"بنام قدرت مطلق"
سومین جلسه از دوره دوم کارگاه های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی لواسان در هفته گلریزان به استادی مسافر علیرضا،نگهبانی مسافر مجتبی و دبیری مسافرحسین با دستور جلسه "گلریزان "در مورخ چهارشنبه 21 آبان ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان، علیرضا هستم، مسافر.
نخست، از نگهبان جلسه سپاسگزارم که اجازهی خدمت در این جایگاه را دادند. صحبت در چنین موقعیتی اندکی دشوار است، بهویژه وقتی در حضور پهلوانان و خدمتگزاران شعبهایم و نگاه مرزبانان بر ماست. سعی میکنم از واقعیت درونم بگویم، نه از چیزی حفظشده یا تکراری.
هفتهی گلریزان را تبریک میگویم؛ عید کنگره است، و عید همیشه یادآور آبرو و آبروداری است.
میخواهم بگویم در سفر اول، این ما نیستیم که میآییم و میرویم؛ نیرویی است که ما را میآورد و میبرد. جاذبهی کنگره است که ما را جذب میکند، بازمیگرداند و دوباره به اینجا میرساند. یعنی منِ علیرضا نیستم که سه یا چهار روز در هفته به شعبه میآیم و سفر میکنم. پس نباید به خودم ببالَم و بگویم «من دارم کار بزرگی میکنم»، زیرا حقیقتاً این منِ حقیقی نیستم که چنین میکنم.
بعد از ده ماه سفر، تازه درمییابیم که جسممان سالم شده، نه چیز دیگر. اگر در این نقطه گمان کنیم که همهچیز درست شده، در واقع همان غذای نیمپز را درونمان داریم. ده ماه دارو مصرف کردهایم و مرتب آمدهایم، اما باز هم نیرویی ما را آورده است، نه خود ما. همانطور که در گذشته هم ما نبودیم که خلاف میکردیم؛ نیرویی دیگر بود که بر ما حاکم بود.
هیچکس نمیتواند برای دیگری کاری کند، مگر اینکه خودِ او بخواهد. نگاه کنید به نوجوانی هجدهساله که با غرور میگوید سیگار بد نیست؛ در حالیکه در دلش میداند بد است، اما نیرویی درونش اجازهی پذیرش نمیدهد.

در کنگره میآموزیم که درمان چیست. مسافران سفر اول هنوز خودِ واقعیشان نیستند؛ نیرویی آنان را میآورد تا درمان شوند. من خودم نبودم که آمدم؛ نیرویی مرا آورد. بعد از ده ماه تازه نیروهای درونی و حقیقی به ما بازگردانده میشود تا وارد سفر دوم شویم. حالا نوبت بازی ماست، نوبت انتخاب و تلاش آگاهانه.
در سفر دوم، خدمت کردن معنا پیدا میکند. همان نیرویی که ما را به کنگره آورد، باز هم عمل میکند. کافیست در دل بگوییم: «من میخواهم امسال در گلریزان ده میلیون تومان کمک کنم.» باز هم این ما نیستیم که میبخشیم؛ ما فقط بستری میشویم برای جریانِ بخشش. جسم و روانی که از نفرت، کینه، خلاف و مصرف خالی شده، بستر مناسبی برای بخشش میشود.
اگر در گلریزان فقط ده درصد از توانمان را میگذاریم، این ضعف ماست، نه بزرگیمان.
به یاد دارم روزی را که در سرمای باران، بدون پول، پیاده دنبال کنگره میگشتم تا آن را پیدا کنم؛ آن روز هم من نبودم که آمدم، نیرویی مرا آورد. اگر امروز به آن نیرو پشت کنم، سفر دوم هم در خطر میافتد.
خدمت، تنها مخصوص کنگره نیست؛ خدمت یعنی فهمیدن خود. کسی که پس از ده ماه میرود و خدمت نمیکند، در واقع به خودش خدمت نکرده است. ما به کنگره میآییم تا قبل از هر چیز به خودمان خدمت کنیم. گاهی همان لیوان شستن ساده، گرهی از غرور درونمان باز میکند، گرهی که با هزار کتاب خواندن هم باز نمیشود. این، سیاست بزرگ بنیان کنگره است؛ تقدیر کنگره است.
رهایی، تقدیر ما نیست؛ بلکه تقدیر کنگره است. کنگره نیاز دارد به رهایی، به الگو، به میوههایی که از درختش میرسند. ما فقط میتوانیم جزئی از این جریان شویم. وقتی بر تیر رهاشدهی تقدیر سوار میشویم، دیگر ما نیستیم که میرویم؛ تیر است که میتازد. با اعمالمان میتوانیم جهتش را تعیین کنیم.
هدف ما رهایی است، و برای رسیدن به آن، باید در ده ماه سفر اول بهترین خود باشیم، در هر شرایطی. بعد از آن، با ساختار جدیدی روبهرو میشویم. استاد امین میگوید: «برای ساختن بنایی نو، باید بنای قبلی کاملاً ویران شود.» ده ماه سفر اول همان ویرانی است؛ و پس از آن، زمینی آماده برای ساختوساز تازه میشویم.
یکی از زیباترین بناهای این ساختار، گلریزان و خدمت مالی است؛ دیگری خدمت زمانی است. وقتی میآییم و هفتهای دو یا سه روز حضور داریم، روان شروع به بازسازی میکند. نود و پنج درصد رفتار ما ناخودآگاه است و فقط پنج درصد خودآگاه. خدمت، بخشش و آرامش در ناخودآگاه ما ثبت میشود و همین بخش بزرگ، ما را میسازد.
اگر در دل از رهایی برادر یا خواهری خوشحال نشویم، رهایی برای خودمان هم اتفاق نمیافتد. چون ناخودآگاه ما باید بفهمد رهایی خوب است تا برای ما نیز رقم بخورد. نفع ما در نفع دیگران است، و خدمت به شما، خدمت به خود ماست.
وقتی بر موج تقدیر سوار شویم، اختیار را به نیرویی بالاتر میسپاریم. زمان برای هر کس متفاوت میگذرد: برای یکی ده ماه، برای دیگری شاید ده سال. پس باید صبور باشیم و در جای خود بنشینیم، چون ساختنِ ما در حال انجام است، حتی اگر خودمان نبینیم.
بعد از سفر اول تازه اختیار به ما بازگردانده میشود؛ تازه اجازه داریم خدمت کنیم یا نکنیم. اما کنگره میگوید: «تا یک سال خدمت کن.» مولانا میگوید: «برو از خدمتشان آدم شو.» یعنی تا خدمت نکنی، انسان تازهای نمیشوی.
من خودم پس از هشت ماه خدمت تازه فهمیدم کجای کارم؛ فهمیدم زندگی فقط کار و خواب نیست، چیزهای بزرگتری هم هست. گاهی نیروهای درون نمیگذارند این را ببینیم، چون هنوز تحت فرمانشان هستیم.

در وادی چهارم از رضا و تسلیم گفته میشود؛ جایی که باید بفهمیم نیرویی بالاتر دستمان را گرفته است. در سفر دوم این دستگیری ادامه دارد، اما با فهم و آگاهی بیشتر. گاهی راهنما چیزی نمیگوید، ولی شاگرد میفهمد؛ آنوقت تازه میفهمیم «راهنمادار بودن» یعنی چه.
به قول آقا بهروز، «کنگره مثل فروشگاهی است؛ به فروشنده نمیگویی چی داری، بلکه میپرسی چی میخوای؟»
در ابتدا باورش سخت است، اما در مییابیم که هر چه هست، در درون ماست. کنگره فقط به ما اجازه میدهد از درون خود برداشت کنیم، از ناخودآگاه خود بهره بگیریم، و سالک شویم.
بحث ما مواد نیست، سیگار یا پول هم نیست؛ بحث، شناخت خود است. در سفر اول یاد میگیریم از بند رها شویم، اما در سفر دوم تازه میفهمیم چگونه باید زندگی کنیم.
پس عجله نکنیم و در جای خود بنشینیم.
سفر دوم با مسئولیت همراه است؛ مسئولیتِ بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه.
خدا را شکر میکنم که هستیم، که امروز در این زمان و مکان با همیم.
خوشا به حال ما که در این دوران، همنشین بنیانگذار کنگرهایم.
جشن گلریزان را به همه تبریک میگویم و از اینکه به سخنانم گوش دادید، سپاسگزارم.
تایپ،بارگذاری و عکس : مسافر مصطفی
ویرایش : مسافر علیرضا
مرزبان خبری : مسافر محسن
- تعداد بازدید از این مطلب :
142