یازدهمین جلسه از دوره شانزدهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰ نمایندگی دکتر علیرضا (مبارکه)، با استادی مسافر مجتبی ، نگهبانی مسافر سعید و دبیری مسافر نصرالله با دستورجلسه «وادی دهم: صفت گذشته در انسان صادق نیست: چون جاری است»روز یک شنبه 09 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر، خب خداوند را بسیار سپاسگذارم که امروز هم در جمع شما هستم که آموزش بگیرم، از راهنمای محترم خودم، آقای بخشیان سپاسگذارم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم، از ایجنت محترم و گروه مرزبانی تشکر میکنم که اجازهٔ خدمت در این جایگاه را به من دادند، در ابتدا تبریک میگم به آقا کمال، اکبر آقا و آقا مجید به خاطر دریافت شال راهنمایی، انشالله که گوارای وجود شان باشد. دستور جلسه این هفته به ما یادآوری میکند که صفت گذشته در انسان صادق نیست: چون انسان جاری است، بله همینطور است، انسان جاری میباشد، هستی و سیستم حیات هم جاری است، خیلی دستور جلسهٔ جالبی میباشد و من اجازه میخواهم از اساتید و راهنماهای محترم که تحت یک دیالوگ محورهای این وادی را عنوان کنم، به استاد خودم گفتم من میخواهم وارد وادی دهم بشوم،

گفت شما الان کجایی، گفتم تفکر، وادی اول هستم، گفت خب حرکت کن، شروع کن ، فکرهایم را کردم، کفشهایم را پوشیدم و شروع به حرکت کردم، البته با کوله باری از صفت های ناپسند که در کوله پشتی من سنگینی میکرد، وادی ها را گذرانده و مسئولیت ها را یک به یک پذیرفتم و خودم را رساندم به پشت وادی نهم، دیدم بالای تابلوی وادی نوشته شده است که با حرکت راه نمایان میشود، به استادم گفتم من میخواهم وارد بشوم، گفت خب وارد شو، گفتم من خیلی میترسم، گفت چرا، گفتم چون تمام کوله پشتی من پر است از صفات و ویژگی های ناپسند، پس من چگونه وارد شوم، گفت نترس، ما اینجا تو را از ترس به شجاعت میرسانیم، باید حرکت کنی و اگر ایستادی یا راکت ماندی قطعاً صقوط خواهی کرد، گفت اگر جاری نشوی قطعآ برمیگردی، برمیگردی و با یک تخریب بیشتر روبهرو خواهی شد، یعنی دقیقا همان جهنمی که آقای مهندس ازش یاد میکند، ولی نترس، بیا و وارد شو، مسئولیتها را بپذیر و قوی باش، چون تو از وادی اول با تفکر حرکت کردی، پس چکار میکردی، گفتم استاد من فقط یک مقدار از این صفت ها را توانستم دور بریزم بارم یکم سبک شده: ولی همه اش را نتوانستم، بعضی ای آنها هنوز با من هستند، مثل اعتیاد، چرب هستند و به راحتی پاک نمیشوند با اینها چکار کنم؟ گفت تو حرکت کن، تغییر کن، وقتی تغییر کردی آن موقع من یک صفت خوبی به تو نشان می دهم.

آنقدر صفات خوب نشانت می دهم تو بهترینش را برای خودت انتخاب کن. گفتم آقا چه چیزی نیاز هست من دنبال خودم بیاورم؟ گفت میخواهی بیایی وادی دهم؟ گفتم بله آقا میام. گفت جهانبینی بلدی؟ گفتم یک مقداری. گفت اگر جهان بینی بلد نباشی، اگر نوع نگاهت تغییر نکرده باشد و همان افیونی ها باشد نمی توانی صفت های گذشتهات را تغییر بدهیی، گفتم آقا قبول. گفت ۶۰درجه بلدی؟ گفتم یک مقداری ۶۰ درجه چرا؟ گفت اگر ۶۰ درجه بلد نباشی چطور بهت بگویم که چه اتفاقی برای حس های درونت افتاده. من از پنج حس درونت چی بهت بگویم؟ من که می دانم در تاریکی بوده ای و نوری ندیدی. صوتی نشنیدی. اصلا حس هایت کار نمیکرد. گفتم میآورم با خودم ولی به اندازه توانایی ام . گفتم نکند من به این وادی بیام وسرزنش بشوم ؟ دیدید توی خانه یک اشتباهی انجام میدهی بلافاصله سرزنش میشوی . اولین جملهای که میشنوی این است که تو بیغیرتی و اراده نداری. ولی اینجا سرزنش نمیشوی. توجه کردید از بین سیدی
.jpg)
ها وادیها و کتاب ها هیچ موقع کسی سرزنش نشده است. چقدردر حرمت ها خواندهایم و چقدر زیبا است. صفاتی که آقای مهندس دارند برای ما تغییر میدهند. گفتم آقا میخواهم وارد بشوم. گفت جهانبینی، گفتم یک مقداری گفت میدانی خیلی کاربردی است؟ اگر به دانایی نرسی نمیتوانی صفت هایت را تغییر بدهی. گفتم آقا خودم را میرسانم .گفت میدانی چیه؟ باید آنقدر وارد بشوی که ما بتوانیم راحت تو را به نفس مطمعنه برسانیم .ما میخواهیم تو را از تاریکی نجات بدهیم. گفت توی تاریکی چی شنیدی؟ چه صوتی؟ غیر از صدای جغد بود؟ تو طلوع صبح را دیدی؟ ساعت ده صبح از خواب بیدار میشدی. الان پنج صبح بیدار میشوی وسپیده دم را میبینی ولذت میبری. صدای جغد را شنیدی: ولی صدای بلبلها و قناریها که مستانه میخوانند رانشنیدهای. چقدر زیبا است. وقتی به هستی نگاه میکنیم و با چرخه هستی داری خودت را وفق میدهی تا تغییر صفت پیدا کنی . وقتی ما آب گل آلود را تبدیل میکنیم به آب زلال که قابل نوشیدن است. وقتی که ما لباس وجامه سفید میکنیم که برای پوشیدن است، تو چه ترسی داری؟ بعد از ورود من به کنگره به من گفتند باید تغییر صفت بدهی، گفتم چطور؟ گفتند حرکت کن مثل وادی نهم. گفتم خواندهام ولی ترسیدم، گفتند تو ترسیدی که واقعیتها را نبینی و استمرار در آمدن نداسته باشی. میترسی که مثل خورشید باشی چون از نور میترسی. وقتی نور پخش میشود همهچیز عیان است. تو ترسیدی که حقیقت را بینی و خودت را بشناسی. در گذشته چه اتفاقهایی برایت اتفاق افتاده. آن موقع که در ۶۰ درجه زیر صفر که تمام حسهایت بسته بود و سفرهات پر از غیبت و دروغ بود و مجلسات پر از حرفهای ناپسند بود، فکر میکردی حس خوبی داری؟ اینها را کنار بگذار و وارد وادی دهم بشو. ببین استاد و راهنمایت و دوستانت رد شدند و رفتند که به وادی عشق برسند، چون میخواهند از صمیم قلبشان محبت کنند، میخواهند هم از درون و هم از بیرون تغییر کنند. من چگونه از درون تغییر کنم؟ دارو خوردهام و جسمم تغییر کرد، حالا چگونه از درون تغییر کنم؟ آقای مهندس هفتهای یک سیدی میدهد که غذای روح است.
.jpg)
امروز بزرگترین تغییر برای من این است که روزی در گذشته میگفتم لذتی بهتر از مصرف شیره و تریاک نیست، ولی امروز متوجه شدم که سخت در اشتباه بودم چون لذت واقعی را نچشیده بودم. گاهی فراموش میگنم گه خودم روزی مصرف کننده بود در صورتی که هر روز با مصرف کننده سر و کار دارم. من در گذشته دنیایی از اشتباهات داشتم، اما هیچ انسانی با گذشته شناخته نمیشود، عملکرد امروزش باعث شناخته شدنش میشود. من از گذشتهام فرار نمیکنم بلکه از آن درس میگیرم تا دوباره هیچوقت تو را تجربه نکنم.
عکس: مسافر مهدی
تایپ: همسفر پیمان مسافر حسین ارلژیون یکم مسافر میثم
تنظی و ارسال مسافر حسین یزدانی
- تعداد بازدید از این مطلب :
81