English Version
This Site Is Available In English

زندگی کیمیایی در کنگره۶۰

زندگی کیمیایی در کنگره۶۰

چند سالی است که وارد کنگره شده‌ام یادم است سال اول که وارد کنگره شدم وقتی داشتم قدم به قدم قوانین و ساختارهای کنگره را بررسی می‌کردم این از فکرم گذشت که چرا انقدر مهندس تلاش می‌کند که بچه‌های کنگره از نظر مالی قوی باشند و از یک طرف این‌که تلاش می‌کند به ما یاد بدهد که چگونه خودمان پله باشیم تا نفرات دیگر بالا بیایند این برایم جالب بود؛ دروغ چرا حتی از ذهنم گذشت که چرا آنقدر تأکید بر امور مالی دارند با خودم گفتم این هم یک کسب و کار است که مهندس راه انداخته است یک صدا در مغزم مدام می‌گفت چقدر پول‌پول می‌کند و خلاصه این افکار مریض که فکر می‌کنم اکثر ما اوایل حداقل یک‌بار این حرف‌ها از سرمان گذشته است؛ خلاصه ماندم و از برکت آموزش‌های کنگره آرامش مهمان دلم شد با این که مسافرم درست سفر نمی‌کرد، ولی آنقدر آرام شده بودم که درک کرده بودم که مسیر او از من جدا است؛ یادم می‌آید مسافرم در دوره انظباطی بود که موقع مصرف در پارک توسط مأمور‌های کلانتری دستگیر شد و مستقیم به کمپ فرستاده شد؛ چند روزی گذشت وقتی از من خواستند در جلسات آن‌جا شرکت کنم با اکراه، ولی از روی کنجکاوی قبول کردم و جلسه رفتم و مدام سطح پایین جلسات را با جلسات کنگره مقایسه می‌کردم، هیچ نقطه قوتی نتوانستم پیدا کنم، آن‌جا شنیدم سالن همایش دارند و بعضی جلسات رسمی‌تر آنجا برگزار می‌شود؛ خواستم که آن را هم تجربه کنم گفتم حتما آن‌جا در سطح شعبات گنگره است ولی اشتباه می‌کردم، برای منی که جلسات کنگره را تجربه کرده بودم آن‌جا هیچ جذابیتی نداشت، آموزش‌هایش اصلاً در سطح کنگره نبود. خواستم با مسئول کمپ صحبت کنم و مسافرم را از آن‌جا بیرون بیاورم و تعهد بدهم که ادامه درمانش را در کنگره دنبال کند که با کمال تعجب دیدم که گفتند: ما اصلاً کنگره را قبول نداریم در صورتی که بارها از مهندس شنیده بودم که کمپ را در حد خودش قبول داشت و آن را پایه کنگره می‌دانست. من را فرستادند تا خواسته ام را با دادستان مطرح کنم و اجازه انتقال را از دادستان بگیرم؛ با زحمت توانستم وقت ملاقات بگیرم و طی این فرایند دائماً در مغزم درحال مقایسه کنگره با کمپ بودم و همیشه هم کنگره برنده می‌شد؛ یادم است وقتی دادستان را دیدم و به او گفتم که می‌خواهم بیمارم را از کمپ مرخص کنم و تعهد بدهم که درمانش را از کنگره دنبال کند همین‌طور که سرش پایین بود و در کاغذ روبرویش چیزی می‌نوشت با لحن تندی گفت کنگره را به عنوان درمان قبول نداریم و با انگشت شست گفت کنگره شصتتان بماند برای بعد این دوره باید در کمپ بماند؛ بدنم یخ کرد وقتی بیرون آمدم تمام سلول‌های مغزم درگیر بود که چطور بدون شناخت و اطلاعات رأی صادر می شود؛ من کنگره را تجربه کردم من حالا دیگر کمپ را هم تجربه کردم، مقایسه کردم، من تفاوت فاحش را دیدم، ولی انگار گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن نبود. همان‌جا بود که با مغز استخوانم درک کردم چرا مهندس تأکید دارد پایه‌های مالی کنگره و حرمت‌های کنگره همیشه در اولویت باشد چون ما خارج از کنگره خیلی‌خیلی تنها هستیم و بیرون خیلی ها منتظر هستند تا ما کم بیاوریم، خیلی‌ها منتظر هستند تا یک بهانه پیدا کنند فقط به‌خاطر این‌که کنگره سعی دارد مسیرش را مستقل دنبال کند؛ آن‌جا بود که به تدبیر مهندس افتخار کردم و با خودم عهد کردم کمک به پایه‌های مالی و حرمت کنگره را فقط مختص به یک هفته و مناسبت خاص نکنم. کنگره خانه دوم ما است، این‌جا دانشگاهی است که بی منت به ما درس زندگی می دهد، زندگی کیمیایی است که امروز خیلی کمیاب شده است و وقتی خودمان را با خود قبل مقایسه می کنیم می‌بینیم چقدر آرامش مهمان قلبمان شده است، چقدر حس خوشبختی می کنیم و چقدر در همه زمینه‌های زندگی پیشرفت کردیم و این‌ همه آموزش هزینه خیلی زیادی دارد که ما با ارزان ترین راه داریم به دست می‌آوریم و من خود را مدیون می‌دانم حتی اگر فقط ذره‌ای آموزش گرفته‌ام کمک کنم که این‌جا سرپا بماند و ادامه بدهد؛ ما هرگز نباید بگذاریم این زنجیره قطع بشود و کمک به پایه‌های مالی کنگره را هرگز نباید محدود به هفته گلریزان کنیم این یک داستان واقعی بود و تأثیرش روی من باور نکردنی بود امیدوارم شما هم با خواندنش به درک بهتری از کمک به پایه های مالی کنگره برسید.
نویسنده: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر الهه(لژیون پنجم)
رابط خبری: راهنمای ویلیام همسفر فهیمه
ویرایش: همسفر نرگس رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون چهارم) نگهبان سایت
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون چهارم)دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی دکتر مسعود

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .