اولین جلسه از دوره پنجم جلسات لژیون سردار نمایندگی ملایر با نگهبانی مسافر یزدان، استادی مسافر مصطفی و دبیری مسافر مجتبی در تاریخ یکشنبه ۰۹ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت۱۵:۳۰ با دستورجلسه «وادی دهم و تاثیر آن روی من » آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
دستور جلسه امروز در مورد وادی دهم است:صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون انسان جاری است. قبل از ورود من به کنگره، صفتهای مختلفی به من نسبت داده میشد؛ یکی از این صفتها این بود که مرا «معتاد» خطاب میکردند. اما وقتی وارد کنگره شدم، این صفت تغییر کرد و من «مسافر» شدم. وادی دهم به انسان امید میدهد. به انسان میگوید: هرجایی هستی، حتی اگر در پایینترین نقطه باشی، حتی اگر در باتلاق فرو رفته باشی باز هم میتوانی تغییر کنی و صفت خودت را عوض نمایی. آقای مهندس هم در سیدیهای اخیرشان فرمودند: اگر فقیر هستی، قرار نیست تا آخر عمر فقیر بمانی؛ اگر بیپول هستی، باز هم میتوانی تغییر کنی. صفتها دائماً در حال تغییر هستند. اما برای اینکه صفت گذشته ما عوض شود، اول باید تغییرات درون خود ما ایجاد شود.
این تغییرات هستند که تبدیلها را انجام میدهند و صفات بد گذشته را به صفات خوب تبدیل میکنند. آقای مهندس همیشه تأکید میکنند که تغییر باید بهآرامی انجام شود. هیچکس نمیتواند یکشبه صفتش را تغییر بدهد. مثلا فردی که میخواهد چاق شود یا لاغر شود، اگر بهآرامی و طبق پروتکل حرکت کند، به نتیجه میرسد. اما اگر بخواهد یکشبه به هدف برسد، به نتیجه نمیرسد. منِ مسافر، وقتی وارد کنگره شدم، اولین خواستهام این بود که بتوانم صفت گذشتهام را تغییر دهم؛ چه آن صفت بد باشد، چه صفت اعتیاد باشد. وقتی وارد لژیون شدم و آموزش گرفتم و این آموزشها را در زندگیام بهکار بردم، کمکم و ذرهذره صفت من تغییر کرد. مهم این است که خواسته داشته باشم، حضور داشته باشم، به کنگره وصل بمانم و خدمت کنم. ارتباط من با لژیون سردار میخواهم حس و تجربهام را درباره ورود به لژیون سردار بیان کنم. راستش ابتدا قصد نداشتم در لژیون سردار شرکت کنم. روز گلریزان از کنگره بیرون رفتم و با خودم میگفتم: «امسال شرکت نمیکنم، میگذارم سال آینده؛ شاید وضع بهتر شد.» همین که داشتم با موتور میرفتم و هنوز فکرِ انصراف از مشارکت از ذهنم خارج نشده بود، دچار سانحه تصادف شدم. مرا با آمبولانس به بیمارستان بردند و آنجا به من گفتند: «این دست دیگر برایت دست نمیشود.»
من به همراهانم گفتم: «همین چند لحظه پیش داشتم فکر میکردم امسال در لژیون سردار شرکت نکنم، و این اتفاق افتاد. ای کاش برگردم عقب و شرکت کنم. ای کاش بتوانم بهای رهاییای را که گرفتم پرداخت کنم.» آن شب در بیمارستان با خودم عهد کردم: اگر از بیمارستان برگردم و خوب شوم، حتماً در لژیون سردار شرکت میکنم. مرا به اتاق عمل بردند، و وقتی بیرون آمدم دکترها گفتند: «خوب شدی، مشکلی نداری.» همانجا فهمیدم که باید به عهد خودم عمل کنم. خدا را شکر کردم و وقتی سالم برگشتم، در لژیون سردار شرکت کردم. آقا کمال همیشه در لژیون به ما میگویند: تو امروز آمدهای اینجا و درمان میشوی. هزینه درمان تو را قبلاً شخص دیگری پرداخت کرده؛ او کمک کرده تا تو به رهایی و حال خوش برسی. حالا نوبت توست که سهمی داشته باشی و بهای رهاییات را پرداخت کنی تا نفر بعدی هم بتواند روی این صندلی بنشیند و حال خوش را تجربه کند.»

عکاس وتایپ: مسافر ابراهیم لژیون چهارم
تنظیم و ارسال: راهنما مسافر بهمن
مسافران نمایندگی ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
101