همسفر پریسا برداشت از سیدی هرس 1 و 2

سلام دوستان پریسا هستم، یک همسفر
در سالهای ۸۱ و ۸۲ با مفهوم منیّت آشنا شدم و تعریفی برای آن پیدا کردم، اما واقعاً بیست سال طول کشید تا بفهمم منیّت چیست. چون آنچه در ذهنم ساخته بودم فقط یک تعریف ذهنی بود، نه یک درک قلبی. فهم این موضوع در ذهن آسانتر است، اما باز شدن آن در دل، سالها زمان میبرد.
بسیاری از انسانها مفاهیم را در عقل و ذهنشان یاد گرفتهاند، اما هنوز این مفاهیم در دلشان جاری نشده است. دانستن این نکته میتواند خیلی کمککننده باشد، چون تصوّر دانا بودن خودش خطرناک است. تصور «خوب بودن» نیز همینطور است؛ اگر بخواهیم تعریف روشنی بیاوریم:
انسان بد کسی است که فکر میکند خوب است، و انسان خوب کسی است که فکر میکند هنوز بدیهایی دارد.
کسی که تصور میکند همه چیز را بلد است، در بدترین وضعیت انسانی قرار میگیرد. اما انسانهای دانا همیشه میگویند که نمیدانند، اشتباه میکنند، و عذرخواهی برایشان راحت است. وقتی خرابکاری میکنند، به فکر جبران و اصلاح آن هستند. اما انسانهای بد برای کارهای اشتباهشان پنجاه دلیل میآورند.
ما معمولاً فکر میکنیم «توانستن» قدرت است، اما در واقع اینگونه نیست. حتی وقتی نمیتوانیم کاری را انجام دهیم، این نیز نوعی قدرت است. وقتی انسان این را بفهمد، قدرتش به تعادل میرسد. سفر دوم هم دقیقاً همین است؛ رسیدن به خود، یعنی آوردن آن مطالب و مفاهیم به قلب و جاری کردن آنها در زندگی.
وقتی به هستی نگاه میکنیم، میبینیم مهمترین بخش در ساختار جسم انسان، سلولها هستند و در میان آنها، سیستم عصبی جایگاه ویژهای دارد. این ساختار دقیقاً شبیه یک درخت در بدن انسان عمل میکند. کیهان هم با تمام عظمتش شبیه یک درخت است؛ یعنی مدل جهان نیز مدل درخت است.
نقشه کیهان، آفرینش و موجودات زنده همه براساس همین الگو شکل گرفتهاند.
از این الگو میتوان در جهانبینی استفاده کرد. هرجا قرار باشد زندگی و حیات شکل بگیرد، باید این ساختار درختی وجود داشته باشد.
اصلاً زندگی از کِی در زمین به وجود آمد؟ تفاوت زمین با سیارات دیگر در چیست؟
در هر سیارهای که «درخت» داشته باشد، آن سیاره زنده است؛ و هر انسان یا موجودی که سلول عصبی دارد، موجود زنده است.
در جهانبینی میتوان این را تعمیم داد: اگر یک تاریکی بخواهد رشد کند، بهتنهایی نمیتواند. تاریکی زایش از خود ندارد و باید به چیزی پیوند بخورد. مثل یک میکروب یا انگل که برای رشد، باید خود را به میزبان وصل کند تا از او تغذیه و رشد کند.
نیروهای منفی نیز همینطور هستند؛ برای رشد خود را به یک «درخت»، یعنی یک انسان پیوند میزنند. چطور این پیوند را انجام میدهند؟
به انسان یک ضربه وارد میکنند؛ ضربهای روحی یا عاطفی.
این همان پیوند بد است؛ پیوندی که انسان را با تاریکی گره میزند: مانند اعتیاد، اضافهوزن، یا ضربههای عاطفی.
نیروی منفی برای رشد باید تکثیر بشود؛ باید از جنس خودش ایجاد کند. وقتی کسی ضربه میخورد، زخمی به کالبد، روح یا صور پنهان او وارد میشود. تا این زخم ایجاد نشود، نمیتواند پیوند شکل بگیرد؛ باید پوسته شکافته شود تا تاریکی بتواند شاخه خود را پیوند بزند.
وقتی شاخه تاریکی به انسان پیوند خورد، برای رشد باید از درخت اصلی انرژی بگیرد. اگر انرژی دریافت نکند، رشد نمیکند. اما اگر انرژی بگیرد، در سالهای بعد «میوه» میدهد؛ یعنی چه؟
یعنی اینکه همان آسیبی که به تو رسیده را به شکلهای مختلف به دیگران منتقل میکنی.
این میشود میوه تاریکی.
اما اتفاق بد زمانی کامل میشود که تو تبدیل به همان چیزی بشوی؛ یعنی انرژی لازم را به آن شاخه میدهی.
اگر این جریان انرژی را قطع نکنی، آن شاخه رشد میکند.
اما اگر انرژی ندهی، شاخه خشک میشود و پیوند کامل نمیشود.
نیروهای منفی چگونه انرژی میگیرند؟
با تکرار آن اتفاق در ذهن؛
با فکر کردن مداوم؛
با احساس عذاب، حقارت، یا هر احساس منفی دیگر.
هر چیزی که به آن میاندیشی، از تو انرژی میگیرد. تاریکی برای رشد همین را میخواهد.
اگر از این روند آگاه باشیم، وقتی ضربهای—جسمی یا عاطفی—به ما وارد میشود، میتوانیم آن زخم را درمان کنیم و حتی قویتر از قبل شویم؛ به شرط آنکه جریان انرژی را متوقف کنیم.
شاخهها همان خواستههای انسان هستند؛ خواستههایی که در هر جهتی میتوانند رشد کنند.
خواستههای نامعقول را باید «هرس» کرد.
انسان باید چندبُعدی باشد؛ ریشههایش باید در جستجوی آب بروند، باید درخت وجود خود را پرورش دهد و شاخههای اضافی را هرس کند.
تهیه و ارسال گزارش: همسفر لیلا مرزبان خبری
گروه همسفران نمایندگی اردبیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
59