سومین جلسه از دوره دوم سری کارگاه های آموزشی عمومی کنگره 60 ویژه مسافران و همسفران نمایندگی ارگ با استادی راهنمای محترم همسفر زهرا و نگهبانی راهنمای محترم مسافر محسن و دبیری مرزبان محترم مسافر حامد با دستور جلسه " گلریزان " در روز پنجشنبه مورخ 22 آبان 1404 ساعت 17 آغاز به کار نمود :
خلاصه سخنان استاد :

سلام دوستان، من زهرا هستم، یک همسفر.
خدای خودم را شاکر و سپاسگزارم که به من توفیق داد امروز در جمع شما بزرگواران حضور پیدا کنم. این جایگاه را مدیون ایجنت بخش همسفران و مسافران و نیز نگهبانان لژیون سردار در هر دو بخش هستم. همچنین از آقای مهندس دژاکام و خانوادهی محترمشان صمیمانه سپاسگزارم که چنین بستری را فراهم کردند تا من، زهرا، بیایم و آموزش ببینم.
با دل و جان از راهنمای بزرگوار خودم، خانم مهری، و از راهنمای گرامیِ مسافرم، آقای نقدی، تشکر میکنم.
هفتهی گلریزان را خدمت آقای مهندس، خانوادهی محترمشان و همهی شما انسانهای بخشنده تبریک میگویم؛ کسانی که در این هفته صفتِ بخشندگی را از قوه به فعل درآوردید و مصداقِ آیهی شریفهی «وَالسّابِقونَ السّابِقون، أُولئِکَ المُقَرَّبون» بودید.
امروز همگی وارد زمینی از بازیِ زندگی شدهایم؛ بازیای که هر چه تواناییمان بیشتر باشد، لذت آن نیز افزونتر است. مانند بازیکنان والیبال که هر کس پنجه و ساعد قویتری داشته باشد، از بازی بیشتر لذت میبرد. در کنگره هم کسانی که در گذشت، چشمپوشی از خواستهها و عشق به مخلوق قویتر شدهاند، در این مسیر بهتر «بازی میکنند» و شیرینیِ بیشتری تجربه میکنند.
در حقیقت، فلسفهی نامگذاری و برگزاری جشن گلریزان همین است: رسیدن به قدرتِ درون، تواناییِ بخشش و شادیِ حقیقی.
گلریزان جشنیست حقیقی، زیرا شادی آن هم از درون و هم از بیرون میجوشد.
لازم است گاهی خود را محک بزنیم و اندازهی محبت خویش را بشناسیم. در مسیر خودشناسی است که درمییابیم ظرفیت گذشت و ایثار ما چقدر است، تا چه اندازه درد دیگران برایمان دردناک است.
من با دنیایی از اضطراب و ناامیدی وارد کنگره شدم؛ آدمی بودم که از «کاه، کوه» میساختم و مشکلات کوچک را بزرگ میکردم و همین، سبب رنجش خودم و اطرافیانم میشد. اما کنگره مرا به فردی تبدیل کرد که امروز، هر مشکل بزرگی که در مسیرم قرار گیرد، راهحلش را مییابم و در جهانی آکنده از امید زندگی میکنم.
قیمت این دیدگاه چقدر است؟
من روزی احساس پوچی و بیهودگی میکردم، اما کنگره مرا به جایگاهی رساند که احساس میکنم وجودم در هستی ارزشمند است. قیمت این احساس چقدر است؟
روزگاری دلیل آفرینش خود را نمیدانستم، اما کنگره به من آموخت برای چه زندهام. قیمت این دانایی چقدر است؟
روزی از ترس آبرو خجالت میکشیدم با مسافرم بیرون بروم، اما امروز به او افتخار میکنم. قیمت این عزت و آبرو چقدر است؟
روزی طلوع خورشید را نمیدیدم از بس که آینده در نظرم تاریک بود، اما امروز با آرامش سر بر بالین میگذارم. قیمت این آرامش چقدر است؟
کافیست سری به بیمارستانها، کمپها و مراکز ترک اعتیاد بزنیم تا بفهمیم سلامتی و آرامشی که کنگره به ما داده، بیقیمت است. ما زمانی «مردههای متحرک» بودیم؛ بیعشق، بیمحبت، بیحس. امروز آن مردگان زنده شدهاند. قیمت این بیداری چقدر است؟
من، زهرا، روزی حاضر نبودم پنجاههزار تومان به کسی کمک کنم، اما امروز به کمکهای میلیونی و میلیاردی فکر میکنم. قیمت این وسعت تفکر چقدر است؟
در هیچ مکتب و دانشگاهی نمیتوانستم آنهمه ناتوانی را به توانایی، و حقارت را به سرافرازی تبدیل کنم؛ نفرت را به عشق و نومیدی را به ایمان.
این صندلیهای پلاستیکی که رویشان مینشینیم، برای ترک اعتیاد ساخته نشدهاند؛ بلکه زندگیها را نجات دادهاند، سلامتیها را بازگرداندهاند. اگر امروز روی این صندلیها نشستهایم، میتوانستیم روی صندلیهای دادگاه باشیم.
قدرشان را بدانیم.
روی این صندلیها یاد گرفتیم چگونه زندگی کنیم؛ چگونه عشق و محبت را در خانهها جاری سازیم، چگونه خودمان را دوست بداریم تا بتوانیم دیگران را دوست بداریم، چگونه ببخشیم.
این صندلیها را همان کسانی فراهم کردند که روزی در خاکستر اعتیاد مدفون بودند و با دستهای خود از آن خاکستر برخاستند. همانها که روزی بخشیدهاند تا دیگران زندگی کنند.
بخشیدن فقط دادن مال نیست؛ «فهم بخشش» مهمتر از خودِ بخشش است: اینکه بدانیم چرا و در چه مسیری میبخشیم. آنان که با تمام توان بخشیدند، انتهای مسیر بخشش را دیدهاند؛ جایی که چراغ خانهای روشن میشود، مادری فرزند شفا یافتهاش را در آغوش میگیرد و خانوادهای دوباره کنار هم جمع میشوند.
ما در نعمت غوطهوریم و گاهی متوجه نیستیم؛ نعمتهای کنگره همچون قطرات بارانیست که بیوقفه بر ما میبارد. حالا بیایید از خود بپرسیم: سهم کنگره در زندگی ما چقدر است؟
اگر اعتیاد همچنان ادامه داشت، اکنون چه بر سر زندگی و خانواده ما آمده بود؟ پدر و مادر، همسر و فرزندانمان در چه حالی بودند؟ این پرسشهاست که ما را به ارزش واقعی کنگره پی میبرد.
اکنون فصل بخشش است، زمانی که خدمت مالی ارزشی دوچندان دارد. باید دیدگان و گوشهای خود را بگشاییم؛ درد مادرانی را ببینیم که پشت در بیمارستان از رنج فرزند خویش میگریند.
اگر امروز به من بگویند فرزندت گرفتار اعتیاد است، ناراحت میشوم اما ناامید نه، چون راه درمان را میدانم. اما اگر بشنوم عزیزم سرطان دارد، ناامید میشوم.
اما ما، اعضای کنگره، میدانیم به برکت علم و رحمت آقای مهندس، روزی خواهد رسید که حتی سرطان نیز در کنگره درمان شود.
خداوند مسئولیت خدمت به خلق را بر عهدهی ما گذاشته تا راهِ نجات را به دیگران نشان دهیم. در جایی خواندم خانم شانی از آقای مهندس خواسته بودند جملهای ماندگار بگویند و ایشان فرموده بودند:
«راز زندگی کردن را باید در خودِ زندگی کردن آموخت.»
از دید من، راز زندگیِ لذتبخش و بیتکرار در بخشش است؛ اینکه درد دیگران برایمان درد باشد و بدانیم آرامش ما در گرو آرامش آنهاست.
به همین دلیل سرداران، دنوران و پهلوانان همیشه در تلاشاند دوباره به آن جایگاه برسند، چون طعم آن راز را چشیدهاند و ایمان دارند وعدهی خداوند حق است.
همسفران و مسافران عزیز، این فرصت همیشه وجود ندارد؛ شاید سال آینده چنین فرصتی برایمان نباشد.
امروز که این بستر در اختیار ماست تا خود را رشد دهیم، نباید بگذاریم روزی برسد که با حسرت بگوییم:
میتوانستم کمک کنم، میتوانستم سردار یا دنور باشم، اما نکردم...
آقای زرکش بهزیبایی گفتند: «لبیک، اللهم لبیک»؛ خداوند تکتک ما را دعوت کرده تا جزو بندگان خوبش باشیم، و این به انتخاب ما بستگی دارد که به این دعوت چه پاسخی بدهیم.
بدانید هر خدمتی—even کوچک—که برای کاهش رنج انسانها انجام میدهیم، در هستی ثبت خواهد شد و خداوند، حافظِ محافظان است.
سخن خود را با این شعر به پایان میبرم:
شادی حقیقی آن نیست که تو چون ستارهها بدرخشی،
بلکه آن است که کاری کنی تا دیگران نیز چون ستارهها بدرخشند.
ممنونم از اینکه به صحبتهای من گوش دادید.
خودتان و آقای مهندس را تشویق کنید .

عکس : مسافر سهیل لژیون دوم
تایپ : مسافر مصطفی لژیون دوم
بارگزاری : مسافر احسان لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2952