English Version
This Site Is Available In English

مسلخ معرکه گیری

مسلخ معرکه گیری

هشتمین جلسه از دوره سی و یکم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی لوئی‌پاستور با استادی مسافر هاشم، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر مهدی با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکه گیری»  چهارشنبه 5 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخن استاد:

سلام دوستان، هاشم هستم؛ یک مسافر.

از راهنمای عزیز و گرانقدرم، آقا سعید، سپاسگزارم که به من اجازه دادند این جایگاه را تجربه کنم و آموزش بگیرم. دستور جلسه‌ها همیشه برای من درس داشته‌اند و همواره شامل حال من شده‌اند؛ اما بعضی از دستور جلسات هست که آدم احساس می‌کند انگار فقط برای او نوشته شده‌اند؛ مانند دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکه‌گیری».

اگر زندگی خودم را در این جهان خاکی تا امروز به سه بخش تقسیم کنم، بخش اول از کودکی تا نوجوانی است. بخش دوم از هجده‌سالگی به بعد، زمانی که شروع به مصرف مواد کردم و بدون آن‌که خودم متوجه باشم، کم‌کم و ذره‌ذره به عمق تاریکی‌ها فرو رفتم. در کنار این تاریکی‌ها، معرکه‌گیری‌های من هم آغاز شد و کم‌کم تبدیل شد به بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌ام.

جناب آقای مهندس دژاکام می‌فرمایند: «کسی که معرکه‌گیری می‌کند نه‌تنها خودش، بلکه اطرافیانش را هم به مسلخ می‌برد و در نهایت تنها کسی که در آن مسلخگاه ذبح می‌شود، خودِ آن شخص است؛ بی‌آنکه متوجه باشد.»

من این «ذبح شدن» را در دوران مصرف، چندین بار با چشم خود دیدم. به معنای واقعی کلمه خانه‌نشین شدم و احساس کردم دیگر آن شخصیت واقعی و آن موجودیت قبلی را ندارم. گویی خاصیت ذره‌ای و موجی وجودم از بین رفته بود.

در کنگره آموختیم که بنای آفرینش و هستی بر اساس خاصیت موجی و ذره‌ای است و من نیز جدا از این آفرینش نبودم.

بخش سوم زندگی من از زمانی آغاز شد که وارد کنگره شدم؛ اما معرکه‌گیری همچنان همراه من بود. وقتی وارد کنگره شدم، می‌گفتم چرا باید سه جلسه به‌عنوان تازه‌وارد بیایم؟ چرا باید سی‌دی بنویسم؟ چه لزومی دارد در جلسات شرکت کنم؟ و همین معرکه‌گیری‌ها باعث شد به‌جای اینکه با راهنمای خودم که آگاهی‌اش بسیار بالاتر بود مشورت کنم و دستم را در دست او بگذارم، بروم با یک سفر اولی که مثل خودم بود مشورت کنم؛ و همین کار باعث شد که سفر هر دوی ما خراب شود.

یادگیری در تمام سطوح زندگی با ماست. درست است که من در کنگره گوش‌به‌فرمان نبودم، اما چیزهایی یاد گرفته بودم. مهر و محبت را فهمیده بودم. همین فهم باعث شد که پس از چند سال دوری از کنگره، دوباره بازگردم؛ شکست‌خورده اما آماده آموزش و تجربه، تا این‌بار رهجویی باشم گوش‌به‌فرمان.

وقتی دوباره وارد کنگره شدم، با آموزش‌های کنگره و راهنمایی‌های راهنمای گرانقدرم فهمیدم «خواستۀ واقعی» یعنی چه. همان‌گونه که ذره‌ذره وارد تاریکی‌ها شده بودم، باید صبور می‌بودم و ذره‌ذره به سمت روشنایی حرکت می‌کردم. همان‌طور که با نقض فرمان سقوط کرده بودم، باید با فرمان‌برداری از تاریکی‌ها فاصله می‌گرفتم.

راهنمای عزیزم، جناب آقا سعید، همیشه تأکید می‌کنند که سفر کردن مانند یک پازل است: در جلسه شرکت کردن، در لژیون حاضر شدن، پارک رفتن، سی‌دی نوشتن… هرکدام قطعه‌ای از این پازل‌اند که کنار هم قرار می‌گیرند تا سفر خوبی را تجربه کنیم.

جناب آقای استاد امین نیز می‌فرمایند جلسات و لژیون لازم و ملزوم یکدیگرند. مشارکت در جلسات و خدمتگزاری در بخش‌های مختلف کنگره باعث تقویت خاصیت ذره‌ای ما می‌شود و حضور در لژیون موجب تقویت خاصیت موجی. رشد این دو، به‌صورت هم‌زمان، انسان را به تعادل می‌رساند. اگر تنها یکی رشد کند، تعادل از بین می‌رود. رشد تنها خاصیت ذره‌ای باعث می‌شود هستی و دیگران را فراموش کنم؛ و رشد تنها خاصیت موجی باعث می‌شود خودم را به فراموشی بسپارم.

از تک‌تک شما عزیزان و از راهنمای گرانقدرم، آقا سعید، سپاسگزارم که توانستم پس از چندین سال تاریکی و زندگی آشفته به رهایی برسم. یادم هست که هرکس مرا می‌دید می‌گفت چرا این‌قدر آشفته و ناامید هستی؟ اما در اوایل سفرم، اطرافیانم – حتی کسانی که نمی‌دانستند مصرف‌کننده بودم – تغییر را در من واقعاً احساس کرده بودند. یادم است پدرخانم و مادرخانمم به همسرم می‌گفتند: «هاشم خیلی عوض شده؛ انگار اتفاقی افتاده.»

تأثیرات کنگره در همان ابتدای راه آن‌قدر در من آشکار بود که دیگران به‌خوبی آن را حس می‌کردند. همین موجب شد که با فرمان‌برداری به رهایی برسم.

کنگره به من مسئولیت و مسئولیت‌پذیری را آموخت. در حالی‌که در گذشته نه مسئولیت‌پذیر بودم و نه مسئولیت زندگی‌ام را جدی می‌گرفتم. اولین چیزی که در کنگره آموختم همین مسئولیت‌پذیری بود؛ اینکه مسئولیت زندگی‌ام بر عهده خودم است.

گاهی به خدای خود می‌گویم: «خدایا! توانی به من بده که با عمل سالم در صراط مستقیم حرکت کنم.» و چون کنگره این مسئولیت را به من یاد داد، همیشه به خودم گوشزد می‌کنم: «هاشم! همه‌چیز دست خودت است.»

و سخن آخر…

به فرمایش استاد امین: «زندگی مانند اعداد است؛ انتها ندارد. آگاهی اگر در این جهان به کار نیاید، در جهان دیگر حتماً به کارت خواهد آمد.»

از اینکه به صحبت‌های من گوش دادید، صمیمانه سپاسگزارم

 

ضبط و تایپ: مسافر مهدی، مسافر اکبر
عکس: مسافر علیرضا
ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .