English Version
This Site Is Available In English

با عضویت در لژیون سردار برکت در زندگی من سرازیر شد

با عضویت در لژیون سردار برکت در زندگی من سرازیر شد

هشتمین جلسه از دور بیست و هفتم کارگاه‌های آموزشی خصوصی، ویژه مسافران کنگره ۶۰ شعبه تخت جمشید شیراز با استادی مسافر مرتضی  ، نگهبانی پهلوان محترم مسافر مسعود  و دبیری مسافر داوود  با دستور جلسه (  گلریزان  ) سه شنبه ۲۰ آبان ماه۱۴۰۴ ساعت۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

سلام دوستان مرتضی هستم یک مسافر
ممنونم از پهلوان عزیز آقا مسعود . ما امروز جشن گریزان را داریم و یک شور و هیجان خاصی دارد. من زمانی که می‌خواستم بیایم بالا استرس خاصی داشتم چون امروز روز خیلی خاصی است و زمانی که یک پهلوان در کنارت نشسته گویی یک کوه در کنارت است و یک حس و حال خوبی دارد و من این آرامش را از ایشان گرفتم .

گاهی اوقات برای اینکه حست را انتقال بدهی انگار که خداوند دهانت را می‌بندد و می‌گوید بزار هر کسی خودش بیاید ولی ما وظیفه داریم که یک سری چیزهایی را بگوییم که دیگران هم بدانند. من زمانی که سفرم تمام شد آمدم در شعبه فکر می‌کردم که همه چیز تمام شده است و من به آرامش رسیدم و اعتیادم درمان شده و به حال خوب رسیدم.

ولی بعد از یک مدتی که گذشت فهمیدم که نه اینطور نیست. دستور جلسه قبل هم که نقطه تحمل بود من متوجه شدم که نقطه تحمل من در این حد است که اگر کسی به من تعارف مواد کند بگویم نه. ولی از اون حال خوب و انسانیت و انسان بودن هنوز خیلی فاصله است و من هنوز خودم را نمی‌شناسم گفتم من که تخریب زیادی نداشتم بیایم و یک جوری دین خودم را ادا کنم یک خدمت کوچکی در آبدارخانه گرفتم ولی هر چقدر که جلوتر می‌رفتم گویی مثال این بود که خداوند شیر فلکه خمر را باز می‌کرد و هی حس‌های من باز می‌شد و یک سری چیزهایی را من درک می‌کردم که متوجه می‌شدم که هنوز خیلی پایین هستم‌.

اگر که ان حال خوب در طبقه صدم هست من هنوز در طبقه اول هستم و نمی‌شد دینی را ادا کرد. آمدم و دنور شدم باز دوباره آمدم دیدم که اول از هر چیز من باید بدانم که این بخشش که من امروز در جشن گلریزان دارم صحبت می‌کنم اینا چی هستند و چقدر در من مسافر باز شده است.

امروز می‌خواهم که در همین جا یک تعهدی بدهم که می‌خواهم سردار یا دنور بشوم می‌خواهم یک پولی را بدهم و می‌خواهم پهلوان بشوم ممکن است که این فکر در ذهن من بیاید که اگر من بخواهم این ۱۲ میلیون را در اینجا بدهم این را دارم از گلوی زن و بچه خودم می‌گیرم .خوب باید یکم برگردم به عقب به یک سال و یک سال و نیم قبل یا دو سال قبل پول موادی را که می‌دادم آیا از گلوی زن و بچه خودم نمی‌دادم؟آن وقتی که حدود ۲ الی ۳ ساعت پای بساط بودم از وقت زن و بچه خودم نمی‌گرفتم؟ و اون پرخاشگری و اعصاب خوردی از حق زن و بچه خودم نمی‌گرفتم ؟

امروز که حال من خوب است وبیشتر از  سه چهار ساعت وقت خودم را به کار مشغولم و انرژی که امروز من در اینجا گرفتم و اون حال خوبی که من دارم و اون انرژی‌هایی که خوبی را که از مشتری‌های خودم جذب می‌کنم و کار و بارم رونق گرفته آیا حالا که می‌خواهم بخشی از مالم را تقدیم کنم آیا از گلوی زن و بچه گرفتن است؟

من اینجا می‌آیم و می‌گویم که می‌خواهم سردار شوم و می‌خواهم که با خدا معامله کنم و می‌گویم که من می‌آیم و اعلام سرداری می‌کنم پس خداوند هم از آسمان باید برای من نازل کند و یا اینکه اجاره نشینم باید برای من یک خانه‌ای جور کند.

باید بدانیم که بخشندگی این نیست اگر که ما می‌خواهیم مبلغی را بدهیم نباید این افکار در ذهن ما بیاید و این نشان می‌دهد که هنوز من درکی از بخشندگی ندارم زمانی که خود من دنور شدم وضع مالی خوبی نداشتم من هم اوایل فکرم همین بود دیگه و انتظار داشتم که از زمین و زمان برای من ببارد و وضع من خوب می‌شود ولی هر چقدر که جلوتر می‌رفتم اوضاع خراب‌تر می‌شد و اتفاقاتی بود که پشت سر هم برای من می‌افتاد و در آخر که برادرم از روی بلندی افتاد و کتفش شکست.

یه روز که با خدا خلوت کرده بودم گفتم خدایا اشتباه نگرفتی؟ من دارم کار خیر انجام می‌دهم پس این اتفاقات چی هستند ؟در همین حین بود که شعبه جدید هم در حال راه‌اندازی بود و من قول داده بودم که تاسیسات آن را هم من انجام دهم و زمانی که به من زنگ زدند که می‌خواهیم در شعبه لوله کشی انجام دهیم گفتم چشم ولی بعدش پول نداشتم برای اینکه بتوانم آن را راه اندازی کنم به هر حال با قرض بود که توانستم به قول خودم عمل کنم و برای نصب لوله‌ها بود که دیگر پولی نداشتم و به ایجنت محترم گفتم که اگر می‌شود که نصف هزینه‌ها را خودتان متقبل شوید ولی آقا ابراهیم به من گفت که باید تمام هزینه را خودت بدهی و گفتم که آقا ابراهیم من هنوز از تعهد دنوری‌ام  ۲۰ میلیون مانده خوب آن را باید چه کار کنم ولی آقا ابراهیم به من گفت که هر دو را باید بدهی خیلی با خودم فکر می‌کردم .

ولی گویی کسی من را از سر جای خودم بلند کرد و این بایدها شد ملکه ذهن من .امروزه یاد گرفتم که اگر حوصله کاری را  ندارم باید آن کار را انجام دهم زمانی که می‌روم خونه و حوصله هیچ کاری را ندارم به خودم می‌گویم که مرتضی باید حتماً این کار را انجام دهی. امسال هم به خودم گفتم که مرتضی تو حتماً امسال باید به دنور بشوی و عقیده من این است که یک کنگره‌ای نباید فقیر باشد و این بایدها شد برکت زندگی من.

آن زمان فکر می‌کردم که خداوند با من لج کرده است ولی امروزه فهمیدم که اون بایدها در زندگی من برکت شده است نباید انتظار این راداشته باشم که خداوند همینطوری رایگان بزاره در سفره من. سختی‌ها بودند که شد مایه ی پیشرفت من .

من زمانی که کنگره آمدم داشتم کار خودم را از دست می‌دادم و علی رغم اینکه کار خیلی خوبی را داشتم مشتری‌های خودم را داشتم از دست می‌دادم چون حس من هنوز خراب بود و تا پای قرارداد هم می‌رفتم ولی مشتری به من اعتماد نمی‌کرد و کارش را به من نمی‌داد و الان هست که همه دنبال من می‌گردند و بیشتر مشتری‌های من کنگره ای شدند و من دارم با کسانی کار می‌کنم که حسشان و افکارشان شبیه به من است. می‌خواهند که خدایی کار کنند .

در صورتی که قبلاً اینجوری نبود من در کنگره قبلاً هم مشارکت هم نمی‌توانستم بکنم و برای یک مشارکت ساده هم دست من بالا نمی‌آمد و این‌ها همه از استرس بود ولی امروز همه ی انرژی را از شماها می‌گیرم .حالا امروز لژیون سردار و گلریزان مانند دفتر و حکایتی است که دید ما را بازتر می‌کند .

وقتی حس‌های ما باز می‌شود می‌بینیم که بحث لژیون سردار به اندازه یک کتاب قطور است کاش من می‌توانستم این حس و حالی که امروز دارم با همه دوستان تقسیم کنم استاد راهنمای من ایجنت محترم همیشه به من می‌گفتند که بیا و حضور داشته باش.

اگر لژیون سردار بد بود من به شما توصیه نمی‌کردم. من از روز گذشته با کلی گرفتاری و مشغله فکری و درگیری در بیمارستان بخاطر برادرم و خدمت در کلینیک امروز بدون خستگی در اینجا حاضر شدم. این انرژی از کجا آمده است؟ اینها همه از لطف خدا و کنگره و بخشش در کنگره است.

تایپ و ویراستاری:مسافر حمید رضا
تنظیم و بارگزاری :مسافر محمد جواد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .