دوازدهمین جلسه از دوره ششم کارگاههای آموزشی عمومی مسافران و همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی صفادشت با استادی راهنما مسافر رامین ، نگهبانی مسافر صابر و دبیری موقت مسافر احمد با دستور جلسه « نقش سی دی و نوشتن آن در آموزش» روز شنبه 24 آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کارکرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان رامین هستم یک مسافر
از حضور دوبارهام در نمایندگی صفادشت بسیار خوشحالم. این دومین باری است که در اینجا حضور پیدا میکنم، و همان لحظه ورود، انرژی مثبت مجموعه قابل لمس بود،از همه شما سپاسگزارم که در این مسیر همراه من هستید. امروز روز خاصی است؛ که از دو بخش تشکیل شده بخش اول دستور جلسه مربوط به نقش سیدی و نوشتن آن و بخش دوم هم تولد یکی از اعضای خوب و کوشا، آقا امیر عزیز، که انشاءالله در ادامه بیشتر هم به ایشان میپردازیم.
در کنگره ما اعتقادداریم که اعتیاد سه ضلع دارد: جسم، روان و جهانبینی.برای درمان، باید هر سه ضلع باهم به تعادل برسند. گفته میشود حدود ۹۰ درصد از فرآیند درمان جسم و روان به یازده ماه زمان نیاز دارد. دارو، جسم را و خدمت، روان را به تعادل می رساند . اما کسی که فقط دارویش را مصرف کند و در کنگره خدمت نکند، شاید ازنظر جسمی درمان شود، ولی بیماریاش هنوز درماننشده؛ چون روان او هنوز در تعادل قرار نگرفته است.
خدمت کردن همان عاملی است که روان ما را آرام و متعادل میسازد. زمانی که من بهموقع به نمایندگی میآیم یعنی حضور مؤثر دارم،درواقع روان خودم را معالجه میکنم. اما چیزی که جسم و روان را به هم پیوند میدهد جهانبینی است. اینکه بدانم چرا باید کاری انجام دهم. وقتی دلیل کارم را بدانم، دانایی من تبدیل به توانایی میشود.
منِ مصرفکننده سالهای گذشته، اگر واقعاً میدانستم مواد چه بلایی بر سرم میآورد، هیچگاه به دامن اعتیاد نمیافتادم. پس اولین گام در درمان، دانستن و آگاهی است.کنگره از همان جلسه اول با آموزش صورتمسئلهی اعتیاد آغاز میکند و تا وادی نهم که دربارهی ظرفیت انسان است، پیش میرود. این مسیرِ آموزش به ما یاد میدهد چرا باید بیاموزیم و چگونه بیاموزیم.
منابع آموزشی ما در کنگره نشریات و سیدیها هستند. من خودم همیشه به نشریات مثل داروخانه نگاه میکنم. اگر مشکلی در ذهنم پیش بیاید، به سراغ یکی از سیدیها میروم و معمولاً پاسخ را همانجا پیدا میکنم. بسیاری از گرههای ذهنی ما ریشه در افکار و نگرش ما دارند؛ وقتی طرز تفکر تغییر کند، زندگی نیز تغییر میکند.
فقر و ثروت، بیماری و سلامتی، همه از افکار ما سرچشمه میگیرند. کسی که افکار سالم و نگرش مثبت دارد، جسم وزندگی سالمی هم خواهد داشت. من یادم هست زمانی که مصرفکننده بودم ، همیشه ازلحاظ مالی در تنگنا بودم. هرچه به دست میآوردم بیبرکت میرفت، اما امروز به لطف آموزشهای کنگره، نهتنها توانستهام زندگیام را بسازم، بلکه میتوانم از دیگران هم حمایت کنم، حتی از نهادی که مسیر درمان را آموزش میدهد.
در جشن گلریزان میبینیم که اعضا چقدر زیبا و با عشق در حد توان و حتی فراتر از توان خود درراه کنگره بخشش میکنند. این رفتار از دانایی و آگاهی آنها سرچشمه میگیرد که حاصل گوش دادن به همان سیدیها و آموزشهای کنگره است.من شخصاً تمام گرههای ذهنی و احساسیام را با گوش کردن و نوشتن سیدیها باز کردم. درگذشته این آموزشها روی نوار کاست منتشر میشد، بعد به سیدی تبدیل شد، و امروز در اپلیکیشن موبایل وجود دارد. اما اصل ماجرا تغییری نکرده ،چون پشت این آموزشها تجربهی بیش از دویست هزار انسان نهفته است.نوشتن سیدیها تأثیر فوقالعادهای دارد باعث میشود مطالب در ذهن ما عمیقتر بنشیند.حضور من در کنگره باعث شده احساس مفید بودن داشته باشم و ببینم که تأثیرگذار هستم .
واما قسمت دوم تولد آقا امیر رضا امروز که امروز واقعاً خوشحالم. از روز اول که او را دیدم، لبخند بر لب داشت و انرژی خوبی منتقل میکرد. آشنایی ما از مغازهی من آغاز شد و از همان ابتدا حس مثبتی نسبت به او داشتم. حالا که خانوادهی محترمش هم به کنگره آمدهاند، واقعاً مایه افتخار من است که راهنمایشان هستم. آرزو دارم که در مسیرخدمت وکنگره جایگاههای بالاتری را تجربه کنند. همچنین به همسفر محترمشان، سرکار خانم ژیلا، تبریک میگویم که با پشتکار و تلاش فراوان در مسیر آموزش ثابتقدم ماندهاند. یادم هست جلسه قبل گفته بودم دیگر بهسختی به اینجا میآیم، اما امروز خوشحالم که آمدم، چون حضور انسانهای باانگیزه و مصمم مثل ایشان، امیدبخش است. مطمئنم استمرار و تلاششان در آینده به بار خواهد نشست و نتایج عالی خواهند گرفت.از همهی شما تشکر میکنم که با حوصله به صحبتهایم گوش دادید.برای آقا امیر عزیز و خانوادهشان از صمیم قلب آرزوی سلامتی، آرامش و موفقیت دارم.
در ادامه جشن تولد یکسال رهائی مسافرامیر رضا در شعبه برگزار شد.
.jpg)
اعلام سفر مسافرامیر رضا:
آخرین آنتی ایکس مصرفی :انواع قرص ،مدت سفر 13 ماه و10 روز،رهائی 1 سال و5 ماه و3 روز
آنتی ایکس دوم سیگار: مدت سفر 11ماه ،رهائی 1 سال
.jpg)
خواسته مسافرامیر رضا :
رهائی تمام سفر اولی ها
.jpg)
سخنان مسافر:
سلام دوستان امیر هستم یک مسافر،خدا را شکر میکنم که امروز در این لحظه زیبا و خاص حضور دارم و میتوانم این طعم شیرین رهایی را تجربه کنم. قبل از هر چیز، از جناب آقای مهندس و خانوادهی محترمشان صمیمانه قدردانی میکنم که با بنیانگذاری و تلاش بیوقفه، بستری فراهم کردند تا من و امثال من بتوانیم به رهایی و آرامش برسیم.از راهنمای بزرگوارم، آقا رامین عزیز، کمال تشکر رادارم که در سفر دوم باعث شدند وارد مرحلهی جدیدی از زندگیام بشوم؛ مرحلهای که پر از رشد، درک، آرامش و لذت است. ایشان مرا دوباره به علاقهام در دنیای موسیقی متصل کردند و این برای من نعمت بزرگی است. از دلوجان از ایشان میآموزم و بابت تمام آموزشها و محبتشان قدردانم.
از خانم ژیلا، راهنمای همسفرم، نیز بسیار سپاسگزارم. در هر دو سفر، اول و دوم، باراهنماییهای دقیق، صبر، و عشقشان، کمک بزرگی به ما کردند. همچنین از ایجنت محترم، گروه مرزبانی، و همهی خدمتگزاران بخش مسافران و همسفران تشکر میکنم. از همهی اعضای OT هم ممنونم که با انجام وظایفشان با عشق، مسیر رهایی را برای افرادی مثل من هموار میکنند تا بتوانیم دوباره زندگیمان را پس بگیریم.امروز خیلی فکر کردم که در این روز خاص چه بگویم.در وجودم مرور کردم و دیدم زندگی من سه مرحلهی متفاوت و بزرگ را پشت سر گذاشته است.مرحلهی اول، دوران جوانی و شکوفاییام بود؛ تحصیل میکردم، زندگی خوبی داشتم، آیندهام روشن بود، و هیچکس حتی تصور نمیکرد روزی درگیر مصرف شوم خودم هم هرگز فکرش را نمیکردم. اما کمکم وارد مسیر تاریکی شدم. مصرف از مواد سبک شروع شد و به قرصهای اعصاب و متادون کشید. اینطور شد که مرحلهی دوم زندگیام آغاز شد؛ مرحلهای که پر از رنج، سقوط و از دست دادن بود.
یادم هست هرچه در زندگی ساخته بودم؛ شرکت، خانه، ماشین و... همه از بین رفت، کارم از دست رفت، خانهمان فروخته شد، مستأجر شدیم، ماشین را فروختیم وزندگیای که سالها برایش زحمتکشیده بودم، در چشم به هم زدنی نابود شد، بهجایی رسیدم که احساس میکردم دیگر هیچ امیدی نیست، دقیقاً همان نقطهای که انسان فکر میکند همهچیزتمام شده است.در همان روزهای تاریک، همسفرم کنارم ایستاد. هرچند خود او هم خسته و دلشکسته بود، اما هیچوقت رهایم نکرد. حتی زمانی که افکار خطرناک سراغم میآمد، گفت اگر قرار است به زندگی پایان بدهیم، باهم خواهیم بود و همین جمله مثل نوری کوچک در دل تاریکی من روشن شد. حضورش، صبر و ایمانش، نیرویی بود که بار دیگر مرا به مسیر زندگی برگرداند.
به لطف خدا مسیر ما عوض شد. از مهرشهر آمدیم اندیشه، همسفرم برای ورزش به پارک حافظ میرفت و من هنوز در بدترین وضعیت جسمی و روحی بودم، مصرف سنگینی داشتم، روزی ده تا قرص متادون و آرامبخش میخوردم، حال جسمیام بسیار بد بود و مدام در حالت سقوط آزاد به سر میبردم.دریکی از همان روزها، همسفرم کتاب ۶۰ درجه زیر صفر را خرید و برایم خواند، باورم نمیشد چه معجزهای در آن کلمات نهفته است، هر جمله برایم آشنا بود، مثلاینکه داستان خودم را میشنوم، اشک میریختم و حس میکردم روزنهای از امید در دلم بازشده است همانجا بود که جرقهی نجات در من روشن شد.
همسفرم دستم را گرفت و به کنگره آورد، شاید خودم دیگر توان راه رفتن نداشتم، اما او جرقهی ایمان را در دلم روشن نگه داشت. اولین روزی که وارد نمایندگی شدم، حتی توان ایستادن نداشتم. با سختی بالا رفتم، ذهنم آشفته بود، اما در همان جلسهی تازهوارد ین، بعد از سالها احساس کردم صدایی دارم که مرا میفهمد.سفر اولم آغاز شد؛ سفری که باوجود سختیها، شکستگی پا و فراز و نشیبهای زیاد، سرانجام به رهایی ختم شد. در این مسیر یاد گرفتم که زندگی دوباره ممکن است اگر در مسیر کنگره بمانیم.وقتی وارد سفر دوم شدم، تازه فهمیدم همهچیز میتواند از نوساخته شود، ابتدا کار پیدا کردم، فقط برای اینکه دوباره روی پای خودم بایستم اما همانجا هم لطف خدا و برکت کنگره را دیدم، خیلی زود فرصتی پیش آمد پروژهای بزرگ، کاری که فکرش را هم نمیکردم ممکن باشد. با نیت خالص شروع کردم و درنهایت موفق شدم، روزی که قرارداد امضا شد، هنوز باورم نمیشد، همسفرم گفت: دیدی خدا درستش کرد و واقعاً درست شد.
امروز بعد از سالها دوباره طعم زندگی، آرامش، و امید را چشیدهام ، میدانم بسیاری از عزیزانی که الان در سفر اول هستند مشکلات اقتصادی و روحی زیادی دارند، فقط میخواهم از صمیم قلب بگویم: اگر در مسیر بمانید، کنگره زندگیتان را به شما بازمیگرداند. من خودم شاهد این معجزهام، هرچه ازدستداده بودم، قدمبهقدم به زندگی من و خودم برگشت.در پایان از همهی دوستان، راهنماها، قسمت OT، همسفران، ایجنت، مرزبانان و تمام خدمتگزاران کنگره ۶۰ تشکر میکنم که سهم بزرگی در بازگشت من به زندگی داشتند.از همهی کسانی که در جشن تولد من شرکت کردند، و در کنگره حضور دارند تشکر میکنم.خدا را از صمیم قلب شاکرم که این فرصت را دوباره به من داد تا زندگی واقعی را تجربه کنم.
.jpg)
سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان ژیلا هستم، راهنمای همسفر.
در ابتدا سلام و عرض ادب دارم خدمت همهی عزیزان حاضر و خدا را شکر میکنم که امروز در چنین جایگاهی و در چنین روز زیبایی کنار هم هستیم.این تولد باشکوه را از صمیم قلب به مسافر امیر عزیز و همسفر گرامیشان، خانم زهرا، که امروز اولین سال رهاییشان را جشن میگیرند تبریک میگویم. همچنین این روز فرخنده را به جناب آقای مهندس، خانواده محترم ایشان و همهی خدمتگزاران کنگره ۶۰ بهویژه نمایندگی صفادشت، ایجنت و مرزبانان محترم در گروه خانواده و گروه مسافران تبریک عرض میکنم.
در کنار تبریکها، از صمیم دل خوشآمد میگویم به آقا رامین، استاد گرانقدر و دستیار محترم استاد امین، مسئول آموزش موسیقی کنگره ۶۰ که امروز با حضورشان به این مراسم صفا بخشیدند. همچنین از همهی مهمانان عزیز و راهنمایان محترمی که از دیگر نمایندگیها، ازجمله نمایندگی رودکی تشریف آوردهاند، سپاسگزارم. بسیار خوشحال و خرسندم که امروز در کنار شما این شادی را تقسیم میکنم.
همانطور که مسافر امیر اشاره کردند، ایشان واقعاً تجربهی زندگی در 60 درجه زیر صفر را پشت سر گذاشتند، اما در کنار او، همسفرشان، خانم زهرا، نقشی فوقالعاده مهم و آرام اما پررنگ داشتند، ایشان همسفری بسیار تودار، صبور و متین هستند، تا مدتها من از عمق شرایط و سختیهایی که پشت سر گذاشته بودند اطلاع نداشتم، چون هرگز شکوه نکردند و باوقار و سکوت، مسیرشان را باایمان و امید ادامه دادند.خیلی از همسفرها ممکن است در ابتدای ورود حال خوبی نداشته باشند و تصور کنند که ادامهی مسیر ممکن نیست، و گاهی همدست مسافرشان را رها میکنند،اما نمونهای مثل خانم زهرا نشان میدهد که وقتی آموزشها را جدی میگیریم و از سیدیها و سخنان آقای مهندس و استاد امین بهره میبریم، رهایی و تعادل ممکن میشود.قوانین و آموزشهای کنگره دقیقاً برای همین است؛ اگر با جدیت به آنها عمل کنیم، میتوانیم از ضربات و تاریکیها عبور کنیم. راهنما میداند که گاهی باید فرصت بدهد و گاهی سختگیری کند تا همسفر و مسافر هر دو در مسیر بمانند و رشد کنند، اگر مفاهیم را رها کنیم، به این نقطهی زیبا از رهایی نخواهیم رسید.
میخواهم کمی دربارهی همسفر زهرا صحبت کنم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که سال گذشته، دریکی از جلسات بهصورت اتفاقی، البته هیچچیز در کنگره اتفاقی نیست ،ایشان بهعنوان خدمتگزار انتخاب شدند، انتخابی که دقیقاً متناسب با تلاش، نظم و ایمانشان بود، از همان ابتدا، با دقت و عشق سیدیهای آموزشی را مینوشتند و حتی گاهی جلوتر از برنامهی آموزش پیش میرفتند،وقتی میدیدم که با چه دقت و علاقهای در حال نوشتن هستند، واقعاً لذت میبردم.در اوایل سفر اول، تنها دو ماه از سفرشان گذشته بود، نزد من آمد و گفت میخواهد پیمان وادی هشتم را ببندد، به او گفتم هنوز زود است، ولی چون از درک و حس درونی بالایش آگاه بودم، اجازه دادم بهصورت نمادین، از درون پیمانش را ببندد، بعدها با لبخند گفت که آن را روی پشتبام منزلشان اجرا کرده است. این یعنی دریافت درونی، یعنی وصل شدن به نیروهای الهی و آموزش واقعی.مسیر او کاملاً اصولی و آرام پیش رفت، حتی وزنش را که بیش از بیست کیلو بود کاهش داد، نه ناگهانی و ناتوانکننده، بلکه از روی تعادل و هماهنگی با جسم و روحش اتفاق افتاد،همیشه به او میگفتم: زهرا جان، باورم نمیشود وزن کم کردهای چون در ظاهر همان آرامش و صلابت همیشگیاش را داشت.
از زمان شروع فعالیتهایشان در نمایندگی صفادشت در سال ۱۴۰۱،خدمت را از صدور کارت شروع کردند،کاری بهظاهر ساده اما پر اثر است ،الان نگهبان سایت نمایندگی همسفران صفادشت هستند. این مسیر برکت تلاش و استمرارشان در نوشتن سیدیها و متعهد ماندن به آموزش است، وقتی وارد گروه سایت شدند، خیلی زود بخش تایپ را بر عهده گرفتند و با دقت و نظم فوقالعادهشان تفاوت واقعی ایجاد کردند.من از صمیم قلب به خانم زهرا و مسافر امیر بابت این تلاشها و پیشرفتهای زیبا تبریک میگویم. امیدوارم در ادامهی مسیر خدمات خود، چه در بخش سایت و چه در سطوح دیگر، موفقتر باشند و روزی شاهد راهنما شدن با شال نارنجی باشیم، آنگاه خواهند توانست این تجربههای ارزشمند را به دیگران منتقل کنند و چراغ راه مسافران و همسفران بعدی شوند.در پایان، از حضور استاد امین عزیز و همهی دوستان و عزیزانی که وقت گذاشتند تا در این جشن شرکت کنند، صمیمانه تشکر میکنم.خدا را شکر میکنم که شاهد تولد و شکوفایی دیگربار این خانوادهی رهاشده هستیم.متشکرم که به سخنانم گوش دادید.
.jpg)
سخنان همسفر:
انجام راه درست و کامل انسان را به انوار الهی نزدیک میکند و انوار الهی چشم دل را میگشاید. تولدها شبیه هم هستند. ما به سبب آغاز دوباره و احیای دوباره شما تشویقتان میکنیم. استاد سردار
سلام دوستان زهرا هستم یک همسفر،خیلی خوشحالم که امروز در این جایگاه زیبا و پرانرژی، تولد یکسالگی رهاییام را در کنار مسافرم جشن میگیرم. خدا را از صمیم دل شکر میکنم که دوباره فرصت زندگی تازهای به من داد، و مرا در مسیر درست و نورانی قرارداد، مسیری که به انسانیت نزدیکم کرد و چشم دلم را به انوار الهی گشود.تمام تولدها در کنگره شبیه هماند، اما هرکدام داستانی در دل خوددارند؛ داستان عبور از تاریکی به روشنایی، داستان دوباره متولد شدن، ما به خاطر این شروع دوباره، به خاطر بازگشت از گرهها و گرفتاریهاست که یکدیگر را تشویق میکنیم و شادی میسازیم.
از خداوند بزرگ سپاسگزارم که امروز در کنار مسافرم، در جمع دوستان و خانوادهی کنگره، این لحظه را تجربه میکنم. از جناب آقای مهندس و خانوادهی محترمشان بینهایت تشکر میکنم که بستری فراهم کردند تا منِ همسفر، از دل آنهمه تاریکی به کنگره وصل شوم و از آموزشهای ناب الهی آن بهرهمند گردم،از راهنمای عزیزم، خانم ژیلا، صمیمانه سپاسگزارم، ایشان در سختترین دوران زندگیام، با صبوری و عشق، دست مرا گرفتند و راه را نشانم دادند، بارها گم شدم، لغزیدم، اما ایشان با آرامش و مهربانی، من را به مسیر برگرداندند.
از آقا رامین راهنمای مسافرم هم بسیار تشکر میکنم که محبت کردند و به شعبهی ما آمدند و زحمت ادارهی جلسه را بر عهده گرفتند، همچنین از ایجنت محترم، مرزبانان عزیز گروه خانواده و مسافران، چه در دورهی قبل و چه در دورهی جدید، قدردانی میکنم، سپاس از تمام خدمتگزارانی که با تلاش و همدلی، امکان برگزاری این جشن زیبا را فراهم کردند.
بیشتر حرفهایی که باید زده شود را مسافر امیر عزیز گفتند؛ خدا را شکر میکنم که راهم به کنگره باز شد. من واقعاً به آموزش نیاز داشتم، ولی خودم نمیدانستم چطور و از کجا باید آغاز کنم ،وقتی وارد لژیون خانم ژیلا شدم، اول فکر میکردم خیلی چیزها را میدانم؛ اما هرچه جلوتر رفتم فهمیدم واقعاً چیزی بلد نیستم.باورم نمیشد، بااینکه کتابهای زیادی خوانده بودم، پکیجهای آموزشی میخریدم، فایلهای انگیزشی گوش میدادم، اما زندگیام هرروز تاریکتر میشد، در پایانِ مسیر، مسافرم حال بسیار بدی داشت وزندگیمان در آستانهی فروپاشی بود.
یادم هست روزی به امیر گفتم: میخواهم بروم تهران، یک استادی پیدا کنم، چون حس میکنم خیلی نیاز دارم کسی من را راهنمایی کند، امیر گفت: این چیزها همه دروغ است، هیچکس نیست که تو را نجات بدهد و من خیلی مأیوس شدم.اما بهطور اتفاقی البته هیچچیز در کنگره اتفاقی نیست در بهمنماه سال ۱۴۰۱، وقتی برای پیادهروی به پارک حافظ اندیشه رفته بودم، با یکی از ورزشهای کنگره آشنا شدم. همانجا انگار پیامی از درون شنیدم:اینجا جای تو است. اینجا استاد داریم، راهنما داریم، مهندس داریم و همان شد که به کنگره وصل شدم، شکر خدا، مسافرم هم به کنگره آمد و سفرش را آغاز کرد،سفر بسیار سختی داشت چون تخریب بالایی داشت، اما خدا را شکر امروز در آرامش و رهایی است.
میخواهم چیزی را بگویم که برایم یک درس بزرگ بود: نقطهی مقابل ایمان، کفر نیست؛ ناامیدی است.و من آن روزها به نهایت ناامیدی رسیده بودم، اما همین آموزشها و همین سیدیها، امید را در دلم زنده کرد، یکی از سیدیهای استاد امین که خانم ژیلا برایم گذاشته بودند، زندگیام را تغییر داد، چون برای اولین بار صدای امید را در خودم شنیدم ،از همهی همسفرانی که تازه سفرشان را آغاز کردهاند میخواهم حتماً سیدیهایشان را بنویسند. نوشتن و گوش دادن به سیدیها فقط یک تکلیف نیست؛ چراغ راه است، نوری است که در تاریکی مسیر میتابد و نگرش انسان را تغییر میدهد، من آنها را در زندگیام کاربردی کردم و نتایج شگفتانگیزی دیدم.
در پایان از همهی شما که با سکوت و توجه، به مشارکتم گوش دادید، سپاسگزارم.امیدوارم همهی ما بتوانیم در سایهی آموزشها و عشق کنگره، هرروز قدمی به روشنایی نزدیکتر شویم.از محبتتان بینهایت ممنونم.
.jpg)
تایپ ، ویراستاری و ارسال: مسافر حسن خدمتگزار سایت
عکس: مرزبان خبری مسافر بهمن
مسافران نمایندگی صفادشت
- تعداد بازدید از این مطلب :
426