دوازدهمین جلسه از دوره چهل و پنجم کارگاههای آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی راهنما مسافر علیرضا، نگهبانی مسافر سیامک و دبیری مسافر علی اکبر با دستور جلسه «وادی دهم: صفت گذشته در انسان، صادق نیست، چون جاری است» روز شنبه 8 آذر ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ برگزار شد.
.jpeg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، علیرضا هستم؛ یک مسافر. خدا را شاکرم که اجازه داد در این جایگاه بنشینم و آموزش بگیرم. ممنونم از آقای نگهبان و دبیر که این فرصت را در اختیار من گذاشتند.
روز اولی که وارد اینجا شدم، حال و روز خوبی نداشتم؛ بالاخره سفر اول همیشه سخت است. آن روز یکی از دوستان داشت مشارکت میکرد، اما من حال خوبی نداشتم. خیلی کتابی و سخت صحبت میکرد و راستش چیز زیادی متوجه نمیشدم. البته این موضوع به سواد ربطی ندارد؛ ما در کنگره یاد گرفتهایم که سواد مهم نیست، دانایی مهم است.
همان روز یک تلنگر بزرگ برای من بود. با خودم گفتم: «من باید همیشه دلی صحبت کنم.» و از همان زمان تصمیم گرفتم وقتی میآیم بالا، راحت و از دل صحبت کنم، نه کتابی و سخت. بعدها یک دوست، در مشارکتش بصورت محترمانه گفت: «لطفاً خیلی کتابی صحبت نکنید؛ من متوجه نمیشوم.» این حرف دوباره تلنگری شد که بدانم آدمها حس مرا دارند و باید ساده و صمیمی صحبت کنم. الان هم همان حس دوباره زنده شد و تصمیم گرفتم دلیتر صحبت کنم.
موضوع جلسه امروز، وادی دهم است: صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون انسان جاری است. چند روز پیش کلیپی دیدم که میگفت: «انسان موجودی در حال شدن، است.» خیلی برایم جالب بود و یاد این وادی افتادم. وقتی سفر اول بودم و این وادی را نوشتم و گوش کردم، همیشه با خودم میگفتم: «ذات انسان درستبشو نیست.» اما این وادی مرا برد در فکر؛ اینکه اصلاً منظور از ذات چیست؟
من چیزی که یاد گرفتهام این است که ما نفس، روح و ویژگیهای مختلفی داریم. بعضیها میگویند ذات یعنی ویژگیهایی که تغییر نمیکند. مثلاً کسی که همیشه در ضد ارزش است، کارهای خلاف میکند، حق دیگران را میخورد… میگویند «ذاتش خرابه». اما وقتی دقیق نگاه میکنیم، میبینیم اینها بیشتر مربوط به نفس اماره است، نه ذات ثابت انسان.
.jpeg)
من قبلاً فکر میکردم کسی که ذاتش خراب است درست نمیشود؛ اما وقتی آمدم کنگره فهمیدم اشتباه میکردم. چون انسان قابل تغییر است. اگر من صبح تا شب دروغ بگویم، غیبت کنم، قضاوت کنم، خب طبیعی است که شبیه یک انسان با «ذات خراب» به نظر برسم، اما این نتیجه عملکرد من است، نه ذات من. وقتی میآیم اینجا آموزش میبینم، روی دروغ، غیبت، قضاوت و… کار میکنم و کمکم نفس اماره، تبدیل به نفس لوامه میشود. این تغییر، شدنی و امکان پذیر است، به شرطی که آموزشپذیر باشیم و در مسیر دانایی قرار بگیریم.
در مورد اعتیاد هم همینطور است. همکارانم مسخره میکردند و میگفتند: «ما درستبشو نیستیم.» اما من آمدم و دیدم که درست شدم. انسان قابل تغییر است؛ فقط باید داناییاش را بالا ببرد و در مسیر آموزش باشد. نه اینکه سفر اول تمام شود و دیگر نیاید. باید مداوم در کنگره حضور داشت. من همیشه به رهجوی سفر اولی میگویم: «حتماً در سفر دوم هم حضور داشته باشید. خودتان را محکم کنید. ده یا یازده ماه روی جهانبینی کار کنید و بعد بروید دنبال خدمت. اگر هم نخواستید خدمت کنید، اجباری نیست.»
این وادی به من یاد داد که انسان قابل تغییر است؛ به شرطی که در مسیر باشد. درباره ضربالمثل «آدم ذاتخراب درست نمیشود» هم هرکس نظری دارد، ولی من اینجا یاد گرفتم که انسان قابل اصلاح است اگر بخواهد و آموزش ببیند. دیگر زیاد صحبت نکنم. آقا مهدی همیشه میگوید: «وقتی میروی بالا سریع جمعش کن تا برسیم به بلژیک!»

درباره بخش دوم جلسه؛ جشن یکسال رهایی مسافر علیرضا
امروز تولد آقا علیرضاست؛ بچه خیلی خوبی است. خیلی خوب سفر کرد. رهجوی فرمانبرداری بود؛ سیدیها را مرتب مینوشت و گوش میکرد. یک بار گوش نکرد و تنبیه شد؛ آن هم حسابی! یادم است یک روز خدمتگزار پارک بودیم. من با سختی زیاد مرخصی گرفتم و آمدم پارک، اما متوجه شدم علیرضا و دو نفر از رهجوها نیامدهاند و در پارک حضور ندارند. بعضی گفتند خواب ماندیم، بعضی گفتند شمال بودیم. دیدم اگر الان محکم نایستم، بعداً طغیان میکنند. برای همین گفتم هر سه باید سقوط آزاد بروند. دو روز هم رفتند و کلی زنگ زدند که «حالمان بد است، اشتباه کردیم، ببخشید!» اما باید آن اشتباه متوقف میشد.
در کل، علیرضا خیلی خوب سفر کرد و امیدوارم بتواند بیاید خدمت کند؛ که اگر بیاید عالی میشود.
خلاصه سخنان مسافر علیرضا
سلام دوستان، علیرضا هستم؛ یک مسافر. آخرین آنتیاکس مصرفیام تریاک کشیدنی بود. ده ماه و بیستودو روز به روش «DST» با داروی درمانی شربت اوپیوم سفر کردم، به راهنمایی راهنمای گرانقدرم، آقای علیرضا از لژیون نهم. پس از آن سفر سیگار را آغاز کردم و به مدت ده ماه و بیستوپنج روز، با راهنمایی آقای فرشید تفرشی و با داروی درمانی آدامس نیکوتین، این مسیر را ادامه دادم.
اکنون رهایی از مواد را یک سال و یک ماه و رهایی از سیگار را نه ماه و پانزده روز پشت سر گذاشتهام. از خداوند بسیار سپاسگزارم که امروز در این جایگاه هستم. همچنین از جناب آقای مهندس، تمام خدمتگزاران کنگره، راهنمای عزیزم و راهنمای همسفرم نهایت تشکر را دارم.
امروز برای من روز بسیار شیرینی است، زیرا یک سال از رهاییم میگذرد و به درمان رسیدهام. بهخوبی به یاد دارم نخستین روزی را که وارد کنگره شدم؛ تولد آقای علیرضا، راهنمای محترم، بود و من فقط همراه یکی از دوستانم، که هملژیونی ایشان بود، برای حضور در مراسم به کنگره آمدم، نه برای درمان. قرار بود بعد از مراسم بروم، اما حالوهوای آن روز و فضای شعبه چنان تلنگری به من وارد کرد که تصمیم گرفتم به خواسته قلبیام پاسخ بدهم و برای رهایی از مواد وارد کنگره شوم. همان روز شد آغاز مسیرم و راهنماییام را از آقای حسن، راهنمای تازهواردین، دریافت کردم.
در ابتدا تصور میکردم تنها با داروی OT درمان انجام میشود، اما کمکم فهمیدم باید بهموقع در شعبه حاضر شوم، سیدی بنویسم، گوشبهفرمان باشم و درکل یاد بگیرم که بسیاری از صفات منفی گذشتهام را بهتدریج و بهواسطه آموزشهای درست تغییر بدهم. خاطرم هست اولین باری که وارد پارک شدم، همراه آقا علیرضا بودم که یکی از راهنمایان محترم با خودرو وارد شدند. خودرویی جلوی ایشان توقف کرده بود و در حال جابهجایی وسایل بود و سد معبر شده بود. من، با ذهنیت آن روزهایم، پرسیدم: «بوق نمیزنند که حرکت کند؟» و ایشان گفتند: «نه. اینجا باید یاد بگیریم نقطه تحمل را بالا ببریم و بسیاری از کارهایی که قبلاً انجام میدادیم را کنار بگذاریم.»
هر بار که میآمدم و میرفتم، هر خدمتی که انجام میدادم، در هر تولدی و هر مشارکتی، در حال یادگیری بودم. این همان یادگیری ذرهذره است که ناگهان چشم باز میکنی و میبینی تبدیل به علیرضای دیگری شدهای؛ کسی کاملاً متفاوت با گذشته. به یاد دارم اولین روزی که در لژیون آقا علیرضا نشستم، گفتند: «سیدی وظایف رهجو را بنویس.» و من با تعجب پرسیدم: «اینجا باید مشق بنویسیم؟ من برای ترک آمدهام!»
ایشان پاسخ دادند: «یواشیواش که جلو بروی، میفهمی چیزهایی که قبلاً بلد بودی شاید برای کارها جواب بدهد، اما برای زندگی کافی نیست. این آموزشها تو را در مسیر درمان اعتیاد و بهبود زندگی قرار میدهد.» تلاش میکردم رهجوی خوبی باشم، گوشبهفرمان بمانم، مشارکت کنم و خدمت انجام بدهم. سختگیریهای بهحق راهنمای عزیز نیز مرا بهسمت نظم و بهبودی هدایت کرد.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم همیشه فکر میکردم اعتیاد مثل یک برنامه همیشگی در زندگیام خواهد بود و هیچگاه جداشدنی نیست. بارها تصمیم به درمان گرفته بودم، اما سختیِ کنار گذاشتن ناگهانیِ مواد اجازه هیچ اقدامی نمیداد و باور کرده بودم این مسئله تا همیشه با من میماند. حتی وقتی برخی از دوستانم وارد کنگره شده بودند، با خودم میگفتم: «اینها هم مدتی وقت میگذرانند و دوباره به مصرف برمیگردند.»
اما مشارکتهای سفر اولیها و سفر دومیها آنقدر به من آگاهی و انرژی داد که فهمیدم با این روش میتوان بهسادگی به درمان رسید، بدون وسوسه و بدون تمایل به مصرف مجدد. و در پایان خطابم به عزیزان سفر اولی است: اگر خوب و درست سفر کنید، واقعاً حال بسیار خوبی به سراغتان خواهد آمد و از شر تمام دردسرها، پنهانکاریها و مشکلاتی که همه ما به آن آگاهیم رها خواهید شد.
از وقتی که برای مشارکت من گذاشتید، سپاسگزارم.

خلاصه سخنان همسفر زینب
سلام دوستان، زینب هستم، یک همسفر. شاکر خداوند هستم برای امروز و برای حضورم در کنگره. سپاسگزارم از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان که این بستر ارزشمند را فراهم کردند تا من نیز در کنار مسافرم از آموزشهای کنگره بهرهمند شوم. از راهنمای گرامی خودم نیز با تمام وجود تشکر میکنم؛ برای آموزشهای دقیق، صبر فراوان و نوری که در مسیر من قرار دادند. همچنین از راهنمای مسافرم قدردانی ویژه دارم؛ انشاءالله خیرِ خدمت در زندگیشان جاری و برقرار باشد. و در پایان، از مسافر عزیزم سپاسگزارم که سبب شد در مسیر چنین آموزشهای ارزشمندی قرار بگیرم و بتوانم سطح رشد و آگاهی خودم را بالا ببرم. بخشی از آرامش امروز خود را مدیون او هستم.

خلاصه سخنان راهنمای همسفر
سلام دوستان، زینب هستم، راهنمای یک همسفر.
نخست، از خدای مهربان سپاسگزارم که اجازه حضور و ورود به کنگره را به من عطا کردند. از آقای مهندس نیز بسیار سپاسگزارم که بستری سرشار از عشق و امید فراهم کردند تا من هم در این مکان مقدس حضور داشته باشم. بینهایت از راهنمای عزیز خودم تشکر میکنم؛ بهخاطر آموزشها، صبوری، و همراهیشان که باعث شد امروز طعم این حال خوش را بچشم.
در کتاب «۶۰ درجه»، بارها میخوانیم که «تولدها شبیه هم هستند، اما در جزئیات تفاوتهای عظیمی دارند». تولدهای روز شنبه را همیشه دوست داشتم و همیشه این جمله را برای خودم تکرار میکردم، زیرا میخواستم بدانم منشأ این تفاوتها، چیست. تولد، در هر شکلش زیباست، تا اینکه فهمیدم این پیام هم صور آشکار دارد و هم صور پنهان. انسان دوبار در طول زندگی متولد میشود:
بار نخست، پس از ۹ ماه انتظار، با شوق پدر و مادر، چشم به دنیا میگشاید و مسیر فراز و فرودهای زندگی را طی میکند؛ شادیها، غمها و تجربههای بسیار. اما گاهی در ادامه راه، گرفتار اعتیاد میشود و بندی بر او بسته میشود؛ و اینجا آغازی است برای سقوط در تاریکیها. فرد آنقدر در این تاریکی میماند تا روزی از عمق وجود فریاد میزند: «خدایا فقط خودت کمکم کن».
و خداوند، نمایندهاش را در مسیر او قرار میدهد. راهنماها، بهویژه راهنمای مسافران، واقعاً دستان خداوند هستند. آنها دست این بندگان گرفتار را میگیرند و با دارو، آموزش و عشق، در طول ۱۰ تا ۱۱ ماه، فرد را به نقطه رهایی میرسانند. اینجا همان تولد دوباره است؛ آغاز دوبارهای که من عاشقش هستم. از زمانی که وارد کنگره شدم، همیشه در تمام تولدها حضور داشتم، چون تولد یکسالگی جایگاه و منزلت ویژهای دارد؛ مقامی که از احیا شدن ناشی میشود، بهواسطه خواسته قلبی فرد، فرمان الهی، و دستان توانای راهنما.
در پایان، تولد یکسالگی رهایی آقای علیرضا را به خودشان، به راهنمای محترمشان و همچنین به همسفر عزیزشان، که یکی از بهترین رهجویان کنگره ۶۰ هستند، تبریک میگویم. از خداوند خواستارم که این مسافر و همسفر گرامی در مسیر آموزش باقی بمانند و آنها را با شالهای رنگی خدمت ببینیم؛ چراکه زکات علم، خدمت است و این جز با تلاش برای کمک به درماندگانی که پشت درهای کنگره چشمانتظار رهایی هستند، میسر نخواهد بود.
ضبط و تایپ: مسافر علیرضا و مسافر نوید
عکس: مسافر علیرضا
ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
287