امروز سه شنبه 1404/09/04 جلسه دوم از دوره هفتم سری کارگاههای خصوصی مسافران کنگره 60 نمایندگی زاهدان با دستور جلسه "رابطه یادگیری با معرکه گیری" به استادی مسافر احمد، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر علی ساعت 17 آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، احمد هستم مسافر.
امروز، ایستادن در میان شما برایم تنها یک حضور ساده نیست؛ حس مهمانِ خانهای را دارم که سالها پیش در تاریکی گم شده بودم و حالا دوباره روشناییاش را پیدا کردهام. سپاسگزارم از ایجنت محترم، نگهبان و مرزبانان عزیز که این فرصتِ خدمت را به من دادند؛ خدمتی که پیش از آنکه به دیگران برسد، دستان خودِ ما را روشن میکند.
کنگره، جایی است که همدلی در آن تنها یک واژه نیست؛ جریان زندهایست که در نگاهها، لبخندها و حتی سکوت بین جملات جاریست. اینکه قسمت شد به زاهدان بیایم و کنار شما بنشینم، برای من عطیهای بود که از دل سفرِ خودم سر برآورد.
در رابطه با دستور جلسه، همانگونه که جناب مهندس میفرمایند: در پس هر اشتباه، ما بهدنبال بهانهایم.
چهقدر این جمله شبیه آینهای است که انسان را بیزره و بیدفاع روبهروی خودش مینشاند.
یادم میآید در روزهای سفر اول، وقتی دیر میرسیدم، وقتی سیدیها را نمینوشتم، وقتی معرکهگیری میکردم و وانمود میکردم که همهچیز تقصیر شرایط است، راهنمایم همیشه آرام میگفت:
"حقیقتت را بگو؛ اشتباه را بپذیر." و چقدر این جمله، مثل یک کلید، قفلهای درونی را باز میکرد.
اینکه انسان پای اشتباهش بایستد، خودش یک جهانِ آموزش است؛ جهانی که از دلِ صداقت میجوشد.
کمکم فهمیدم ارزش این صندلی چیست…
بند کفشهایم را محکم کردم، ذهنم را از بهانهها خالی کردم، و سفری را که شروع کرده بودم، جدی گرفتم.

کنگره به آدم نمیگوید کامل باش؛ میگوید صادق باش.
وقتی یاد گرفتم که اشتباهاتم را پنهان نکنم، تازه فهمیدم معرکهگیری یعنی چه؛ یعنی ساختن حصاری از حرفها برای فرار از حقیقت. روزی که برای اولین بار بدون ترس گفتم «بله، من اشتباه کردم»، همان روز بود که حس کردم چیزی درونم آرام میشود؛ انگار یک گره قدیمی باز میگردد، گرهای که سالها با مصرف، با انکار و با غرور بسته شده بود.
کنگره به من آموخت که انسان با صداقت بلند میشود، نه با زرنگبازی. وقتی انسان اشتباهش را میپذیرد، دیگر نیازی به جنگیدن با دیگران ندارد؛ جنگ اصلی با خودِ اوست. و همینجاست که تغییر از سطح به عمق میرود. آدمی که مسئولیت میپذیرد، کمکم نگاهش روشن میشود، قدمهایش استوارتر میشود. میفهمد این مسیر برای نمایش و حرفزدن نیست؛ برای ساختن است، برای متحول شدن است.
و من در همین مسیر فهمیدم چرا میگویند «کسی که روی برنامه است، پیدا است».
بهانهها که کنار میروند، جایشان را آرامش میگیرد، و این آرامش همان نیرویی است که سفر را به مقصد میرساند.
در نهایت، پیام این دستور جلسه برای من این شد که:
اگر میخواهم به رهایی نزدیک شوم، باید اول از خودم شروع کنم؛ از صداقت با خویش، از پذیرفتن خطاها، و از انتخاب مسیر حقیقت بهجای راههای فرعیِ معرکهگیری.
اینگونه بود که سفرم شکل گرفت، اینگونه بود که فهمیدم درمان، پیش از دارو، از درونِ انسان آغاز میشود.

نگارش، عکس و ارسال : مسافر رامین (لژیون یکم، راهنما آقای جواد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
132