English Version
This Site Is Available In English

گلریزان یعنی ایمان زنده عشق

گلریزان یعنی ایمان زنده عشق

دلنوشته راهنما همسفر فاطمه

می‌خواهم از روزی برای شما بگویم که برای اولین‌بار در جشن گلریزان شرکت کردم، روزی که هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. حدود پنج ماه از سفرمان گذشته بود، هنوز حال و روز دلم آشفته بود، وقتی وارد سالن شدم و دیدم همسفرها با چه حال خوشی می‌بخشند، چقدر چشم‌هایشان از شوق می‌درخشید، یک حس غریبی در دلم نشست. با خودم گفتم: مگر می‌شود پول بدهی و این‌قدر خوشحال باشی؟
منِ خسته و درمانده، با جیب خالی و دلی پر از درد، فقط توانستم ده‌هزار تومان کمک کنم. تمام جشن اشک ریختم؛ اما آن اشک‌ها، اشکِ درد نبود؛ بلکه اشک خواستن بود. از ته دل گفتم: خدایا، کمکم کن من هم روزی بتوانم با دل‌خوش ببخشم، مانند این انسان‌های بزرگ.
در خاطرم هست که با یکی از راهنماهای پیشکسوت صحبت کردم که ایشان از اولین همسفران دنور بودند به ایشان تبریک گفتم و در ادامه بیان کردم: من اصلاً در باورم نیست روزی عضو لژیون سردار باشم، چه برسد به دنور! لبخند زدند و با آرامش وصف‌ناپذیری گفتند: تنها کافیست که از ته دل بخواهی و خواسته داشته باشی، راه خودش را پیدا می‌کند. آن روز باور نکردم؛ اما امروز می‌فهمم چه حرف بزرگی به من زدند.
چند سال گذشت و من ناباورانه عضو لژیون سردار شدم. حسی عجیب، شیرین و آرام‌بخشی داشتم، انگار یک بخش تازه از من متولد شد. در ادامه در کمال ناباوری توانستم جایگاه دنوری را نیز لمس کنم و این حس، برای من کمتر از پهلوانی نبود. انگار قوی‌تر شدم، سبک‌تر، و نزدیک‌تر به خدا.
اما مسیر همیشه ساده نیست، به یاد دارم درست وقتی در حال پرداخت مبلغ دنوری بودم، مسافرم دچار بیماری سخت و عجیبی شد. هیچ دارویی جواب نمی‌داد و هر روز حالش بدتر می‌شد. ما درمانده شده بودیم تا اینکه از بزرگی شنیدیم داروها رو قطع کنیم و به‌جای آن از دیسپ استفاده کنیم.
نمی‌دانم چطور و چگونه، فقط می‌دانم، معجزه‌ای رخ داد و حالشان روزبه‌روز بهتر شد. تا جایی که کاملاً بهبود یافتند و من یقین دارم، این معجزه از برکت لژیون سردار بود؛ از نوری که بخشیدن، در زندگی‌مان روشن کرده بود.
اکنون وقتی به مسیرم نگاه می‌کنم، فقط شکر می‌کنم و شاکرم از خدای مهربان که اذن ورود به کنگره را به من داد، جایی که یاد گرفتم ببخشم، آرام بگیرم و امید داشته باشم.
می‌دانم هرچه بیشتر در این مسیر جلو می‌روم، بیشتر می‌فهمم که هنوز چقدر بدهکارم؛ اما با توکل به خدا و تلاش خودمان، مطمئن هستم روزی جایگاه پهلوانی و نشان در بی‌نشانی را نیز لمس می‌کنیم.
از صمیم قلبم آرزو دارم همه‌ کسانی که هنوز در خواب غفلت‌ هستند، به‌موقع بیدار شوند و طعم این عشق را بچشند و در این عمل عظیم شرکت کنند؛ چون بخشش، مانند کاشتن یک بذر کوچک است، شاید امروز دیده نشود؛ اما فردا درختی می‌شود که سایه‌اش همه‌ زندگی را خنک می‌کند.
به امید بیداری درونی، برای همه‌ دل‌های عاشق.

دلنوشته همسفر مهناز (ی)

اوایل که به کنگره آمده بودیم؛ مثل همه رهجوها حال خوبی نداشتم. وقتی صحبت از لژیون سردار می‌شد با خودم می‌گفتم، اینجا هم مثل همه‌جا پولی است و الکی می‌گویند که رایگان است. تا این‌که یک‌روز در شعبه بودم، از اتفاق لژیون سردار بود و به من هم اجازه دادند تا به عنوان مهمان سر لژیون حضور داشته باشم. متوجه شدم که اعضا با اشتیاق از پول‌هایی که داده‌اند و دریافت‌هایی که داشته‌اند، صحبت می‌کردند. باز هم پیش خودم می‌گفتم این‌ها نمایش برای جذب افراد است. گلریزان سال قبل اشتیاق بچه‌های شعبه را برای سرداری، دنوری و پهلوانی می‌دیدم و این اشتیاق مرا به تفکر برد، دلم می‌خواست تا آن حال و هوا را تجربه کنم؛ ولی هنوز ایمان کافی پیدا نکرده بودم و در جشن گلریزان اعلام سرداری نکردم. تا اینکه یکروز مقداری پول به دستم رسید تصمیم گرفتم طلا بخرم؛ ولی به دلم افتاد پسرم که چند سالی بود مشکل کلیه داشت و او را به خدا سپرده بودم، عضو لژیون سردار کنم، این‌کار را کردم.
یک‌روز پسرم سرما خورد و تا یک هفته حال بدی داشت، من ترسیدم که مشکل کلیه‌هایش باشد و او را پیش دکتر متخصص بردم و دکتر کلی به من غر زد که چطور بچه را چند سال رها کردم و دکتر نبردم و تأکید کرد باید عمل شود، برایش سونوگرافی و عکس هسته‌ای نوشت. باحال خراب و عکس‌هایی که گرفتیم باز پیش دکتر رفتیم، در ناباوری دکتر به ما گفت که عارف حالش خوب است و نیازی به عمل ندارد.
احساس شوک به من دست داده بود؛ حتی از دکتر خداحافظی هم نکردم و با اشک شوق از مطب خارج شدم.
آنجا من ایمانم به خدا قوی‌تر شد و به لژیون سردار و خدمت در کنگره ایمان آوردم.
خدا را هزاران بار شاکر و سپاسگزارم که به من اجازه می‌دهد تا در کنگره حضور داشته باشم و از او می‌خواهم که به من توفیق لمس جایگاه‌های مختلف خدمتی را بدهد.

دلنوشته راهنما تازه‌واردین همسفر فاطمه (ر)

جشن گلریزان برای بچه‌های کنگره یکی از جشن‌های مهم محسوب می‌شود؛ چرا‌که این جشن چه در صور آشکار و چه در صور پنهان سرتاسر آموزش است.
من در این جشن به طور عملی مورد امتحان خداوند قرار می‌گیرم تا آنچه آموخته‌ام و آموزش گرفته‌ام را به اجرا درآورم. من وقتی به کنگره آمدم درک و دریافتی نسبت به جشن گلریزان و لژیون سردار نداشتم و همه چیز برای من تازگی داشت؛ ولی هرچه جلوتر رفتم  با آموزش‌های آقای مهندس طعم بخشش بدون چشم‌داشت و بازگشت را متوجه شدم. فهمیدم که تا نبخشم بخشیده نخواهم شد،تا نبخشم ظرف وجودی من و میزان دانایی من بزرگ نخواهد شد و تا نبخشم آن طعم و حلاوت و شیرینی بخشش را نمی‌چشم و نه تنها در کنگره، بلکه در تمام سطوح زندگی این قانون جاریست.
همانا خداوند در کلام الله می‌فرماید:
انصاریان کسانی هستند که اموالشان را در راه خدا انفاق می‌کنند و سپس منت و آزاری به دنبال انفاقشان نمی‌آورند. برای آنان نزد پروردگارشان پاداش شایسته و مناسب است،نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند (سوره بقره آیه‌271-265).
امیدوارم همه ما در این جشن بزرگ و در این امتحان الهی سربلند بیرون بیاییم.

دلنوشته همسفر مهناز (ب)

گلریزان برای من فقط یک مراسم نیست، هر بار که نامش را می‌شنوم، حسی از عشق و آرامش در دلم می‌‌دمد. اینجا، جایی‌ست که انسان‌ها با خواست خود می‌بخشند، نه با اجبار، جایی که دل حرف اول را می‌زند.
من آموخته‌ام که بخشیدن، یعنی عبور از خود، یعنی دل را از کمترین ترس رها کنی و باور داشته باشی که خدا خودش برکت آن ببخشش را چند برابر و زیباتر برمی‌گرداند.
در کنگره۶۰ فهمیدم که گلریزان فقط کمک مالی نیست؛ در واقع تمرینی‌ست برای رهایی، برای رشد روح و برای نزدیک‌تر شدن به حقیقت. هر بار که در این جشن عشق شرکت می‌کنم، حس می‌کنم بخشی از وجودم سبک‌تر، آزادتر و روشن‌تر می‌شود.
آقای مهندس می‌گوید: «کسی که می‌بخشد، در واقع خودش را آزاد می‌کند» و من به چشم خود دیده‌ام که حقیقت دارد. لحظه‌ای که می‌بخشی، بی‌آن‌که منتظر بازگشت باشی، یک آرامش عمیق در وجودت شکل می‌گیرد؛ انگار خداوند همان لحظه لبخند می‌زند.
گلریزان برای من یعنی ایمان زنده عشق، یعنی باور اینکه حتی کوچک‌ترین بخشش می‌تواند نوری باشد در مسیر انسان. من عشق را در نگاه کسانی دیده‌ام که با دل مطمئن و شکرگزار می‌بخشند؛ همان دل‌هایی که پایه و ستون این خانه امیدهستند.
و هر‌بار در دل خودمی‌گویم خدایا، شکرت که در جمعی هستم، که بخشش را عبادت می‌دانند.
ای کاش دل من همیشه بخشنده بماند؛ کاش همیشه گلریزانِ درونم سبز باشد؛ حتی وقتی جشنی برپا نیست.

رابط خبری: همسفر نسرین رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سردار)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا شهرضا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .