جلسه سیزدهم از دور پانزدهم کارگاههای آموزشی عمومی شعبه دنا، با استادی راهنما مسافر حسین، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر محمد، با دستور جلسه: «رابطهی یادگیری و معرکهگیری» روز پنجشنبه ۰۶ آذرماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۶:۰۰ شروع به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حسین هستم یک مسافر. خدا را شکر میکنم که به واسطه یک دستور جلسه و یک تولد دیگر، امروز در جایگاه یادگیری و خدمت حضور دارم. بسیار خوشحال هستم که پس از چند ماه بار دیگر به نمایندگی دنا آمدهام و در جایگاه استادی در کنار مسافران و همسفران عزیز قرار گرفتهام. نگاه به چهره پرانرژی اعضا برایم سراسر لذت و امید است.
همیشه نمایندگی دنا را با تمام خاطرات ارزشمندش در ذهنم تصویر میکنم. زمانی که به نمایندگی کاشان رفتم، در آغاز کمی نگران بودم؛ اما امروز، با لطف الهی، اینجا دوازده لژیون فعال در بخش مسافران دارد، بخش همسفران نیز با حضور مرزبانان، راهنمای تازهواردین، ایجنت، پارک و ورزش فعال است. این تغییر برایم نماد یک اتفاق مبارک در این شهر است و از این بابت بسیار خوشحالم.
در مسیر آمدن به کنگره به این فکر میکردم که ما همیشه در سفر خود در کنگره در حال تبریک گفتن هستیم؛ تبریک برای رشد، آرامش، خدمت و جایگاههای جدید. امروز نیز به تمام مسافران و همسفرانی که در هفته اخیر شال دریافت کردهاند تبریک میگویم؛ دیدن تصاویر آنان که روزی با ناامیدی وارد کنگره شدند و اکنون در مقام راهنمایی ایستادهاند، برایم سراسر شادی است.
بخش زیبای کنگره این است که تبریکهای ما رنگ عشق دارند؛ عشقی که از خدمت به انسانها سرچشمه میگیرد. خداوند نیز میفرماید اگر کسی مرا دوست دارد، باید به خلق من خدمت کند. از همین رو به آقایان حمید، اسماعیل، احسان و حمیدرضا ایجنتها و مرزبانان نمایندگی دنا خدا قوت و تبریک عرض میکنم.
در این هفته دستور جلسه ما درباره «معرکهگیری و یادگیری و رابطهی میان این دو» است. این موضوع بسیار کاربردی است، بهویژه برای افرادی که در جایگاه خدمت قرار دارند. هر انسانی هنگام قرار گرفتن در جمع باید بداند موضوع گفتگو چیست؛ اگر سخنها سازنده و مثبت است، در آن مشارکت کند، اما اگر منفی است، باید از آن دوری کند. بسیاری از خدمتگزاران، به سبب ورود ناآگاهانه به معرکههای منفی، از مسیر اصلی خود دور شدهاند و حس و انگیزه خدمت را از دست دادهاند.
بنابراین، هنر انسان در کنگره آن است که بتواند میان یادگیری و معرکهگیری تمایز قائل شود؛ در جلسات مشارکت نماید تا چیزی بیاموزد، نه آنکه از مسیر رشد بازماند. هر هفته، با تکرار دستور جلسات، باید از هر موضوع چیزی بیاموزیم و آن را در زندگی خود به کار بگیریم.
در پایان، به دستور جلسه دوم میپردازم: اولین سال رهایی مسافر شهرام. این جشن، علاوه بر رهایی از اعتیاد، جشن اولین سال رهایی تغذیه سالم نیز است. یاد نخستین دیدار با شهرام در شهرضا برایم زنده شد؛ زمانی که با علاقه و کنجکاوی برای شرکت در جلسات قدم گذاشت و امروز، پس از تلاش فراوان، به جایگاه رهایی رسیده است. به او و همسفرش از صمیم قلب تبریک میگویم و برایشان آرزوی پایداری، آرامش و خدمت صادقانه دارم.
ایشان یکی از چهرههای برجسته در حوزهٔ فعالیتهای سازمانهای مردمنهاد (NGO) مرتبط با NA بودند و خدمات شایانی ارائه نمودهاند. ایشان بیست سال پاکی و سابقه نیک دارند و به حق میدانستم که ایشان علاقهمند به درک ساختار سیستم کنگره و اهداف آتی آن هستند.
ایشان تمایل داشتند که جهت بازدید و آشنایی با روند کار، تشریف بیاورند. با روی گشاده پذیرفتم و ایشان را همراهی کرده و به محل مورد نظر آوردم. آقا شهرام پیشتر به من اطلاع داده بودند که روزانه چندین دوز آمپول مورفین مصرف میکنند و قصد دارند با مراجعه به این مجموعه، امکان قطع مصرف این داروها را بررسی نمایند.
به ایشان عرض کردم که تشریف بیاورند، با هم مشاوره خواهیم داشت و انشاءالله هرگونه کمکی از دست ما برآید، دریغ نخواهیم نمود. در آن روز، این تلقی در من شکل گرفت که این فرد، از نظر جایگاه اجتماعی در خارج از کنگره، دارای موقعیت بسیار والایی است؛ یعنی راهنمای بسیاری بوده و اعتبار قابل توجهی دارند و توانستهاند تعداد زیادی از جویندگان درمان را در مسیر رهایی نگه دارند. ورود ایشان موجب خرسندی فراوان بنده شد و به گرمی از ایشان استقبال کردم. ایشان را به اتاق مرزبانی هدایت کرده و از همکاران خواستم تا برایشان چای مهیا سازند.
البته هدف پنهان من این بود که با این پذیرایی گرم، زمینهٔ همکاری و همراهی کامل فکری ایشان را فراهم آورم؛ چرا که میخواستم ایشان احساس ویژهای داشته باشند، و شکر خدا این احساس پیش از هر اقدامی در ایشان به وجود آمد. هنگام عزیمت، سؤال کردند که جلسه بعدی چه زمانی خواهد بود.
مقرر شد که جلسه بعدی مستقیماً با بنده ملاقات داشته باشند و از هرگونه گفتوگو با دیگران پرهیز نمایند. پس از سه جلسه مشاوره، اعلام نمودم که در صورت تمایل به ادامهٔ مسیر، باید یکی از راهنمایان را برای خود انتخاب نمایند. ایشان اعلام کردند که مایلند زیر نظر بنده باشند.
پس از تأیید، پرسیدم که قصد ایشان برای ادامه مسیر دقیقاً چیست. پاسخ دادند که هدف اصلی، قطع مصرف آمپولها است. به ایشان توصیه شد که از داروی (OT) استفاده نمایند و ایشان موافقت کردند. ایشان روزانه دوازده عدد آمپول مورفین مصرف میکردند؛ لازم به ذکر است که در محیط بیمارستانی، حتی یک عدد آمپول مورفین برای تسکین دردهای شدید، فرد را تا هفت یا هشت ساعت به خواب عمیق فرو میبرد.
ایشان با ارادهای بسیار قوی، مصرف آمپولها را پلهپله کاهش دادند تا نهایتاً به داروی OT روی آوردند. سختی زیادی متحمل شدند، اما با موفقیت مصرف مورفین را قطع کرده و سفر خود را با داروی OT آغاز کردند. شروع به نوشتن سیدیها نمودند و پیشرفت چشمگیری داشتند.
روزی به من اطلاع دادند که از یک بیماری دیگر رنج میبرند که سرطان است؛ نام دقیق بیماری را به یاد ندارم. این بیماری به غضروفها حمله میکند و گاهی از گوش، گاهی از بینی یا گلو آغاز شده و به تدریج تمام اعضاء بدن را درگیر نموده و منجر به زمینگیری فرد میشود. ایشان دلیل تزریق مورفین را همین بیماری ذکر کردند. به ایشان اطمینان دادم که جای نگرانی نیست و باید صرفاً بر روند درمانی خود تمرکز کنند و داروی خویش را مصرف نمایند؛ انشاءالله در زمان مقرر، بیماری جسمانی نیز درمان خواهد شد. نکتهای که در اینجا بیان میکنم، کلیت سیر تکامل یک انسان در سیستم کنگره است؛ اگر فردی به این سیستم ایمان داشته باشد، قطعاً هر مشکلی که داشته باشد، مرتفع خواهد شد. اما اگر ایمان فرد به کنگره سست باشد، حل مشکلات بسیار طولانیتر خواهد شد.
به تدریج، مصرف روزانه ایشان به زیر یک سیسی و شش دهم سیسی رسید. در پی عود بیماری سرطان، نزد آقای مهندس مراجعه کردیم و ایشان اجازهٔ افزایش پلهها را صادر نمودند. در آن مقطع، شهرام دچار کمی ناامیدی شد و تصور میکرد که دیگر بهبود نخواهند یافت. به ایشان گفتم: «آن سفری که برای درمان اعتیاد انجام دادی و به صفر مصرف رسیدی، اکنون که آقای مهندس اجازه افزایش پلهها را دادهاند، این سفر، سفر درمان بیماری سرطان تو است. این توانایی را داری که با مصرف ۰٫۳ سیسی رهایی اعتیاد را کسب کرده و از کنگره خارج شوی و سرطان خود را درمان کنی، و همچنین میتوانی در کنگره باقی بمانی.» ایشان اعلام کردند که باید عمل جراحی انجام دهند. از آنجایی که ایمان ایشان قوی بود، مسیر صحیح را برگزیدند و مجدداً مسیر درمانی را با هم پیگیری کردیم. گمان میکنم مصرف روزانه ایشان به ۰٫۹ سیسی رسیده بود که مجدداً نزد آقای مهندس رفتیم و با اجازهٔ ایشان، مصرف را تا ۱۶٫۵ سیسی افزایش دادند و دو سال کامل ادامه دادند. من همواره به خودم یادآوری میکنم که شهرام یک سفر اعتیاد و یک سفر بیماری را پیمود و هر دو درمان شدند. زمانی که به همراه ایشان نزد آقای مهندس رفتیم تا رهایی نهایی اعتیاد و بیماری را جشن بگیریم و گل رهایی را دریافت نمودیم، شهرام هیچ علامت آشکاری از بیماری سرطان نداشت. خداوند به پاس ایمان ضعیف گذشته او، یک یادگاری برایش باقی گذاشت و آن هم آسیب دیدن یکی از گوشهایش بود؛ این یادگاری برای آن است که انسان هرگز جایگاه فعلی خود را فراموش نکند. شاید اگر من گرفتار اعتیاد بودم، هیچ نشانهای از بیماری جسمی در من باقی نمیماند، اما شهرام یادگاری از آن بیماری دارد که لطف خداوند است تا فراموش نکند در چه جایگاهی قرار دارد.
سپس، ایشان به درمان اضافه وزن خود پرداختند و بحمدالله در این زمینه نیز به بهبودی رسیدند. اکنون راهنما هستند و پس از آن، برای دریافت نشان پهلوانی اقدام کردند و با اجازه آقای مهندس موفق به کسب آن شدند. کل این مسیر تکاملی در سه سال طی شد: یک سال سفر اول، یک سال سفر درمان و یک سال رهایی، که مجموعاً سه سال میشود. برای هیچ انسانی باورکردنی نیست که بتواند در سه سال، این حجم از مشکلات جسمانی را از بدن خود بزداید؛ این، معجزه واقعی در کنگره است. معجزه این نیست که عصا را بیندازند و به مار تبدیل شود، یا دریا شکافته شود؛ اینها معجزاتی است که خداوند در جسم انسانها به من و شما نشان میدهد تا بدانیم در چه جایگاهی قرار داریم و در چه مسیری قدم برمیداریم.
به ایشان تبریک میگویم؛ اکنون اولین سال رهایی ایشان است، امید است با این حرکت، ماندگاری ایشان در سیستم کنگره تداوم یابد. همواره به رهجویانم توصیه میکنم: اگر گمان میکنید کنگره برای شما مفید نیست یا جایگاهتان تغییر نکرده است، جایگاه فعلی خود را بررسی کنید. اگر نسبت به گذشته وضعیت بهتری پیدا کردهاید، کنگره را محکم بچسبید و رها نکنید.
اینها نشانههای برکات کنگره است؛ درمان اعتیاد و درمان بیماریها، همه از این برکات است، همانند عشق و محبتی که در فضای کنگره حاکم است.
بسیار خرسندم که امروز شاهد جشن اولین سال رهایی ایشان هستیم؛ ایشان اکنون هم پهلوان هستند، هم نشان دارند، هم راهنمای تغذیه سالماند، هم بیماری جسمی خود و هم بیماری اعتیادشان درمان شده است. تنها دغدغه آن این است که ایمان خانواده ایشان نیز به کنگره قویتر شود و بتوانند در سیستم ماندگار بمانند. اعتیاد بخش بسیار جزئی از کنگره است؛ بخش عمده آن مانند دانشگاهی است که انسان در آن درس میخواند و با تحصیل در آن به تعادل میرسد. امیدوارم بتوانیم در کنار هم آموزش بگیریم. از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید، سپاسگزارم. خودتان و آقای مهندس را تشویق نمایید.

خلاصه سخنان مسافر شهرام:
سلام دوستان شهرام هستم یک مسافر. از صمیم قلب از تمامی دوستان، مسافران و همسفران گرامی سپاسگزاری میکنم.
مدت زمانی طولانی گذشته است و امروز خوشحالم که فرصتی پیش آمده تا سخنانی را که تاکنون بر زبان نیاوردهام، با شما در میان بگذارم.
حضرت علی(ع) میفرمایند: «شنیدن، بهترین هنر است.»
از اینکه این هنر را خرج حضور خود کردهاید و در این جلسه نشستهاید، از هر یک از شما صمیمانه سپاسگزارم.
از جناب مهندس و خانواده محترمشان نیز صمیمانه تشکر میکنم که امروز به یاری آنان با حالی خوش در این مکان حضور دارم.
از حسین آقا و خانواده ایشان نیز قدردانی میکنم؛ آنان در سختترین لحظات کنار من بودند، با اشکهایم گریستند و با خندههایم خندیدند.
از نگهبان جلسه، دبیر، ایجنت و مرزبان شعبه، و همچنین دوستان واحد oT که صمیمانه در مسیر درمان مرا یاری کردند، سپاسگزارم.
به یاد دارم که بارها به آنان میگفتم: «برای من OT بیشتری در نظر بگیرید، زیرا سفرم طولانی است.»
از عزیزان آبدارخانه نیز قدردانی میکنم که با محبتشان دل مرا شاد کردند.
میگویم: فریادهای آذرخش از عمق بیقراری عقل برمیخاست؛ خاموش اما پاک، جوانه میزد.
تمام فریادهای من گریزی از درد بود؛ گریزی از خماری مواد، از تنهایی، از بیکسی، و از خلائی که در آن نه عشقی مانده بود، نه خدایی، نه ایمانی.
در آن روزها تنها، با امیدی گنگ، مرگ را طلب میکردم و از خداوند میخواستم زندگی را به پایان رساند.
مواد مخدر همچون حلقهای در آفرینش گرفتارم کرده بود؛ گویی نیرویی بیرونی زنجیر آن را بر گردنم آویخته و مرا فرمان میداد.
بیپولی، تنهایی و از دست دادن خانواده هیچگاه برای آن نیرو اهمیتی نداشت؛ تنها میخواست تهیه کنم، مصرف کنم، زندگی کنم که مصرف کنم، و مصرف کنم که زندگی کنم تا اینکه دعای دوستان و یاری ایشان مرا وارد انجمن گمنامان کرد. بیست سال در آن مسیر تلاش فراوان کردم تا بتوانم از بند اعتیاد رها شوم.
هرچند آزادی حاصل شد، اما بیماری درونم هنوز در نقطهای باقی مانده بود؛ هر روز و هر شب با وحشت و کابوس بازگشت به مواد زندگی میکردم.
ترس و اضطراب، سرچشمه بیماری تازهای شد؛ بیماری پوست سرطان BCC، که ریشه در استرس و ناامنی داشت.
پس از بیست سال رهایی، روزی تصمیم گرفتم وارد کنگره۶۰ شوم. بسیار ناامید بودم، اما با معرفی یکی از عزیزانم، با کنگره آشنا شدم همانطور که نخستین بار پسرخالهام ایجنت شعبه شیخ بهایی مرا معرفی کرد.
در ابتدا باور نداشتم؛ وقتی حسین آقا گفت: «تا ایمان نداشته باشی، هیچ دریچهای بهسوی انسان گشوده نمیشود»،
جرقهای در دل من روشن شد و ایمان من به باور تبدیل گردید. وارد کنگره شدم و تحت درمان قرار گرفتم.
در آغاز بسیار سختی کشیدم؛ کسی که بیست سال در انجمن دیگری زندگی کرده بود، اکنون باید نظامی تازه را بپذیرد.
اما کنگره با آموزشهایش، افکار مرا دگرگون کرد.
بیهمسفر بودم، اما همه شما را همسفر خود میدانستم؛ و روزی که گل رهایی را از جناب مهندس گرفتم، باور کردم که خداوند بالی در کنارم نهاده تا به آرامی پرواز کنم.
همسر و دخترم گاه در جلسات حضور داشتند؛ دعا میکردم روزی با حضور دائمیشان همراه شوند.
پسرم، ایرج، یادگار روزهای سخت من است؛ روزهایی که در تاریکی اعتیاد دستوپنجه نرم میکردم.
امروز از خداوند میخواهم همانگونه که همسفران مرا یاری دادند، خانوادهام نیز در مسیر کنگره رشد کنند.
وقتی برای یک سال رهایی به تهران رفتم و با پسرم در کنار جناب مهندس بودم، حس آرامش عمیقی در دل من پدید آمد.
سفر من بیستودو ماه طول کشید – سخت، اما پرثمر. ده ماه و پانزده روز سفر تغذیه سالم را گذراندم؛
در این مدت وزنم را کاهش دادم و بیماریام درمان شد. جناب مهندس میفرمایند: «اگر اضافهوزن دارید، نخست آن را کاهش دهید، زیرا بیشتر بیماریها با تنظیم وزن بهبود مییابند.»
کنگره، دیدگاه مرا نسبت به هستی دگرگون ساخت؛ آموختم که پایان هر زندگی مرگ نیست و میتوان از حلقهای که در آن گرفتار بودیم، به حلقههای بعدی زندگیهای بهتر گام نهاد.
از تمام اعضاء لژیون حسین آقا، از ایجنت و همه دوستان کنگره سپاسگزاری میکنم و آرزو دارم همه به حال خوش برسند. از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید از همه شما سپاسگزارم.

خلاصه سخنان همسفر ایرج:
سلام دوستان ایرج هستم یک همسفر: من ایرج با قلبی پر از احترام در این جمع حضور دارم. شاید هنوز آن حال خوشی را که باید از کنگره دریافت کنم، تجربه نکردهام؛
اما چیزی که مرا چندین بار به این مکان آورده، دیدن حال خوب پدرم در کنار شما است. در سالهایی که گذشت، ارتباط ما دشوار بود، اما قلباً همواره نزدیک بودیم.
دیشب که از تهران به سمت اصفهان میآمدم، به دوستم گفتم پدرم تماس گرفته و دعوت کرده در جلسه اولین سال رهاییاش شرکت کنم.
در ابتدا نمیدانستم کنگره چیست و مقاومت داشتم، اما چون خواسته پدرم بود، پذیرفتم.
پدرم اشاره کرد که زندگی آسانی نداشته است؛ و من همانند او شخصیتی دارم که اگر راهی را آغاز کنم، تا پایان آن پیش میروم، چه درست باشد، چه نادرست.
در جوانی جسور بودم، پرریسک و از شکست نمیترسیدم. وقتی همه این ویژگیها را کنار هم گذاشتم، فهمیدم که ریشه آن در تربیت و الگوی پدرم است.
او استاد تغییر است. من به او افتخار میکنم. میخواهم در برابر جمع، برای نخستین بار دست پدرم را ببوسم، چون باور دارم مردی که از بند اعتیاد رها شده و آرامش یافته، شایسته احترام و تحسین است.
امروز احساس میکنم بزرگترین نیاز یک مرد پس از ۲۵ سالگی، تأیید و افتخار پدرش است. اگر تمام دنیا بگوید «درست میروی»، ولی نگاه پدر تأیید نکند، گویی هیچ ارزشی ندارد. من به پدرم افتخار میکنم، و اگر هزار بار دیگر انتخاب کنم، باز او را به عنوان پدر برمیگزینم. ممنون.
حضور اعضاء شورای شهر در شعبه دنا.



تایپ: مسافر مهرداد لژیون هفتم، مسافر مهدی لژیون دوم، مسافر جواد لژیون سوم، مسافر محمودرضا لژیون پنجم، مسافر حسین لژیون سوم، مسافر مرتضی لژیون دوم
ویرایش و ارسال: مسافر طاها لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
122