی که بهواسطه حسهای منفی درونمان پنهان شدهاند، دوباره نمایان شوند و به حقیقت خود برسیم. برای رسیدن به روشنایی باید از تاریکیها عبور کنیم. برای کسب برخی چیزها باید برخی دیگر را از دست بدهیم و مهم است که دچار فراموشی نشویم و درک کنیم از کجا آمدیم و به کجا میرویم و بفهمم که از کجا به کجا رسیدم؛ چه احساسی داشتم و اکنون چه حسی دارم.
این گذشته قرار بوده برای من اتفاق بیفتد و تنها تجربهای است که به دانایی من اضافه میکند. انشاءالله بتوانیم در کنگره۶۰، به واسطه آموزش و خدمت درست، گنج درونمان را پیدا کنیم؛ زیرا گنج واقعی درون خود انسان است. با این واسطه میتوانم به آن آرامش واقعی دست یابم. به قول استاد سیلور: «مقام واقعی انسان در جایی جا گذاشته شده و خود به آن آگاه نیست؛ باید آن مکان را بیابیم».

آرزوی همسفر:
آرزو میکنم روزی تمام نقاط کشور میزبان شعب کنگره۶۰ باشند.
خلاصه سخنان همسفر:
سلام دوستان، زهره هستم یک همسفر
من نیز ابتدا هفته بنیان را به شما عزیزان تبریک میگویم و خدا را شکر میکنم که این جایگاه را لمس میکنم و این روز را میبینم. از آقای مهندس و خانواده محترمشان به خاطر فراهم کردن این بستر که ما را به حال خوش میرساند، تشکر میکنم.
مسافر من از همان روزهای اول که به کنگره۶۰ آمد به من گفت که مسافران همراه با خانوادههایشان در جلسات حضور دارند و از من خواست که به کنگره۶۰ بیایم؛ اما پس از مدتی که مسافرم در اینجا حضور داشت، تغییرات زیادی در رفتارشان مشاهده کردم. برایم جالب بود که این مکان کجاست و چه کار میکنند.
زمانی که خودم وارد کنگره۶۰ شدم، اولین سالروز رهایی یکی از مسافران بود. اصلاً برایم قابل قبول نبود که اینها مصرفکنندهاند. آنان خوشحال بودند و دست میزدند، انگار هیچ مشکلی نداشتند! این موضوع باعث شد مدام گریه کنم و ناراحت شوم و با خود بگویم: اینجا هم کسی ما را درک نمیکند.
آن شب چیزی که توجه من را جلب کرد، رفتار خود مسافرم بود که از ابتدا تا انتهای جلسه روی صندلی نشسته بودند و اصلاً بیرون نرفتند. برایم عجیب بود؛ چون سابقه نداشت در مراسمی بمانند. معمولاً پنج دقیقه اول بودند و بعد دیگر نمیدیدمشان؛ اما آن شب کاملاً تا آخر جلسه نشسته بودند. این موضوع باعث شد جلسه بعد هم شرکت کنم.
به گونهای شد که دیگر نمیتوانستم در جلسات حاضر نشوم. ما راههای زیادی را برای درمان امتحان کرده بودیم؛ مثل انسانهای گمراه که بین حلقهها جابهجا میشوند و به هیچ نتیجهای نمیرسند؛ اما به محض اینکه وارد کنگره۶۰ شدم و قدم در راه درست گذاشتم، آن گوهری که به واسطه افکار منفی همسفرم و مصرف مسافرم از من ربوده شده بود با حرکت و آموزش مناسب در حال بازگشت بود. خدا را بابت این موضوع شاکرم.
شکر میکنم که مسافرم به رهایی رسید. در اینجا جای دارد از راهنمای بزرگوار آقای علی جیهانی تشکر کنم که به مسافرم کمک کردند تا حال خوشی که اکنون دارد به دست آید. همچنین از راهنمای تازهواردین خودم خانم بتول عزیز و راهنمای سفر اولم خانم بهناز عزیز و راهنمای سفر دومم خانم الهه و خانم زهرای عزیز تشکر میکنم. با آموزشهای این بزرگواران بود که در کنگره۶۰ ماندگار شدم و به آرامشی که اکنون دارم رسیدم.
همچنین از مسافرم و دختر گلم تشکر میکنم که با آمدن من به کنگره۶۰ مخالفت نکردند و همیشه حمایتم کردند؛ به خصوص درباره نوید که او را در خانه نگه میداشتند تا من بتوانم در جلسات شرکت کنم. از تمامی خدمتگزاران کنگره۶۰، ایجنتهای محترم و مرزبانهای عزیز کمال تشکر و قدردانی را دارم.
آرزوی همسفر:
آرزو میکنم که تمامی مسافران به رهایی برسند.
خلاصه سخنان همسفر:
«آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی است».
سلام دوستان، نهال هستم یک همسفر
از صمیم قلب از استاد گرامی آقای مهندس حسین دژاکام تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند تا پدر و مادرم به حال خوش برسند. همچنین از راهنمای پدرم آقای علی جیهانی و راهنمای مادرم خانم زهرا و سایر اعضاء کنگره۶۰ تشکر میکنم.
تایپ: مسافر محمد (لژیون۸)، مسافر مهدی (لژیون۲۰)، مسافر احمدرضا (لژیون۱۲)، مسافر سینا (لژیون۵)، مسافر محمدجواد (لژیون۴)، مسافر رسول (لژیون۱)، مسافر پارسا (لژیون۱۴)، مسافر سعید (لژیون۱۴)، مسافر علیرضا (لژیون۹)، مسافر علی (لژیون۱۰)
ویراستار: مسافر حسین (لژیون۲۳)، مسافر مهدی (لژیون۱۶)
سیستم صوتی: مسافر دانیال (لژیون۱۴)
دیتاشو: مسافر محمدحسین (لژیون۱۹)
تنظیم: مسافر رضا (لژیون۱۶) دبیر سایت
مرزبان کشیک: مسافر رسول
مرزبان خبری: مسافر محسن
تهیه و ارسال: مسافر حمزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
563