روزی که پا نهادم در کنگره ۶۰ را به خوبی به خاطر دارم، آن روز من با ناامیدی تمام بدون هیچ انگیزهای فقط برای اینکه بتوانم به روزهای خود ادامه دهم تا تمام شود پای به آن مکان مقدس گذاشتم. ما قبل از کنگره راههای زیادی رفته بودیم؛ ولی در همه آنها ناکام مانده بودیم و روزهای خیلی سخت و تاریکی را در این مسیر تجربه کرده بودیم.
من همیشه در این اندیشه بودم که زندگی من از دست رفته است و هیچ راهی نمییابم که بتوانم به حیات خود ادامه دهم و به زندگی خود سر و سامانی دهم. تفکر من این بود که زندگی بر من بسیار سخت گرفته و هستی میان انسانهای خود تبعیض قائل است.
اما اکنون خداوند را بسیار سپاسگزارم، که من را در این راه قرار داده تا به درک آن برسم که همیشه هستی و طبیعت کاملاً طبق عدالت رفتار میکند و ما انسانها هستیم که اگر اشتباهی کنیم باید پاسخگو باشیم.
من آن روز را به خوبی به خاطر دارم که با چشمانی گریان و صورتی پژمرده وارد کنگره شدم؛ اما در طول زمان بسیار آموختم، بسیار انگیزه و بسیار انرژی گرفتم. من درس مقاومت و ایثار و بخشش را آموختم. من در کنگره آموزش گرفتم، که دوربینهایم را روی خودم زوم کنم و روی ضد ارزشها و تاریکیهای وجودی خودم کار کنم. من از خدای خودم سپاسگزارم که به واسطه اعتیاد مسافرم وارد کنگره شدم و الان حال خوب را تجربه میکنم.
من این شادابی خود را مدیون راهنمایی میدانم که برای من بسیار تلاش کرده و زحمت فراوان کشیدند و وقت پر ارزش خود را تقدیم من کردند تا بتوانم به آنچه میخواهم دست یابم؛ ایشان به من آموختند اگر هدفی برای زیستن دارم باید برای آن تلاش، کوشش وصبر داشته باشم.
از آموزشهای الهی کنگره آنچه که بیش از پیش مرا آرام و بینا کرد و چشم مرا به روی حقایق گشود این جمله بود: خداوندا به تو پناه میبرم، از شر بزرگترین دشمن خودمان که جهل و نادانی ماست. اینجا بود که فهمیدم یک عمر هیچ نمیدانستم. من مدیون تمام آنانی هستم که در این راه سعی بسیار کردند تا آدمهایی چون من بتوانیم در آنجا به راحتی آموزش ببینیم و به راحتی به آرامشی که لیاقت آن را داریم ولی روزی فراموش کرده بودیم دست یابیم.
روزی که در غم و اندوه فراوان بودیم ما را به گرمی در آغوش خود کشیدند، کجای دنیا این چنین به انسان و انسانی که سالها تمام شهر وجودیاش را تاریکی فرا گرفته بود اهمیت میدادند؟ من تنها و بزرگترین و زیباترین خاطرات و لحظههای زندگی خود را در کنگره ۶۰ خلاصه میکنم.
خداوند را شاکرم که لیاقت همسفری را به من عطا نمود تا انسان بودن و انسانیت را با تمام وجودم درک کنم. خدا را شکر در مسیر کنگره و آموزشهای راهنمای خوبم خانم مریم ع و خدمتگزاران کنگره و در رأس آنها آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان قرار گرفتم.
به نظر من راهنما یعنی عشق خالص، امید، انگیزه، دلگرمی و امیدوار به آینده. الان که این دلنوشته را مینویسم، چشمانم پر از اشک است واقعاً مهربانی را در حق من تمام کردند و همیشه بذر امید را در دلم میکارند و نمیگذارند ناامیدی به من غلبه کند دستشان را میبوسم و از همه این عزیزان نهایت تشکر و قدردانی را دارم.
و در آخر هم از آقای مهندس تشکر فراوان میکنم که این جایگاه امن را تأسیس کردند تا تمامی مسافران و همسفران به درمان و رهایی برسند. انشاالله که همیشه تندرست و پاینده باشند.
نویسنده: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر مریم ( لژیون اول )
ویرایش و ارسال: همسفر شقایق رهجو راهنما همسفر وحیده ( لژیون پنجم )
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
79