هشتمین جلسه از دور سی و هشتم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شمس روزهای شنبه، به استادی راهنما محترم مسافر علیرضا، نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر امیر با دستورجلسه: رابطه یادگیری و معرکهگیری و در ادامه تولد یک سال رهایی مرزبان محترم مسافر جواد، در تاریخ 1 آذر 1404 ساعت 16:30 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
در رابطه با دستورجلسه «رابطه یادگیری و معرکهگیری» همیشه یک تصویر در ذهنم میآید، اینکه دونیرو دائماً درون انسان در حال کشمکشاند تا تعیین کنند منِ علیرضا در چه مسیری قدم بگذارم؛ امروز در لژیون ویلیام گفتم: انسانها درست مانند لولههای آبی هستند که زنگزده و بستهشدهاند، درونِ ما پر است از زنگارها و رسوبهایی که اجازه نمیدهد جریان حیات در وجودمان جاری شود؛ برای اینکه آبِ زلال معرفت و آرامش در ما حرکت کند، باید این زنگارها از بین بروند و مسیر باز شود تا بتوانیم خودِ واقعیمان را ببینیم و برای انجام این کار باید وارد کنگره شویم و شروع به یادگیری و رشد کنیم.

وقتی برای اولین بار وارد کنگره میشویم معمولاً در اوج مشکلات، ناامیدی و فشارهای زندگی هستیم، باورهای غلط داریم و اصلاً کنگره را نمیشناسیم، شاید همین فشارهاست که ما را به سمت درکنگره هدایت میکند؛ همان دری که خداوند در سختترین لحظهها برای ما باز میکند؛ با ورود به کنگره، وارد سرزمین امید میشویم؛ اما در ابتدا کار سختی داریم، چون باورهای غلط و برداشتهای اشتباه باعث میشوند گرفتار معرکهگیری شویم:
«چرا به من این را گفت؟ چرا من این حرف را زدم؟ چرا چنین رفتاری کردم؟»
اما هرچه جلوتر میرویم، کمکم از این مرحله عبور میکنیم و بهجایی میرسیم که یا دیگر معرکهگیری وجود ندارد، یا اگر هم رخ بدهد، درونی و گذراست و اصلِ مسیر میشود یادگیری؛ در این مرحله انسان تشنهی دانستن میشود و دائماً در پی فهمیدن و آموختن است.

بیرون از کنگره پر از خبرهای منفی، تلخیها، درگیریها و ناامیدیهاست؛ برای اینکه بتوانیم در بیرون زندگی کنیم و دوام بیاوریم لازم است درکنگره روش درست زندگی کردن را یاد بگیریم؛ آقای مهندس یک مثال زیبا میزنند:
«هرکس بخواهد حمام کند و تمیز شود، اول باید لباسهایش را دربیاورد؛ فرقی نمیکند دکتر باشد، خلبان باشد، تیمسار باشد یا هرکس دیگر.»
یعنی همهی ما باید از گذشته، از پوششهای ذهنی و از ترسها جدا شویم تا بتوانیم قدم در مسیر یادگیری بگذاریم؛ وقتی نگاه میکنیم میبینیم کسانی که امروز پهلوان، خدمتگزار یا انسانهای موفقی شدهاند، درگذشته شاید توان مالی نداشتند، شاید شکسته و درمانده بودند، شاید با چهرهای خسته و روحی فرسوده به کنگره آمدند، اما کمکم تمیز شدند، پیراهن سفید پوشیدند، رنگ وروشان باز شد، امید وارد جسم و جانشان شد، وارد خدمت شدند وزندگیشان از نو جان گرفت؛ چطور چنین معجزهای اتفاق میافتد؟ این همان قدرت امید در سرزمین کنگره است؛ گاهی انسان در خانه حتی حال ندارد غذا درست کند یا خانه را جمع کند، اما همین آدم وقتی وارد کنگره میشود، آنقدر حال خوب و انگیزه پیدا میکند که خدمت میکند، میخندد، حالش خوب میشود و حتی غذایش دوباره طعم واقعی میگیرد؛ این همان بازگشت به مسیر زندگی است.
ما باید تلاش کنیم، باید حرکت کنیم و باید امیدوار باشیم، اگر امید در ما وجود نداشته باشد قطعاً نمیتوانیم حرکت کنیم؛ این امید از دلِ یادگیری متولد میشود؛ یعنی باید از معرکهگیری بیرون بیاییم و باید بتوانیم به خودمان پاسخ دهیم: «چرا دارم ادامه میدهم؟» اگر جواب درستی نداشته باشیم، خسته میشویم؛ درست مثل انسانی که وسط بیابان گرفتار تشنگی شده باشد؛ در چنین شرایطی امید برای ما حکم آب را دارد؛ مایهی حیات.
آقای مهندس میگویند:
«نظارهگر خودت باش، خودت را ببین، در آینه نگاه کن، تغییراتت را ببین» و با این کار شگفتزده خواهیم شد، تازه متوجه میشویم چه اتفاق بزرگی افتاده؛ منی که حتی حال یک کار ساده را نداشتم، امروز به کنگره میروم، خدمت میکنم، حالم خوب میشود و کنگره از همهچیز برایم مهمتر شده؛ آنجاست که انسان مسیرش را با عشق ادامه میدهد؛ من در این مسیر تغییرات زیادی داشتم و وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم علیرضای چند سال پیش اصلاً شباهتی به این علیرضا ندارد.

در ادامه، تولد جواد عزیز را هم تبریک میگویم؛ جواد روزهای اول بسیار مستأصل بود، سیدی نمینوشت و حتی خطِ خوبی هم نداشت؛ اما شروع کرد، ادامه داد، تمرین کرد و کمکم حالش بهتر شد؛ جواد انسان بسیار بامعرفتی است و در مسیر رهایی خیلی تلاش کرد و من از صمیم قلب دوست دارم روزی راهنما شود؛ امیدوارم در زندگیاش موفق باشد و به تمام خواستههای قلبیاش برسد.

خواست مسافر جواد:
هردو خواسته من کنگرهای هستند و خواسته اولم را برای سفر اولیها در دلم نگه میدارم؛ خواسته دوم هم برای خود میخواهم که بتوانم شال نارنجی را بدست آورم و جایگاه راهنمایی را تجربه کنم.

خلاصه سخنان مسافر جواد:
در ابتدا از جناب مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند تا افرادی مانند من در این بستر به رهایی برسند و احیا شوند؛ در ادامه از راهنما محترم آقا علیرضا و از آقا وحید ایجنت شعبه و تمام اعضا درکنگره 60 که در این مسیر همراه من بودند بسیار تشکر میکنم. به نظر من کنگره مانند میدان جنگ است و باید از هر فرصتی استفاده کرد، اگر از فرصتتان استفاده نکنید نیروهای منفی از آن فرصت استفاده میکنند و ممکن است شما فرصت دوبارهای پیدا نکنید؛ من بار اول فرصت رهایی درکنگره را از دست دادم و برایم به قیمت 22 سال رنج کشیدن تمام شد ولی این بار با تمام قدرت از فرصتم استفاده کردم و حتی لحظهای شک نکردم و به لطف خداوند نتیجه دلخواه را به دست آوردم و در فکر جایگاه راهنمای درمان اعتیاد و دریافت شال راهنمایی هستم؛ امیدوارم تمام سفر اولیها از فرصتهایشان استفاده کنند و به رهایی برسند.

متن، ویرایش و ارسال به سایت: مسافر امیرحسین، لژیون سوم
عکاس: مسافر سعید، لژیون یکم
- تعداد بازدید از این مطلب :
207