English Version
This Site Is Available In English

لژیون سردار دروازه بهشت است

لژیون سردار دروازه بهشت است

پنجمین جلسه از دوره نهم جلسات لژیون سردار مسافران نمایندگی شیخ بهایی، با دستور جلسه «یادگیری و معرکه‌گیری» با نگهبانی پهلوان مسافر مهدی، دبیری مسافر مسعود، خزانه‌دار مسافر محمد و استادی پهلوان مسافر محمد روز یکشنبه تاریخ ۲ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۳۰ برگزار گردید.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان، محمد هستم یک مسافر

در ابتدای امر از خداوند بزرگ سپاسگزارم که راه کنگره۶۰ را به من نشان داد و إذن حضور در این مکان را عطاء فرمود. همچنین از آقای مهندس دژاکام تشکر می‌کنم بابت بستری که فراهم کردند تا ما بتوانیم در این مسیر آموزش ببینیم به رهایی برسیم و توفیق حضور در چنین جلسات بزرگ و پربرکتی را داشته باشیم.

دستور جلسه امروز «رابطه یادگیری و معرکه‌گیری» است. آقای مهندس دژاکام در جلسه این هفته فرمودند: «یادگیری سه مرحله دارد. مرحله اول این است که بدانم و قبول کنم چیزی را نمی‌دانم. مرحله دوم این است که بدانم راهنما یا استادی که به من آموزش می‌دهد از من بیشتر می‌داند و در مرحله سوم باید این مسئله را بپذیرم». 

در ادامه موضوع معرکه‌گیری مطرح می‌شود. خود من هم قبلاً واقعاً درگیر آن بوده‌ام. در ذهن خودم کارهایی را درست می‌دانستم و اگر کسی می‌خواست نکته‌ای به من آموزش بدهد، جبهه می‌گرفتم؛ می‌گفتم حرف من درست است و او اشتباه می‌کند و قبول نمی‌کردم که علم او از من بیشتر است. تا اینکه در کنگره۶۰ به ما آموزش داده شد که ابتدا باید «ندانستن» را بدانی تا بتوانی دانایی را به‌ دست بیاوری. از همان روزهای اول این موضوع را در خودم اجرا کردم.

می‌خواهم تجربه شخصی‌ام از همان روزهای نخست حضور در کنگره۶۰ را بیان کنم؛ تجربه‌ای که تاثیر عمیقی بر زندگی من داشت. شبی در خانه، تلویزیون فیلمی درباره حضرت نوح پخش می‌کرد. یکی از صحنه‌های فیلم به‌ شدت بر من اثر گذاشت و احساس می‌کنم پس از همان شب تغییر بزرگی در زندگی‌ام ایجاد شد. مسیر کنگره۶۰ بلافاصله پس از آن برایم باز شد؛ یعنی اجازه ورود پس از آن تغییر صادر گردید.

در آن سکانس، حضرت نوح در حال جمع‌آوری وسایلش بود. همسرش با گریه گفت: دنبال فرزند هم برو و او را بیاور؛ اما حضرت نوح مخالفت می‌کرد و با اصرار همسرش به سوی جزیره رفت؛ جایی که قومی بدکار زندگی می‌کردند. حضرت نوح با دیدن رفتار پسرش گفت که این پسر من نیست. آن شب برای من درسی بزرگ شد و مرا از بسیاری از قضاوت‌ها، گره‌ها و گرفتاری‌های ذهنی نجات داد. وقتی در خشم و ناراحتی نمانیم، ذهن آزادتر می‌شود و کارهای بیشتری انجام می‌دهیم. من این کار را تمرین کردم و خدا را شکر اثر بسیار مثبتی بر زندگی‌ام گذاشت.

موضوع بعد بخشش است. روز نخست که وارد کنگره۶۰ شدم به من گفتند: اینجا هزینه‌ای از شما گرفته نمی‌شود. با خودم گفتم: چه‌ قدر خوب! ما همیشه دنبال امکانات رایگان هستیم؛ اما وقتی وارد جلسات شدم، فهمیدم اینجا نه‌ تنها رایگان است، بلکه اگر هر جلسه‌ای میلیون‌ها تومان هم هزینه داشته باشد، باز هم کم است. همان روزهای اول که همه را با پیراهن سفید دیدم، احساس عجیبی به من دست داد؛ انگار وارد بهشت شده بودم.

برای خودم قانونی گذاشتم؛ با خود گفتم اگر بیرون بخواهم در کلاسی شرکت کنم هر جلسه دویست یا صد و پنجاه هزار تومان دست‌کم هزینه دارد؛ پس در کنگره۶۰ نیز هر جلسه مبلغی کارت می‌کشم. از زمانی که این کار را آغاز کردم، اتفاقات شگفت‌انگیزی رخ داد. یک‌ بار یکی از دوستان گفت: چطور یک‌ دفعه شصت میلیون تومان پرداخت کردی؟ تو که در کارخانه بودی و وضعیت مالی خاصی نداشتی؛ اما در واقع پیش از ورود به کنگره۶۰ هیچ موقعیت مالی ویژه‌ای نداشتم. اگر می‌خواستم جایی شصت میلیون تومان خرج کنم، تمامی وجودم می‌لرزید.

وقتی وارد کنگره۶۰ شدم، تقریباً هیچ‌ چیز نداشتم تنها یک دستگاه چاپ که آن را هم بدهکار بودم؛ اما با ورود به کنگره۶۰ و رعایت اصول، واقعاً شرایط تغییر کرد. هرگز قدمی خلاف نگذاشتم و هرچه راهنمایم گفت همان را اجرا کردم، حتی در اوایل سفر که ایراداتی داشتم. راهنمای عزیزم کمک‌های بزرگی به من کردند. هرچه جلوتر می‌رفتم، می‌دیدم درب‌های رحمت به‌ صورت خودکار باز می‌شود و من بیش‌ از‌ پیش تسلیم جریان می‌شدم.

با خود گفتم: اینجا که این‌قدر خوب است، بگذار سرداری هم اعلام کنم. سرداری را اعلام کردم و خدا کمک کرد آن را پرداخت کنم. سپس گفتم دو سرداری می‌دهم، سپس دنوری و پهلوانی نیز خواهم داد. برای دنوری کمی ترس داشتم؛ اما با خود گفتم می‌توانم در یک سال شصت میلیون تومان پرداخت کنم و ماهی شش میلیون تومان بپردازم. هنگامی که دنوری را اعلام کردم، ناگهان حجم زیادی از کالاهای مانده در کارخانه که مدتی طولانی فروش نرفته بودند، طی چند روز به‌ صورت نقد فروخته شدند؛ گویی از عالم غیب تماس می‌گرفتند.

دنوری را به‌ آسانی پرداخت کردم. سپس گفتم یک دنوری دیگر هم می‌دهم. یکی از دوستان پرسید: نمی‌خواهی پهلوانی بدهی؟ لحظه‌ای عقب کشیدم و گفتم نه! فعلاً دنوری کافی است. همان شب اتفاقی برای خانواده‌ام افتاد که اگر نتیجه‌اش طور دیگری می‌شد، حاضر بودم میلیاردها تومان بدهم تا برطرف شود. با خود گفتم چرا برای پهلوانی گفتم: نمی‌توانم ششصد میلیون تومان پرداخت کنم؟ چرا عقب کشیدم؟

صبح به شعبه رفتم و گفتم می‌خواهم پهلوانی پرداخت کنم. این موضوع با رهایی‌ام هماهنگ شد؛ گفتند باید آقای مهندس دژاکام اجازه بدهند. وقتی به تهران رفتیم، اتفاق جالبی افتاد. دو کارت بانکی داشتم. یکی از دوستان صد و پنجاه میلیون تومان برای خرید پارچه به حسابم واریز کرده بود. خودم صد میلیون تومان داشتم. گفتم اکنون شصت میلیون تومان کارت می‌کشم و اجازه پهلوانی می‌گیرم. کارت خودم عمل نکرد؛ اما با کارت دوستم کشیدم و پرداخت انجام شد. آقای مهندس لطف کردند و اجازه پهلوانی را دادند؛ این یکی از بزرگ‌ترین الطاف الهی نسبت به من بود.

وقتی به اصفهان بازگشتم، هنوز نرسیده بودم که همان دوستم دویست میلیون تومان دیگر نیز به حسابم واریز کرد. گفتم این بابت چیست؟ گفت: آن صد و پنجاه میلیون را از حساب کم کن. فهمیدم این هم از برکت همان بخشش و آن نیت پاک بوده است.

در پایان عرض می‌کنم: اینجا حقیقتاً یکی از دروازه‌های بهشت است. هرکدام از ما در این مکان رهایی یافته و به حال خوب رسیده‌ایم. به خدا قسم، همه ما به این مکان به صندلی‌ها به تک‌تک افراد و به‌ ویژه به آقای مهندس دژاکام مدیونیم. هرآنچه در توان داریم باید انجام دهیم تا خوبی و آرامش در میان همه ما پایدار بماند.

 

تایپ: مسافر محمد (لژیون۸)، مسافر خشایار (لژیون۲۱)، مسافر سعید (لژیون۱۴)، مسافر امیرحسین (لژیون۲۰)

ویراستار: مسافر رضا (لژیون۱۶) دبیر سایت 

دیتا‌شو: مسافر محمدحسین (لژیون۱۹)

مرزبان کشیک: مسافر امیرحسین

مرزبان خبری: مسافر محسن

تهیه و ارسال: مسافر حمزه 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .