English Version
This Site Is Available In English

خدمت برای حال خوش

خدمت برای حال خوش

شکر خداوند بزرگ نوبت باران همیشه محفوظ است، نوبت من هم رسید تا بتوانم حس و حال خود را بیان کنم. نزدیک به دو سال است که در کنگره حضور دارم و می‌خواهم خاطره‌ اولین بار که با حال روحی خراب وارد کنگره شده‌ام را باز‌گو کنم. زمانی‌که وارد کنگره شدم خط قرمز من اعتیاد بود؛ چون در خانواده‌ای بزرگ شده بودم که هیچ تجربه‌ای از اعتیاد نداشت و در اطرافیان‌مان مصرف‌کننده‌ای نداشتیم. هنگام ازدواج این مسئله برایم بسیار مهم بود؛ وقتی ازدواج کردیم همه چیز خوب بود؛ اما بعد از چند ماه زندگی مشترک متوجه اعتیاد همسرم شدم، وقتی به او گفتم انکار کرد.

زمانی که پایپ را در جیبش دیدم نمی‌دانستم چه است؟ از طریق اینترنت جست‌‌و‌جو کردم و متوجه شدم که پایپ همان وسیله مصرف شیشه است. در آن لحظه دنیا روی سرم خراب شد و اختلافِ ما روزبه‌روز بیش‌تر شد. چندین بار ترک کرد؛ ولی فایده نداشت و مصرفش بالاتر رفت. زمانی‌که در حضور من مصرف می‌کرد صدای فندک آزارم می‌داد، همیشه برای مهمانی رفتن دیر می‌رسیدیم، زمان برایش مفهومی نداشت و من دائماً در حال گریه کردن بودم.

سومین روز عید ۱۴۰۳ توسط یکی از آشنایان، کنگره را به همسرم معرفی کردیم و متوجه شدیم پدر همسرم هم بعد از چند سال دوباره گرفتار اعتیاد شده است. ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ من به همراه مادرشوهرم وارد کنگره۶۰ شدم. اولین روزی که آمدم ماه رمضان بود. در جلسه نشستم و متوجه شدم دستور‌جلسه در مورد کاهش و افزایش وزن است. برایم سؤال بود که مگر این‌جا جای درمان اعتیاد نیست؟ پس چرا در مورد چاقی و لاغری صحبت می‌کنند و اسمی از اعتیاد نمی‌برند؟ خودم را پنهان می‌کردم که کسی من را نبیند؛ حتی به عنوان تازه‌وارد هم خودم را معرفی نکردم. در پایان جلسه دیدم سفره‌ افطاری انداختند. با خودم گفتم خدایا این‌جا کجاست؟

جلسه‌ دوم که آمدم، راهنمای تازه‌واردین من را راهنمایی کردند؛ ولی همچنان حال خرابی داشتم که غیر قابل درک بود، نمی‌توانستم قبول کنم و دائم می‌گفتم جای من این‌جا نیست. بالأخره راهنما انتخاب کردم و در لژیون نشستم. حالم خیلی خراب بود، با کسی حرف نمی‌زدم، احساس غربت می‌کردم و نمی‌توانستم با شرایط کنار بیایم؛ وقتی به خانه آمدم فقط گریه می‌کردم و می‌گفتم آن‌جا حس عجیبی دارد. با مرزبانی صحبت کردم تا راهنمای خود را عوض کنم که گفتند نمی‌توانم و باید سه ماه صبر کنم؛ اما نمی‌توانستم قبول کنم، سی‌دی نمی‌نوشتم و بهانه‌های خاص خود را می‌آوردم.

 همسفر زینب تازه شال نارنجی گرفته بودند و من ایشان را به عنوان راهنما انتخاب کردم؛ ولی همچنان حال خرابی داشتم و چند ماه طول کشید تا کم‌کم آرام شدم. بعد از گذشت ۱۳ ماه سفر با مسافرم برای رهایی خدمت آقای مهندس رفتیم. حس و حال خوبی داشتم و خدا را شکر کردم که از دام اعتیاد رها شدم؛ اما روزی که متوجه شدم مسافرم برگشت خورده است، بارِ دیگر دنیا روی سرم خراب شد. مسافرم را دل‌داری می‌دادم؛ اما حال خودم از درون خراب و ناراحت بود.

راهنمای خوبم گفتند: برای این‌که حالت خوب شود؛ باید خدمت کنی. اولین خدمتی که به عهده گرفتم ویراستار بود. برای ویرایش تمرکز خوبی نداشتم؛ ولی با کمک دوستان خوبم توانستم کارم را پیش ببرم. اکنون در حال خدمت عکاسی هستم و احساس می‌کنم کمی من را آرام‌تر کرده است. از خداوند می‌خواهم شش ماه دوری مسافرم از کنگره زودتر تمام شود و به کنگره برگردد تا حال خوش و آرامش را دوباره تجربه کنم.

از راهنمای خوبم همسفر زینب بی‌نهایت سپاسگزارم که هرگاه چراغ درونم کم‌نور می‌شود با صحبت‌های خود، به من امید می‌دهند و به ادامه دادن مسیر سبز کنگره تشویق می‌کنند. از آقای مهندس تشکر می‌کنم که این بستر را مهیا نمودند تا اَمثال من و مسافرم به درمان و رهایی برسند. با آرزوی روزهای روشن و پر از اُمید.

رابط خبری: همسفر اعظم مرزبان خبری
نویسنده: همسفر حانیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ویراستار: همسفر شهربانو رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
عکاس خبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوازدهم)
ارسال مطلب: همسفر نیلوفر
همسفران نمایندگی سمنان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .