گاهی گمان نمیکنی؛ ولی خوب میشود
گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود.
گاه، خود آن بیمقدمه جور میشود،
گاه، با دو صد مقدمه ناجور میشود.
گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است،
گاهی نگفته، قرعه به نام تو میشود.
وقتی این شعر را میشنوم، ناخودآگاه زندگی گذشته و اکنون خود را با هم مقایسه میکنم. یاد روزهایی میافتم که مسافرم گرفتار دام اعتیاد بود و من، همراه مادرم، تمام تلاشمان را میکردیم تا او را از جهان تاریک اعتیاد بیرون بکشیم؛ اما هرچه بیشتر تلاش میکردیم، از هدفمان دورتر میشدیم. بهقول آقای مهندس، مانند چرخهای ماشینی بودیم که فقط به دور خود میچرخد، بیهیچ پیشرفت و تغییری و هرگز به مقصد نزدیک نمیشود.
در آن روزها، با تمام جوانی و حسرت سن و سالم، از همه چیز خود گذشته بودم؛ تفریح، پول، احترام، آسایش، آرامش و حتی سلامتی. تنها یک خواسته در دل داشتم؛ درمان اعتیاد مسافرم، تا بتوانم لحظهای با او همصحبت شوم، بیهراس و بیفرار.
اما هرچه بیشتر تلاش میکردم، هیچ اتفاقی نمیافتاد. دعاهایم بیپاسخ میماندند و قرعه امید به نام من در نمیآمد. روزها یکی پس از دیگری میگذشتند، زندگی تیرهتر میشد و من آرامآرام امیدم را از دست میدادم. دیگر هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد؛ نه خریدن عروسکهای رنگارنگ، نه خوراکیهای جورواجور. شبها اغلب وانمود میکردم که خوابم برده، تا اگر مسافرم به خانه آمد، با او روبهرو نشوم.
در خیال خودم، پدری ساخته بودم؛ پدری مهربان، آرام، شنوا. با او دردودل میکردم، خواستههایم را میگفتم و در رویا با او زندگی میکردم.
سالها گذشت و به لطف خداوند، با کنگره آشنا شدیم. مسافرم درمان شد و همان کسی شد که سالها در ذهن و خیال با او زندگی کرده بودم. امروز، من و او در کنار هم خدمتگزار کنگره هستیم.
بسیاری از کسانی که ما را میشناسند، میپرسند: آیا در کنگره به شما حقوق میدهند که اینگونه بیوقفه وقت و زندگیتان را برای آن میگذارید؟ و من در پاسخ میگویم:
آدمهای زیادی بودند که از مال و زندگی خود گذشتند تا ریحانه بتواند پدر خیالیاش را در واقعیت نیز تجربه کند، کنارش آرام بگیرد و زندگی کند. امروز نوبت ماست که سهم خود را ادا کنیم؛ از مال و زندگیمان بگذریم، تا دختران و پسران دیگری بتوانند در کنار پدر یا مادر مصرفکننده خود، به آرامش برسند.
اگر دست در دست هم نگذاریم و از علم و مال خود نگذریم، آتش اعتیاد دامان همه خانوادههای سرزمینمان را خواهد گرفت و هیچ فرزندی از این ویرانی در امان نخواهد بود.
همیشه آرزو دارم روزی را ببینم که کنگره جهانی شود و آرامش برای دلهای بیشماری از دختران و پسران این زمین حاصل گردد. آن روز، با افتخار خواهم گفت: من نیز روزی گذشته تلخ آنان را تجربه کردهام و امروز در شادیشان سهمی دارم.
نویسنده: راهنما تازهواردین همسفر ریحانه
رابط خبری: همسفر نسرین رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سردار)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا شهرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
98