English Version
This Site Is Available In English

صفت گذشته؛ از تاریکی‌ها تا پیدا کردن حال خوش

صفت گذشته؛ از تاریکی‌ها تا پیدا کردن حال خوش

هشتمین جلسه از دوره هجدهم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره‌۶۰، ویژه مسافران نمایندگی ملایر، با استادی مسافر حسین، نگهبانی راهنما مسافر علی‌محمد و دبیری مسافر علی، با دستور‌جلسه«وادی دهم و تاثیر آن روی من » روز یک‌شنبه ۰۹ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان، حسین هستم یک مسافر. تشکر می‌کنم از علی‌آقا بابت گزارش خوبی که ارائه دادند. یک‌بار دیگر خدا را شکر می‌کنیم که در این جایگاه قرار گرفتیم و می‌توانیم آموزش بگیریم. همان‌طور که در ابتدا عرض کردم، واقعاً غافلگیر شدیم. بدون برنامه، حس و حال‌مان گرفت و تصمیم گرفتیم راهی تهران شویم و سری به بچه‌ها بزنیم تا انرژی بگیریم. به لطف خدا، هم به لژیون سردار رسیدیم و شرکت کردیم و هم آقای ایمانی و آقای نگهبان زحمت کشیدند تا بنشینیم و در جایگاه استاد، آموزش بدهیم. از همه عزیزان ممنونم. اما دستور جلسه… می‌خواهم کمی دلی صحبت کنم. «صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون انسان جاری است.» می‌خواهم تجربه‌ی خودم را بگویم؛ همان‌طور که در رژیم سردار هم عنوان کردم. قبل از اینکه وارد کنگره شوم، مثل خیلی از عزیزان دیگر، دنبال حال خوش بودم؛ دنبال داشتن یک زندگی خوب، خانه‌ی خوب، ماشین خوب و درآمد بیشتر. اما هر چقدر هم تلاش می‌کردم، به آن حال خوشه نمی‌رسیدم. من حدود چهل‌سالگی مصرف تریاک را شروع کردم؛ آن هم نه دائم. به نظر خودم بدترین نوع مصرف‌کننده بودم: ده روز، پنج روز… اگر مهمان داشتیم یا مهمانی بودیم، مصرف می‌کردم و بعد می‌گفتم «من مصرف‌کننده نیستم!»

اما همین مصرف پراکنده، سیستم بدنم را کاملاً به‌هم ریخته بود. پیش هر دکتری در تهران رفتم، اما هیچ‌کس نفهمید مشکل چیست. یک روز از تیمارستان سر در آوردم… وقتی وارد بخش شدم، دیدم خیلی‌ها را با زنجیر بسته‌اند. دنبال «حال خوش» بودیم، اما نمی‌دانستیم حال خوش کجاست و از کجا باید به آن برسیم. به تریاک پناه آوردیم. خدا را شکر به سمت الکل نرفتم، اما همان مقدار مصرف هم با ما چه کرد… یک ساعت حال خوش می‌داد، اما ده تا خرابکاری دیگر به همراه داشت. بهترین روزگارمان وقتی شروع شد که وارد کنگره شدیم؛ گذشته را تا حد زیادی کنار گذاشتیم و فهمیدیم حال خوش، جور دیگری به دست می‌آید. من یک کارگاه تولیدی داشتم با پنجاه نیروی کار. آن زمان ـ حدود سال ۸۰ ـ روزی ده میلیون درآمد داشتیم که به اندازه‌ی پول یک خانه بود. اما باز هم حالم خوب نبود. یک اتفاق جالب هم بگویم: راننده‌های ماشین‌های سنگین که برای ما قیر می‌آوردند، اکثرشان مصرف‌کننده بودند. هنگام بارگیری که از پالایشگاه می‌زدند بیرون، در جاده می‌نشستند مصرف می‌کردند و شش ساعت دیر می‌رسیدند. مسئول تولید کارگاه گفت: «اگر برایشان غذا و تریاک فراهم کنیم، مستقیم می‌آیند.»

ما هم همین کار را کردیم. نتیجه این شد که قیر وقتی می‌رسید، آنقدر داغ بود که نمی‌توانستیم تخلیه‌اش کنیم! دیگر توقف نمی‌کردند. قبلاً دیر می‌آمدند و قیر داخل تانکر یخ می‌زد و ما باید داغش می‌کردیم که خطر انفجار داشت و چند میلیون هم ضرر می‌کردیم. اما با همان بیست‌هزار تومان غذا و تریاک، پنج میلیون سود می‌کردیم! این‌ها همه از صفات گذشته ما بود؛ دنبال حال خوب بودیم، دنبال کار خوب… اما یک کار ضد ارزش انجام می‌دادیم و از جای دیگری سر درمی‌آوردیم. پنج روز در هفته تهران خدمت داشتم؛ اما به‌محض رسیدن به حال خوش، توانستم زندگی‌ام را مدیریت کنم: به کار می‌رسیدم، به خانواده می‌رسیدم، به پیمانکاری می‌رسیدم و وقت هم اضافه می‌آوردم.

چون یاد گرفتم درست تصمیم بگیرم. با خانواده‌ام که دیگر نگو… ساعت دوازده شب می‌رسیدم خانه و همیشه طلبکار بودند. پسرم می‌گفت: «بابا این موقع شب کجا بازه؟» یک‌بار حتی برای اینکه دیر آمدنم را توجیه کنم، یک آتل گردن خریدم، بستم و رفتم خانه و گفتم تصادف کردم! اما امروز چه؟ الان هم به زندگی‌ام می‌رسم، هم به کارم، هم به خانه‌ام، هم به کنگره‌ام. آموزش می‌گیرم و روز به روز حالم بهتر می‌شود. من همیشه می‌گویم: «ما پا در بهشت گذاشتیم.» بهشتی که وعده‌اش را آن‌طرف می‌دهند، ما این‌جا پیدا کردیم: آرامش، آسایش، دوست داشتن… خارج از کنگره که می‌رویم، می‌بینیم مردم اخمو هستند؛ برادر به برادر لبخند نمی‌زند. اما این‌جا همه به هم انرژی می‌دهند، بغل می‌کنند، کمک می‌کنند. پس باید قدردان کنگره باشیم. هر کسی به نوبه‌ی خودش ـ چه مالی و چه علمی ـ در پیشبرد این مسیر نقش دارد. از خدا خواستم و از شما هم می‌خواهم دعا کنید که از این کنگره جدا نشوم.

عکاس: مسافر ابراهیم لژیون چهارم
تنظیم و ارسال: راهنما مسافر بهمن
مسافران نمایندگی ملایر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .