چهاردهمین جلسه از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی ارگ با دستور جلسه (رابطه یادگیری و معرکهگیری ) با استادی مسافر حسن و نگهبانی مسافر حامد و دبیری مسافر ایمان روز یکشنبه مورخ ۲ آذر ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود :
خلاصه سخنان استاد :
سلام دوستان، حسن هستم، یک مسافر
شاکر خداوندم که دوباره این فرصت را پیدا کردم تا در کنار شما عزیزان باشم و این حس و حال خوب را تجربه کنم.
به رسم ادب، ابتدا از جناب مهندس و خانوادهی محترمشان تشکر میکنم که بستر این جلسات ارزشمند را فراهم کردهاند. همچنین سپاسگزارم از ایجنت محترم، آقای نقدی بزرگوار، که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم.
و از استاد عزیز و گرامیام، آقای محسن اسماعیلی، صمیمانه تشکر میکنم؛ چراکه اگر امروز در زندگیام آرامشی هست و جریان زندگیام طعم خوبی دارد، همه را مدیون محبتها و آموزشهای ایشان میدانم.

دستور جلسه امروز دربارهی رابطهی یادگیری و معرکهگیری است.
وقتی به این دستور جلسه نگاه میکردم، در ظاهر سه واژه میدیدم: «رابطه»، «یادگیری» و «معرکهگیری»؛ اما در واقع، مفهومی عمیق در دل این سه واژه نهفته است. اگر بتوانم به آن مفهوم برسم، قطعاً مسیر انتخابهایم روشنتر، دقیقتر و ارزشمندتر خواهد شد.
اول از همه سراغ معنای «یادگیری» رفتم. یادگیری یعنی تغییر در رفتار. تغییر واقعی، نه فقط در فکر یا گفتار، بلکه در عملکرد من باید دیده شود. وقتی گفتار و افکارم به رفتار تبدیل شد، یعنی یادگیری رخ داده است.
اما «معرکهگیری» در تعریف ساده یعنی اینکه فرد، عدهای را دور خود جمع کند و آنها را سرگرم سازد. حال وقتی واژهی «رابطه» در کنار این دو قرار میگیرد، یعنی میانِ یادگیری و معرکهگیری پیوندی وجود دارد که باید آن را بشناسم.
در جهانبینی استاد امین گفته میشود:
«کل زندگی را باید مانند یک بازی در نظر گرفت.»
اگر زندگی را چون بازی ببینم، اولین گام، یادگیری قوانین این بازی است. اگر قوانین را یاد بگیرم، هم من و هم همبازیهایم از این بازی و از زندگی لذت خواهیم برد. اما اگر قوانین را ندانم، وسط بازی شروع میکنم به تقلب کردن، به قول خودمان "جر زدن"؛ چون بلدش نیستم.
یادم هست زمانی هر بار که نمیخواستم تغییری در خود بدهم، مشکلاتم را گردن دیگران میانداختم: رفیق، محیط، خانواده، شهر... و در نهایت، وقتی هیچکدام جواب نمیداد، تقصیر را گردن خدا میانداختم. چون وقتی بگویم «خدا نخواست»، دیگر هیچکس نمیتواند چیزی بگوید! در واقع، با این کار مسئولیت را از دوشم برمیدارم.
در نخستین جلسه سال گذشته، که موضوع همین دستور جلسه بود، استادم جملهای گفتند که هیچوقت فراموش نمیکنم:
«یادگیری یعنی پذیرش، و معرکهگیری یعنی عدم پذیرش.»
اینکه بپذیرم اشتباه کردهام، یا نمیدانم، خودش آغاز یادگیری است. اما ما معمولاً از گفتنِ "نمیدانم" و "اشتباه کردم" خجالت میکشیم.
استاد امین میفرمایند: هر عمل ضد ارزشی را اگر بخواهیم درمان کنیم، باید سرمنشأ آن را پیدا نماییم. و اگر مثلث جهالت را بر آن قرار دهیم، سرمنشأ آشکار میشود.
در معرکهگیری، سرمنشأ «منیت» است؛ و در کنار آن، ترس و ناامیدی نیز وجود دارند.
منیت یعنی برای خود جایگاهی قائل شدن که در واقع در اختیارش نیستم — نوعی تصور غلط از خود. این منیت، غرور ایجاد میکند و مانع درمان میشود.
اما در مقابل مثلث جهالت، مثلث دانایی قرار دارد.
ضلع مقابل منیت، آموزش است.
چیزی که آموزش را متوقف میکند، همان منیت است.
اگر بتوانم منیتم را درمان کنم، آموزش را درک میکنم، و در نتیجه وارد مسیر رشد میشوم.
گاهی فقط یاد گرفتن کافی نیست؛ آموزش باید به درون من نفوذ کند و در رفتارم دیده شود.
استاد نقدی یک مثال زیبا زدند:
وقتی بذری میکاری و از آن مراقبت میکنی اما درخت میوه نمیدهد، در نهایت خودت آن درخت را قطع میکنی.
اگر آموزش هم به من لذت ندهد — یعنی در رفتار و زندگیام جاری نشود — همان سرنوشت را خواهد داشت.
در دوران مصرف، برای مصرف کردن، وقت و انرژی و هزینه خرج میکردم، چون در نهایت به لذت میرسیدم. حالا هم اگر آموزش به من لذت ندهد، در دلم نمینشیند.
استاد امین میفرمایند کنگره دو گروه دارد:
بازیگران و تماشاچیان.
بازیگران در میداناند، رشد میکنند، لذت میبرند؛
اما تماشاچیان کمکم خسته میشوند. وقتی خسته شدند، حسهایی مانند خشم، حسادت، تنفر و قضاوت به سراغشان میآید.
وقتی قضاوت آغاز میشود، فرد شروع میکند به قضاوت استاد، ایجنت، یا دیگران. این همان لحظهای است که از مرکز دور میشود و وارد معرکهگیری.
استادم همیشه مثالی قشنگ میزنند:
وقتی طوفانی در جریان است، امنترین نقطه مرکز طوفان است.
اگر در حاشیه قرار بگیری، طوفان تو را به بیرون پرتاب میکند.
پس اگر درگیر معرکهگیری شوم و شروع به قضاوت دیگران کنم، آموزش در من متوقف میشود — و با توقف آموزش، یادگیری هم از بین میرود.
استاد امین میفرمایند:
«علم یعنی تغییر، تبدیل، و ترخیص.»
یعنی تغییر باعث میشود به انسان بهتری تبدیل شوم. وقتی این تغییر لذت درونی بهمن میدهد، میفهمم در مسیر درست هستم و با انگیزه ادامه میدهم.
اما اگر این حس در من نباشد، همان درختی که روزی با عشق کاشتم، را با دستهای خودم از بین میبرم.
سپاسگزارم از اینکه با سکوت زیبا و دلگرمکنندهتان به سخنانم گوش دادید .

عکس وتایپ : مسافر سهیل لژیون دوم
ویرایش و بارگزاری : مسافر احسان لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
140