جلسه پنجم از دوره چهل و هشتم کارگاههای آموزشی عمومی مسافران و همسفران کنگره 60 نمایندگی شهرری به استادی راهنمای محترم مسافر محمدحسین، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر هاشم با دستور جلسه "نقش سی دی و نوشتن آن در آموزش" شنبه 24 آبان 1404 ساعت 16/30 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، محمدحسین هستم، مسافر، یک بار دیگر خداوند متعال را سپاسگزارم که اجازه داد این جایگاه را تجربه کنم و از شما آموزش بگیرم. عرضم به خدمت شما، امروز دستور جلسهمان دو قسمتی است. قسمت دومش را اول میگویم: جواد هست. توی جلسه اول باید تشویقت کنم و اما دستور جلسه خودمان: نوشتن سیدی و نقش آن در آموزش.
من خودم یادم هست زمانی که وارد سیستم آموزشی کنگره شدم برایم خیلی سخت بود؛ یعنی قبول کردن سیستم، کمی آن تابویی که از خودم ساخته بودم و آن باوری که داشتم، برایم سخت بود. آن موقع اینطور نبود، روز اول میبردند روی نامه شربت، تا یکی دو ماه میآمدیم، بعد راهنما تازه میداد از روز اول که آمدم، آقا محمد راهنمای عزیزم گفت: «واقعاً تصمیمت را گرفتی؟ جدی شدی برای درمانت؟ این کارها را باید انجام بدهی.»
آن موقع کسی سیدی نمینوشت، اصلاً باب نبود؛ یعنی یک خلاصه سیدی را گوش میکردند، میآمدند توی لژیون در موردش بحث میکردند و صحبت میکردند، گفت: «سیدیها را شروع کن به کامل نوشتن» یادش بخیر، آن زمان از وقتی که شروع کردم به نوشتن سیدیهای «هیزمشکن»، خیلی کمکم کرد. خیلی از سؤالهایی که سالها در ذهن و اندیشهام بیپاسخ مانده بود، کمکم در این سیدیها جوابشان را پیدا میکردم.
از همان روز اول، شاید باور نکنید، من خیلی از سیدیها را دو بار مینوشتم؛ یک بار چکنویس، بار دوم پاکنویس. هرچه جلوتر آمدیم دیدم واقعاً سیستم کنگره با آن چیزی که بیرون در مورد ترک اعتیاد صحبت میکنند، زمین تا آسمان فرق دارد. باید تمام مثلث درمان ـ جسم، روان و جهانبینی ـ کنار هم رشد کند تا به درمان برسیم.

زمان گذشت و من نوشتم. هر جلسه هم میآمدم سیدی را میدادم راهنما، آن موقع امضا میکرد. یادش بخیر. الان که دارم در موردش صحبت میکنم، خودم تصویرسازی میکنم از آن روزها. اگر آن روز اول راهنمای من نمیگفت «سیدی را کامل بنویس»، شاید چرخدندههای کنگره برایم وصل نمیشد. نقش نوشتن سیدی واقعاً خیلی مهم است و در تکامل ما نقش بسزایی دارد.
چند روز پیش کتاب پسرم را گرفته بودم و سؤال میپرسیدم، توی کتاب فارسی داستانی بود: بنده خدایی دریا میرود، همه لوازمش را سوار کشتی میکند، کشتی غرق میشود. یک تکه چوب پیدا میکند و خودش را به ساحل میرساند. هیچ چیز برایش نمیماند. کنار ساحل شروع میکند به کشیدن شکلها و نوشتن روی شن. کمکم مردم دورش جمع میشوند، میگویند: «تو داری چه کار میکنی؟» میروند به بزرگ شهرشان خبر میدهند که آدمی آمده و چیزهایی آموزش میدهد.
سالها میگذرد، آن بنده خدا در شهر شروع میکند به آموزش دادن، بعد از مدتی پادشاه پیشش میآید و میگوید: «تو چه چیزی میتوانی به من یاد بدهی؟» او جواب میدهد: «تنها چیزی که میتوانم به تو یاد بدهم این است که چیزی را آموزش بگیری که اگر همه زندگیات را از دست دادی، با آن بتوانی دوباره به همه زندگی دست پیدا کنی» این دقیقاً همان تلنگری بود که آن لحظه به ذهن من خورد و یاد نقش سیدیها در آموزش افتادم.
یادم آمد که با چه حال نزار و داغونی مثل خیلیهای دیگر وارد کنگره شدم و چه چیزهایی را کنگره به من یاد داد. چه سؤالهایی داشتم و چه جوابهایی پیدا کردم، همه اینها را مدیون سیستم آموزشی کنگره هستم، و مدیون آن روز اولی که محمد آقای داداشی به من تلنگر زد و گفت: «اگر میخواهی در کنگره چیزی بفهمی، فقط بنویس» از آن روز تا امروز سعی کردهام سیدیها را کامل بنویسم، گوش بدهم و فرمانبرداری را یاد بگیرم. این قسمت اول دستور جلسه بود.
حالا قسمت دوم: آقا جواد گل،آقا جواد مسئول اوتی است، خیلی پسر آرام و متین است؛ شاید همه همینطور دیده باشند یا دوستانی که با او کار میکنند، بنده خدا اینطور خودش را نشان داده. روزی که آمد سر لژیون، یادم هست چند روز بعد آقای علی غلامی آمد و گفت: «آقا، نمیدانی این چه آدمی است! چند نفر تازهوارد را آورده»
به قول معروف، آقا جواد جزو آن دسته آدمهایی بود که قبلاً همهچیز مصرف کرده بود و همه راهها را رفته بود برای اینکه به درمان برسد. به قول خودش هفت، هشت، ده سال در NA گیر کرده بود؛ با کلی داناییهای NA و قدم کار کردن و همه این مسائل گذرانده بود. بعد وارد سیستم آموزشی کنگره شد، او آمد و واقعاً پایکار بود آدمی بود که روز اول به او گفتم: «اینجا باید فرمانپذیری را یاد بگیری تا یک روزی بتوانی فرمانده خوبی بشوی» این را قبول کرد خیلی سخت بود این باور را درون آدمی که قبلاً فکر میکرد در یک NGO دیگر باورش شکل گرفته، جا بیندازیم.
ولی آمد و مثل همه راهنماها، خودش فکر میکرد دارد اذیت میشود؛ در حالی که هیچکس نمیتواند راهنمایش را اذیت کند، فقط ما خودمان را اذیت میکنیم، او قبول کرد و در مسیر قرار گرفت. پلهپله مسیر درمان را گذراند و از روز اول هم پایکار شد. شروع کرد به نوشتن، آمد، مدتی جلو رفت و دبیر لژیون شد. شروع کرد به خدمت کردن و هر کاری که به او واگذار میکردی، به نحو احسن انجام میداد.
من خودم هیچوقت پارک نمیرفتم؛ آن موقع پارک طالقانی بود، ما اصلاً نمیرفتیم. کمکم پارک بوستان ولایت راه افتاد. ولی آقا جواد با اینکه دبیر لژیون بود و همه بچهها را مدیریت میکرد، در پارک همیشه به قول معروف «مامان لژیون» یا «شهردار» ما بود. همه کارها را مدیریت میکرد. از همان روز اول جنم مدیریت داشت و کمکم نشان داد.
.jpg)
درس گرفت و یاد گرفت. جواد آدمی بود که باور نمیکنید، سیگار را فکر میکنم خیلی راحتتر از انفیه کنار گذاشت. به نظر من هر چیزی که تا الان در این عالم بشریت آمده و احساسی به انسانها داده، جواد از آن استفاده کرده بود. انفیه را مثل کوک میزد، با آن حال میکرد، خط میکشید، زندگی میکرد. به او گفتم: «تو باید حتماً درمان سیگار را شروع کنی.»
اوایل برایش سخت بود. استاد عزیز شما، مازیار، واقعاً خیلی زحمت کشید تا توانست سیستم درمانی سیگار را برایش راهاندازی کند و او را روی برنامه قرار دهد. توانست چیزهایی که جایگزین مصرف سیگار کرده بود کنار بگذارد.
این جواد همان جوادی است که روزی فقط برای گرفتن نامه شربتش آمده بود. دکتر به او گفته بود: «دیگر دارو گرفتن سخت شده، باید نامهای از کنگره بگیری.» او آمد مثل خیلیهای دیگر، ایستاد و مسیر را پذیرفت. وقتی پذیرش درون انسان شکل بگیرد، باور پیدا میکند. جواد به آن پذیرش اولیه رسید، باورش یاورش شد، کمکش کرد، وارد مسیر شد و امروز جشن یکسالگیاش را میگیرد.
خیلی زحمت کشید. شاید خیلیها فکر کنند درمان در کنگره ساده است، اما اینطور نیست. برای درمان باید زحمت بکشی، باید یازده ماه بیایی، سیدی بنویسی، مشارکت کنی و خیلی کارهای دیگر. جواد همه این کارها را انجام داد تا امروز توانست به قله رهایی و تولد یکسالگی برسد.
امیدوارم همیشه در این قله بماند، بهترین باشد و سال آینده به عنوان یک راهنما بتواند لژیون تأسیس کند. از اینکه به صحبتهای من گوش کردید، ممنون و سپاسگزارم.
"در ادامه جشن یکسال رهایی مسافر جواد لژیون شانزدهم"

اعلام سفر مسافر جواد:
سلام دوستان جواد هستم مسافر ، آخرین آنتی ایکس شیره شیشه، 11 ماه سفر کردم، به روش DST با داروی OT نام راهنما آقای محمدحسین از لژیون شانزدهم رهایی از بند مواد 15 ماه.

آرزوی مسافر جواد:
آرزو میکنم که تمام سفر اولیها این جایگاه را تجربه نمایند.

خلاصه سخنان مسافر جواد:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر
من از سن بسیار کم وارد اعتیاد شدم و گذشتهام بسیار تاریک بود. به خاطر این تاریکی زیاد، همیشه دستوپا میزدم. من همه راهها را رفتم؛ مواد را عوض کردم و با کراک آشنا شدم. کل تخریبم دو سال بیشتر طول نکشید، اما واقعاً از عرش من را به زیر فرش رساند؛ همه جایگاههایم را گرفت و جایگاه خانوادگیام هم از بین رفت. خانوادهام همیشه سرشان پایین بود.
خدا را شکر با هر مصیبتی بود وارد این انجیاو شدیم و شروع به ترک مواد کردیم. خیلی سختی کشیدم، خانوادهام را اذیت کردم و خودم را بیشتر. آنجا چیزی نبود شبیه دارویی که امروز در کنگره هست و مسافران با آن سفر میکنند.
من تا یک سال وسوسه مواد رهایم نمیکرد. آنقدر وسوسه داشتم که روزی سر کار، نجاری میخواستم چهار انگشتم را زیر اره بگذارم.. خیلی سختی کشیدم و خیلی چیزها را از دست دادم.
خدا را شکر با کنگره آشنا شدم. بعد از دو سال ازدواج کردیم و وارد زندگی مشترک شدیم. مثل هر زوجی آرزوهایی داشتیم، اما به نقطهای رسیدم که دیدم خلأهای درونم بیشتر میشود و هیچ چیز جوابگو نیست. منیت و غروری داشتم که نمیگذاشت کسی وارد چهارچوب زندگیم بشود؛ همین باعث شد همسفرم خیلی اذیت شود. وقتی وارد کنگره شدم، با خواست خودم آمدم. آمدم شربت بگیرم؛ اصلاً قصد سفر کردن نداشتم. دکتری که قبلاً میرفتم خیلی اذیتم میکرد. چند نوع مواد را قاطی مصرف میکردم اما هیچکدام جوابگو نبود. هر بار که مواد بیشتر میزدم، بدنم بیشتر میخواست و تخریبها شدیدتر میشد. تنها چیزی که مصرف نمیکردم سیگار بود. در کنگره اگر فرمانبردار باشی، موفق میشوی. کابوس زیاد داشتم؛ خودم را در هفت آسمان یا داخل لوله بخاری یا حتی سماور میدیدم. واقعاً در کابوس زندگی میکردم. اما وقتی گوش به فرمان شدم، سیدی نوشتم و روز به روز بهتر شدم. شبهافیونی که جناب مهندس میگوید واقعاً در من شکل گرفت. اکنون سر تایم درست میخوابم و بیدار میشوم و زندگی قشنگی دارم. مشکلات زیاد است اما خودم درستشان کردهام و با سیدی نوشتن آرامآرام باز میشوند. واقعاً به فن بیان راهنمایان کنگره اعتقاد دارم؛ همهشان فیلتر شدهاند و ابزار کار را دارند.
همسفرم وقتی وارد کنگره شد پدر و مادرش را از دست داده بود و گرفتار قرص اعصاب شده بود. ما یواشکی کپسولها را پر میکردیم که گرفتار آن قرصها نشود. گفتم بیا اینجا، خانمها میآیند، شاید تو هم بیایی. آمد و پا کار شد و واقعاً شکرگزارش هستم.

خلاصه سخنان راهنمای همسفر مسافر جواد:
سلام دوستان فهیمه هستم یک مسافر
به نظر من، آموزشهای کنگره ۶۰، سیدیها و کتابهای آموزشی، خوراکی هستند که انسان را به تعادل و آرامش میرسانند. سیدیها مثل خوراکیای وارد سلول به سلول تن انسان میشوند و تجربه من نشان داده که وقتی این آموزشها را دریافت میکنم، راههای جدیدی برایم باز میشود؛ راههایی که حتی پدر و مادر هم هرگز به آدم یاد ندادهاند. در قرآن هم به اهمیت قلم اشاره شده و آقای مهندس بیان کردهاند که آموزش و قلم، گامهای بلندش در سراسر گیتی روان و جاری میشود. همین آموزشهاست که مسافر و همسفر را همسو میکند.
میخواهم این را به تولد آقا جواد و خانم زهرا ربط بدهم. همانند خیلیهای دیگر، آنها با کولهباری از مشکلات وارد کنگره شدند و هر کدام به نوعی در زندگی دچار مشکل بودند. وقتی خانم زهرا برای اولین بار وارد شد، با چشمانی پر از اشک حضور پیدا کرد. حالا، پس از یک سال، ما کنار هم این تولد را جشن میگیریم. نوشتن و سیدیها، فانوس راهی برای مسافر و همسفر شدند و به تدریج پررنگتر شد. با کمک آگاهی و آموزشها، آنها توانستند در کنار دو فرزند عزیزشان به این جایگاه برسند. امیدوارم بتوانند به مرور یک زندگی آرام و خوشایند را تجربه کنند. این تولد را به جناب مهندس، به راهنمای محترم آقای محمدحسین، به آقا جواد و خانم زهرا تبریک میگویم و آرزو دارم که سفرشان همچنان همسو و پرنور ادامه پیدا کند و تولد پنجسالگی رهاییشان با شادی و رنگهای زیبا جشن گرفته شود.

خلاصه سخنان همسفر مسافر جواد:
سلام دوستان زهرا هستم همسفر: پیش از هر چیز، از خدای خودم بینهایت سپاسگزارم که این فرصت و نعمت را در اختیار من و مسافرم قرار داد تا بتوانیم از کنگره و آموزشهای آقای مهندس بهرهمند شویم و دوباره طعم زندگی و آرامش را بچشیم. قدردان آقای مهندس و خانواده محترمشان هستم که زندگیشان را وقف ما انسانهای گرفتار در دام اعتیاد کردند و بستری ساختند تا به حال خوش برسیم.
تشکر ویژهای از آقای محمدحسین دارم. تنها کسی که جواد به حرفش گوش کرد و زیر سایه راهنمایی او توانست سفر خوبی داشته باشد. من هیچوقت از نزدیک با ایشان صحبت نکردهام، اما همیشه از دیدنشان انرژی گرفتم و از خدا بهترینها را برایشان میخواهم.
سپاس بعدی از خانم فهیمه عزیز است؛ کسی که از روز اول ورودیام به لژیون، پناهگاه امن من شد. آنقدر حالم بد بود و آنقدر تنها بودم که حضور و مهربانیهایش برایم مثل نفس تازه بود. با خندههام خندید، با گریههام گریه کرد، و شب و روز همراه من بود. امیدوارم روزی بتوانم ذرهای از محبتش را جبران کنم و بهترین اتفاقات در کنار همسر محترمشان برایشان رقم بخورد.
تشکر اصلی من از مسافرم است؛ جواد. باور نمیکردم بتواند با آن حجم از تخریب، روزی به درمان برسد. سالها هرچه دم دستش میآمد امتحان میکرد و تلاش داشت من را هم وارد این مسیر کند. من، بعد از ازدستدادن پدر و مادرم، مثل یک مرده متحرک بودم؛ بیحس، ناامید و فقط به خاطر فرزندانم ادامه میدادم. جواد، با همه سختیها، دوباره به مسیر برگشت و امروز از او ممنونم؛ من او را با آگاهی انتخاب کردم، حتی وقتی میدانستم گذشتهای پر از مصرف داشته است. سالها قول داد سمت مواد نرود، قولی که شکست؛ اما خدا راه کنگره را برایمان باز کرد و این بزرگترین نعمت زندگیمان است.
روزی که وارد کنگره شدم حالم بسیار بد بود، اما یاد گرفتم گذشته جای درس گرفتن است، نه توقف. امروز، حال خوبی دارم و باور دارم این حال خوب هدیه خدا و کنگره است. اینجا بهترین خانواده را پیدا کردهام؛ خواهرها و برادرهایی که بودنشان برایم ارزشمند است.



.jpg)
مرزبان کشیک: مسافر هاشم
تنظیم و ویراستار: مسافر رضا از لژیون چهاردهم
تایپ: مسافر هاشم از لژیون ششم
مسافران و همسفران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
373