چهارمین جلسه از دور پنجاه و چهارم کارگاههای آموزشی کنگره ۶۰؛ ویژه آقایان همسفر در نمایندگی آکادمی، با استادی مرزبان محترم همسفر میلاد، نگهبانی همسفر علی و دبیری همسفر علیاصغر، با دستور جلسه «گلریزان»، پنجشنبه 23 آبان ۱۴۰۴ ساعت ۱۴ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
اوّلین مرتبهای که این جایگاه را تجربه کردم خیلی برایم جذاب بود، دقیقاً آن موقع هم لژیون سردار بود و به من اجازه دادند و گفتند که شما استاد جلسه شوید و تجربه کنید، وقتی که استاد جلسه شدم، آن زمان تازه شش هفت ماه بود که سفر میکردم و سفر اوّلم بود و تازه به کنگره آمده بودم و اوّلین گلریزانی بود که شرکت کردم و اعلام دنوری کردم و همان لحظه پرداخت کردم چون خودم را میشناختم که توانایی بخشش برای چند مرحله را نداشتم، نمیتوانستم بگویم که وقتی پرداخت کنم دیگر تمام شده، نمیتوانستم که قسمتی رو پرداخت کنم و مابقی رو بعداً پرداخت کنم، توان این کار را نداشتم و در دنوری بعدی که خواستم مبلغ را پرداخت کنم، همین اتّفاق مجدداً رخ داد، وقتی اوّلین پرداخت را انجام دادم، بخش تعهّد را فراموش کردم، چون چند تا تعهّد داشتم، البتّه این موضوع را هم بگویم که زمانی که قصد داشتم از آقای مهندس برای پهلوانی اجازه بگیرم، آقای مهندس اجازه ندادند که خیلی هم توی ذوقم خورد و فراموش کردم، چرا تعهّدم را فراموش کردم؟ بعد از دو ماه که در لژیون نشسته بودیم، راهنمای من آقا ماجد گفتند که تعهّدات خودتون را فراموش نکنید باید تعهّدات خودتون را پرداخت کنید اونجا بود که دقیقاً یک لحظه به خاطر آوردم من که اعلام کرده بودم، چرا فراموش کردم؟ به مرور زمان به یاد آوردم که نصف مبلغی را که اعلام کرده بودم را پرداخت کرده بودم و نصف دیگه آن هنوز باقی مانده است و خدا را شکر میکنم که مجدداً یادآوری شد. اوّلین دنوری که میخواستم پرداخت کنم، قصد داشتم که ماشین بخرم و قصد داشتم که یک پژو پارس مدل 97 خریداری کنم و فکر میکردم که ماشین خوبی است. تقریباً 2 الی 3 ماه دنبال این مدل ماشین میگشتم ولی پیدا نمیکردم، دقیقاً در ماه ششم سفر اوّل بودم که زمان گلریزان شد. با وجود اینکه واقعاً نیّتم این نبود که در گلریزان شرکت کنم و ماشین خوبی نصیبم شود، قصد داشتم که فقط بخاطر خودم ببخشم نه اینکه بخاطر جا یا کار خاصی ببخشم، بخشش و گذشت از خود من است و اگر توان بخشیدن را نداشته باشم هیچگاه هیچ چیز را نمیتوانم ببخشم، نه توان بخشش هیچ اتّفاقی در زندگی را نخواهم داشت نه توان گذشتن از چیزی در زندگی خود را خواهم داشت؛ زیرا هنوز یاد نگرفتم.

زمانی که اعلام دنوری کردم، برای بخشش بود، برای این بود که واقعاً توانایی بخشش را بدست بیاورم و در همین مرحله برای خودم یاد گرفتم، و گفتم بدهی من از زمانی که به کنگره وارد شدم شروع شده است. من پیش از کنگره اگر 50 هزار تومان به یک گدا کمک میکردم سعی میکردم بفهمم با این پول چکار میکند. توانایی بخشش را نداشتم، فکر میکردم که میبخشم ولی هنوز چشمم دنبال اون بخشش بود و بخشش برای من خیلی سخت بود. زمانی که این کار را انجام دادم تازه یاد گرفتم و هرگز فراموش نمیکنم که روز اوّل راهنمای من به من گفت که ما هم دنور شدیم اگر دوست داری اعلام کن. پرسیدم مبلغ دنوری چقدر است؟ گفتند که 50 تومان، متوجّه شدم که از بخشش این مبلغ هیچ حسّ خاصی ندارم، تصمیم گرفتم 60 تومان پرداخت کنم، متوجّه شدم که باید حسّش کنم، باید ببینم که واقعاً پرداخت این وجه برایم دردناک است یا خیر. این شد که مبلغ 75 میلیون تومان اعلام کردم و این مبلغ رو پرداخت کردم. اینکه توانستم از جایی استفاده کنم که درد آن را حسّ کردم برایم بسیار زیبا بود که قشنگ درد آن را حس کنم و بفهمم که این کاری که در حال انجام آن هستم برای من فایده دارد و خدا را شاکرم که در کنگره هستم و باز هم این صندلی مجدداً قسمت من میشود. زمانی که پیام آخر در سیدی پیامآور را میخواندم تمامی اساتید مهندس تکتک افرادی را که در کنگره هستند را دوست دارند که این موضوع برای من بسیار جالب بود و این موضوع واقعاً برای من جاری شد که حضورم در کنگره و اینکه اجازه خدمت به من داده میشود بخاطر چه موضوعی است.

من از لژیون سردار شروع کردم و حسّی که از کنگره گرفتم از لژیون سردار بوده است و الان خداوند را شکر میکنم. آقای مهندس آمدند و من رفتم از ایشان برای بار دوّم برای پهلوانی اجازه گرفتم و خداوند را شکر میکنم که آقای مهندس از من پذیرفتند. این موضوع برای تنها خودم نبوده و برای یادگیری خودم است که من چرا اینجا هستم، و این نه فقط برای این است که اینجا خدمت مالی کنم، بلکه بخاطر این است که خودم را بهتر بشناسم، برای اینکه یاد بگیرم چگونه گذشت کنم. آیا میتوانم از اندوخته خودم بگذرم؟ آیا میتوانم از پس انداز خودم بگذرم؟ من قبلاً نه ماشین داشتم و نه خانه، لژیون سردار من را تربیت کرد، به من یاد داد پسانداز یعنی چی؟ به من نگهداشتن را آموخت و واقعاً در یک کلام من هر چه که دارم از لژیون سردار دارم. ماشینم را از لژیون سردار دارم، اگر خانه دارم از لژیون سردار دارم، اگر مغازه دارم از لژیون سردار دارم. دفعه اوّل آقای مهندس از من پرسیدن که خانه داری؟ گفتم خیر، گفتند هر وقت خانه خریدی بیا، رفتم زمین خریدم، همون زمین برای من خانه و مغازه شد. برای من بسیار قشنگ و بزرگ است و آن را واقعاً تجربه کردم. حسّی که در لژیون سردار وجود دارد من را رشد داد. آقای مهندس یک جملهای رو همیشه میگویند: دستت رو تا جایی در جیبت فرو ببر که دردت بگیرد اون موقع بیرون بکش. این جمله را من واقعاً تجربه کردم و این درد را واقعاً حس کردم. گذشتن از آن مقدار پول برای من بسیار سخت بود ولی بعد در آوردن آن برای من بسیار سادهتر شد، جمع کردن آن برای من راحتتر شد. بله، زمانی که ببخشم به من برخواهد گشت. برگشت آن اینگونه خواهد بود که من دنبال آن نیستم و برمیگردد. تمام تلاش من بر این پایه است که میگویم: من تعهّد دارم، تعهّد دادم که این کار را انجام دهم. امیدوارم که این موضوعی که الان آقای مهندس رضایت دادند را بتوانم انجام دهم و قرار است این مسیر تا پایان راه وجود داشته باشد و من خدمتگذار باشم.




.jpg)





تایپ: همسفر مجید (لژیون دو)
تصویربرداری: همسفر مهدی (لژیون چهارم)
تهیه و تنظیم: سایت همسفران آقا، نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
160