هفتمین جلسه از دوره پنجم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی امیر اراک با استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر مجتبی و دبیری مسافر حمیدرضا با دستور جلسه: «رابطه یادگیری و معرکه گیری» روز سهشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
.jpg)
سلام دوستان، علی هستم یک مسافر.
خدا را شکر میکنم بابت حال خوبی که دارم و اینکه امروز اینجا نشستهام و میتوانم صحبت کنم. البته خیلی هم راحت نیست؛ اما وقتی خودم را با دو سال پیش مقایسه میکنم، خیلی راحتتر شده است.
از جناب مهندس و خانوادهٔ محترمشان تشکر میکنم و همچنین از راهنماهای خودم؛ آقای احمد، منصور و آقا رضای عزیز سپاسگزارم.
در مورد دستور جلسهی «یادگیری و معرکهگیری»؛ یادگیری یک موضوع جداست و معرکهگیری موضوعی جدا.
به نظر شخصی من، مانند روزهای اولی است که تازه وارد کنگره میشوی؛ ساختاری که سی یا چهل سال، بسته به سن خودت، برایش وقت گذاشتهای، مثل دیواری است که سالها زحمت کشیدهای و ساختهای. بعد ناگهان یک بنا یا مهندس به تو میگوید: «این اشتباه است، باید خرابش کنی.» طبیعی است که جبهه میگیری و مقاومت میکنی تا شاید او را منصرف کنی.
روز اولی که وارد میشوی، از لباس پوشیدنت تا نحوهٔ حرفزدنت، از همه چیزت ایراد گرفته میشود. به همین دلیل، چند روز اول کمی جبهه میگیری. اما بعد از یکی دو ماه که میگذرد، جزوهٔ جهانبینی را میخوانی، دو تا سیدی مینویسی، یکسری چیزها یاد میگیری. دقیقاً معرکهگیری از همینجا شروع میشود: فکر میکنی همهچیز دارد تغییر میکند؛ چهل سال خرابش کردهای، حالا میخواهی در دو ماه همه را آباد کنی.
در خانه، در ماشین یا در خیابان، کسی حرفی به تو میزند؛ سریع ذهنت میرود سمت اینکه «این آدم منیت دارد، غرور دارد». یعنی دقیقاً همان فضایی که ظاهرش خوب است، اما باطن خوبی ندارد. بعد از دو سه ماه، ظاهرت خوب شده، اما در باطن یک آشوبی هست و نمیخواهی بپذیری که درونت هنوز آشفته است. در میان مردم میگردی و دنبال چیزی میگردی که خودت آن را داری؛ غرور و منیت را خودت داری، اما در بیرون دنبالش میگردی و دیگران را قضاوت میکنی.
تمام جهانبینی و وادیهای کنگره یک هدف دارند: رسیدن به «تعادل».
وقتی تعادل داشته باشی، دیگر هیچ مشکلی نداری. روزهای اول مقاومت میکنی؛ بعد از سه چهار ماه، از آن طرف میافتی. دقیقاً مثل سیدینویسی. خودِ من سیدی اولم را یک ماه طول کشید تا نوشتم؛ اما بعد از سه چهار ماه، یهو شد هفتهای سه تا سیدی! و این یعنی «تعادل نداشتن». کار و زندگی را رها میکنی و فقط سیدی مینویسی.
.jpg)
تعادل داشتن مثل همان ترازوهای قدیمی بقالیهاست که دو کفه داشتند. وقتی یک کیلو لوبیا میخواستی، یک سنگ یک کیلویی در یک کفه میگذاشتند و دقیقاً باید یک کیلو لوبیا در کفهٔ دیگر میریختند تا تعادل برقرار شود. اگر حتی یک دانه لوبیا کمتر یا بیشتر میریختند، تعادل به هم میخورد.
در زندگی هم همینطور است؛ گاهی یک حرف یا یک رفتار ضد ارزشی، تعادل زندگی را بر هم میزند. زمانی که به تعادل میرسی، یعنی مشکلاتت حل شده است.
امیدوارم همه به تعادل برسید.
ممنونم که به صحبتهای من توجه کردید.
نگارش : مسافر مهدی
عکس : مسافر صادق
تنظیم: مسافر عادل
- تعداد بازدید از این مطلب :
163