اولین جلسه از دوره سوم جشن گلریزان ویژه مسافران در نمایندگی الیگودرز با استادی راهنما مسافر وحید و نگهبانی مسافر حجت و دبیری مسافر مهدی با دستور جلسه 《جشن گلریزان 》در تاریخ ۱۴۰۴/۸/۱۸ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان وحید هستم یک مسافر
هفته گلریزان را تبریک میگویم خدمت آقای مهندس و خانواده آقای مهندس و به تک تک اعضای کنگره ۶۰، ممنونم از دبیر، خزانهدار و اعضای لژیون سردار، لژیون مرزبانی و ایجنت محترم که فرصت خدمت کردن را به من هدیه دادند از همه این عزیزان سپاسگزارم و امیدوارم که بتوانیم جلسه خوبی را برگزار کنیم.
هفته گلریزان است و همه ما امروز اینجا دور هم جمع شدیم درست است آخر قضیه پول میدهیم اما مشارکتها بر این مبنا نیست که پول میدهیم، مشارکتها بر این مبنا است که چرا پول میدهیم و برای چه این کار را انجام میدهیم؟ چرا در کنگره ۶۰ آقای مهندس این بستر را فراهم کرده که ما بتوانیم بخشی از مالمان را از خودمان جدا کنیم، امروز راجع به این مسئله میخواهیم صحبت کنیم و نگاه میکنیم سفر اول و سفر دوم کاملاً با هم متفاوت است یعنی اصلاً قابل مقایسه نیست، بحث ما اینکه کدام مهمتر است نیست بحث ما این است که از هم جدا هستند، در کنگره افراد میآیند و رها میشوند بعد از مدتی میبینیم در سفر اول هنوز جا ماندهاند، بعضی افراد هم میبینیم در سفر اول هستند ولی در سفر دوم هستند، افرادی که در سفر اول هستند وقتی شروع میکنند به صحبت کردن از شنیدههایشان میگویند، سی دی صحبت های آقای مهندس را گوش میدهند و در لژیون مشارکتش میکنند صحبتهای راهنمایشان را گوش میکنند و مشارکتش میکنند، اما انسانهایی هستند که عبور میکنند و به یک نقطهای میرسند که از دیدههایشان صحبت میکنند، از آن چیزهایی که میبینند حرف میزنند، حس میکنم امروز ما میخواهیم از دیدههایمان صحبت کنیم، از چیزی که تجربه کردیم و از اتفاقی که برایمان افتاده.
اعضای کنگره میروند خدمت آقای مهندس و آقای مهندس گل رهایی به آن ها میدهد بعد به آن افراد میگویند رها یافته، راه یافته، افرادی که راه را پیدا کردند، انگار شروع مسیر از آنجاست، از زمانی است که آقای مهندس گل رهایی را میدهد، آنجا انگار راه را پیدا میکنیم و مهمترین جای قضیه چیست؟ این است که در آن راه،شروع به حرکت کردن بکنیم به یک سرزمینهای ناشناخته که تا امروز برای من ناشناخته بوده، و هرچی جلوتر میرویم میبینیم آنقدر هم ناشناخته نیست بلکه آشناست، بچههایی که وارد سفر دوم میشوند و درست حرکت میکنند آشنایی آن مسیر را کاملاً حس میکنند.
ما ۱۴ تا وادی داریم و قرار است از اینها عبور کنیم و تا زمانی که عبور نکنیم اتفاقی برایمان نمیافتد، چه کسی میتواند عبور کند کسی که یاد میگیرد و تک تک وادی ها را بفهمد، دقیقاً مثل صفحه پیانو میماند دکمههای زیادی روی آن است چه کسی میتواند از آنها عبور کند کسی که بلد است موسیقی را با آن پیانو بنوازد، ما هم باید بتوانیم از این وادیها عبور کنیم، ۷ تا وادی داریم و هفت تا قانون هفت تا وادی داریم و هفت تا فرمان، وقتی که قانون را یاد گرفتیم باید فرمان را اجرا کنیم، دیگر آنها قانون نیستند که فقط یادشان بگیریم باید اجراییشان کنیم.
کنگره ۶۰ پمپ بنزین نیست که بیاییم بنزین بزنیم و برویم، بیاییم انرژی کسب کنیم و برویم، سیستم کنگره دقیقاً مثل یک پالایشگاه است از خودت خرج خودت میکند، نفت خام را میگیرد تمام مشتقات نفتی را تحویل میدهد، یک مصرف کننده را میگیرد یک انسان تحویل میدهد با تمام تواناییها، و همه این اعضا را در کنگره ۶۰ میبینیم،استاد امین میفرماید شمشیر بر سنگ، باید بعضی مطالب را بفهمیم، میگوید آن شمشیر را بیرون میکشی و صور آشکار و پنهانت را ترمیم میکنی، اما انگار خدمت مالی این کار را انجام میدهد، انگار آن شمشیر از سنگ بیرون کشیدن همان جدا کردن پول از خودت است، خدمت مالی که با تمام توان باشد در حد توان باشد خدمت مالی که آگاهانه باشد، هوشیارانه باشد، آگاهانه و هوشیارانه،زمانی است که تمام حواس جمع باشد که چه کاری انجام میدهید، باید هوشیار شد، کسانی هوشیار هستند که دوربین آنها روی خود باشد و به افراد دیگر کاری ندارند، یعنی هوش آن ها با خود آنها است و درگیر بقیه نیست، در مسیر به آن ها توانایی داده میشود،وقتی که دوربین فرد روی خود باشد،فقط خود را میبیند، صفات منفی و مثبت را میبیند انسانها صفات خیلی متفاوتی را با خودشان حمل میکنند، پیوندهای نامیمونی با فرد متصل شده و اینها را باید جدا کرد، اما چطوری و با چه چیزی؟ بعضی مواقع هرچی زور میزنی ک ضد ارزشی را کنار بزنی اما نمیشود، یک صفت منفی را میخواهی از خودت دور کنی اما نمیشود، اما با وارد شدن به سرزمین سفر دوم میشود، سرزمین سفر دوم چیست؟ از کفر به ایمان، اگر بتوانیم از کفر به ایمان برسیم از پنهان کردن،به ایمان برسیم،خیلی میتوانیم رشد کنیم.
آقای مهندس چهارشنبه گفتند من یادم نرود با چه حالی آمدم و ته سالن نشستم من وحید چند سال پیش وارد کنگره شدم با چه حالی و امروز اینجا نشستم و میگویم حالم خوب است، من تولد ۵ سالگیم یک جایی دلم لرزید آقای مهندس در سی دی قلب میگوید دل جایگاه حس است جایگاه احساس است، من یک زمانی دلم فقط به حال خودم میسوخت یعنی فقط دوست داشتم خودم، حال و روزم بهتر شود و دلم به حال خودم میسوخت، اما وقتی جلوتر آمدم این مسئله فراتر رفت حست فراتر میرود، احساست به انسانها فراتر میرود آن زمانی است که قدرت بخشش را پیدا میکنی زمانی است که میتوانی ببخشی.
در وادی دوازدهم ساکنین میپرسند این موجود جدیدی که خلق کردی چه کسی است و با چه اختیاراتی؟ میگوید انسان است و با اختیارات کامل بر سرنوشتش، اختیار داریم تا بدانیم، اختیار داریم تا بتوانیم، آقای زرکش میگوید بتوانیم تا بتوانیم، بتوانیم از مالمان بگذریم تا بتوانیم عبور کنیم تا بتوانیم به چیزهای جدید دست پیدا کنیم، گفتند بدانیم که بدانیم، آموزش بگیریم که به دانایی برسیم خیلی مهم است اینکه آقای مهندس تلاش میکند و نکاتی را به ما یادآوری میکند که ما بدانیم، اما دانستنی که به عمل تبدیل بشود، استاد امین فرمودند این دانستن نیست، دانستنی خوب است که به عمل تبدیل بشود، خداوند قسم میخورد به عصر به زمان به جریان هستی، میگوید اکثر انسانها در زیان هستند اما استثنایی هم وجود دارد، میگوید مگر آنانی که ایمان دارند آنهایی که ایمان دارند دیگر زیان نمیزنند و زیان هم نمیبینند، موضوع ایمان خیلی مهم است این اتفاقی که امروز قرار است بیفتد بر مبنای ایمان انسانها است، ایمانی که وقتی در درون انسانها به باور تبدیل شود انسان را به سخاوت میرساند، انسان را به آن نقطهای میرساند که توانش را بگذارد و خدمت کند، خدمت علمی بکند، خدمت جانی بکند، خدمت مالی بکند، این مثلثی است که آقای مهندس فرمودند، خدمت علمی که در تصرف آقای مهندس است و در اختیار ما نیست، من حس میکنم خدمت مالی هم در اختیار ما نیست، آنجایش در اختیار ماست که دستمان را بلند کنیم و بگوییم ما هم هستیم، دیگر بقیهاش در اختیار ما نیست، مبلغ چطوری پرداخت میشود در اختیار ما نیست اگر ایمان تبدیل به باور شده باشد، وقتی مشارکت پهلوانها را در سایت میخوانیم همه آنها از این صحبت میکنند که اصلاً نمیدانیم این پول چطوری فراهم شد زیرا به این مسئله ایمان داشتند و عمل کردند و به باور تبدیل شده بود به همین خاطر خدمت مالی هم در اختیار ما نیست، و این قرار است برای ما اتفاق بیفتد، از خودت که میگذری دیگر درد سایر اعضا برایت مهم است، دیگر آن سرطانی که تا به امروز میگفتند قابل درمان نیست برایت مهم است، اعتیادی که کل هستی جلویش سر خم کردهاند و درمانش شدنی نیست، آن موقع درد آن اعضایی که راه را پیدا نکردند برایت مهم است، که تلاشت را بکنی ساختمانهایی بنا شود که آن افراد به رهایی و درمان برسند آن موقع است که با هستی محرم می شوی، زمانی که توانستی به درد و رنج دیگران هم فکر کنی، محرم شدن با هستی این شکلی است که برای آقای مهندس اتفاق افتاده به نظر من هستی جلوی آقای مهندس کم آورده است هرچی به آقای مهندس میدهد میبخشد، متد دی اس تی را به آقای مهندس میدهد آقای مهندس میبخشد، درمان سیگار را به آقای مهندس میدهد، آقای مهندس میبخشد، درمان انواع بیماریها را میدهد آقای مهندس میبخشد، بخشش را به آقای مهندس میدهد و آقای مهندس بخشش را هم میبخشد، اگر ما بخواهیم با هستی محرم شویم باید خودمان را شبیه هستی کنیم، وقتی که شبیه شدیم آن اتفاق میافتد.
وقتی به یک درخت نگاه کنیم که میوه می دهد، آیا برای خودش میوه میدهد؟ خیر، برای دیگران میوه میدهد، آتش گرما دارد آیا خودش را گرم میکند؟ خیر، ما هم باید بتوانیم مثل هستی بشویم و ببخشیم برای دیگرانی که اصلاً نمیشناسیمشان ،آیا قبل از ما که هزینه کردند میدانستند قرار است ما روی این صندلیها بنشینیم؟ این میشود همان بلاعوضی که آقای مهندس میگوید یعنی نمیدانیم قرار است چه کسی ازش استفاده کند، نمیدانیم چه اتفاقی قرار است بیفتد و دنبالش نیستیم فقط میگوییم من بدهم یک صندلی بخرند و یک نفر بیاید اینجا و حالش خوب شود، اما تهش برمیگردد به خودمان، انگار کلید محرم شدن با هستی همین بخشش است، امیدوارم به این نقطه تفکر برسیم، یک سال آموزش دیدیم و آن آموزش را امروز قرار است عملی کنیم آنچه در مورد صفت بخشش آموزش دیدیم عملی کنیم و اصلاً هم مهم نیست که چه مبلغی بدهیم مهم این است که من توانم هر چقدر هست بپردازم به افتخار آقای مهندس دست بزنید، از اینکه به حرفهای من گوش کردید از شما سپاسگزارم.












تایپ: مسافر حمید
ویرایش: مسافر مهدی
عکس: مسافر حمید و مسافر امین
تنظیم و ارائه: مسافر حجت
مسافران نمایندگی الیگودرز
- تعداد بازدید از این مطلب :
217