نهمین جلسه از دوره اول کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی فردوسی مشهد به استادی راهنما همسفر مرضیه، نگهبانی همسفر نفیسه و دبیری همسفر سمانه با دستور جلسه «گلریزان» روز دوشنبه ۱۹ آبانماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که در این جایگاه قرار دارم. به دبیر، نگهبان و خزانهدار شعبه فردوسی که بسیار زحمت کشیدند، همچنین از ایجنت همسفر تکتم و گروه مرزبانی که مثل همیشه ما را حمایت کردند تشکر میکنم. امروز روز جشن گلریزان است؛ جشنی که سالی یکبار برگزار میشود و خوشا به حال من همسفر که افتخار حضور در اینجا را دارم. همانطور که میدانید افراد زیادی وارد کنگره شدند و نماندند؛ پس هرکدام از ما که اکنون در این مکان نشستهایم، مطمئن باشیم که برایمان فرمان صادر و اجازه خدمت به ما داده شده است و امیدوارم با عمل خود قدر این خدمت را بدانیم.
استاد امین میفرمایند: عشق به انجامها مهم است نه آرزوی داشتنها، یعنی من آرزوهای زیادی دارم که میخواهم به آنها برسم؛ اما چقدر برایشان تلاش و حرکت میکنم؟ آرزو دارم، دنور یا پهلوان شوم ولی آیا حرکتی میکنم؟ آیا عشقی برای انجام آن کار در من وجود دارد؟ من باید همه تلاشم را بکنم تا بتوانم به آن آرزویی که دارم برسم. امروز روز تقدیر ما و به نوعی شب قدر مالی کنگره است. در این شب، قدر و اندازه کمک مالی هر کدام از ما برای یک سال آینده رقم میخورد. ما میتوانیم با تصمیم خود گرههای مالی خویش را باز کنیم و اتفاقهای خوب بسیاری را برای خودمان رقم بزنیم.
وقتی سهم سردار، دنوری یا پهلوانی را تسویه میکنم، اولین چیزی که به دست میآورم یک ذهن ثروتمند است؛ ذهنی که آنقدر قوی شده که میتواند بهراحتی از پول خود بگذرد. شاید خیلی از ما یا خود من در گذشته شخصی نبودیم که بخواهیم از شش میلیون تومان خود بگذریم، اما ساختار کنگره باعث شد که تفکر و جهانبینی من عوض شود و بتوانم این مبلغ را آسان ببخشم؛ پس ذهن من تغییر کرده است.
آقای مهندس میفرمایند: اگر میبخشی نباید چشمداشتی از کنگره و نه از خدای خود داشته باشی. این بسیار سخت است که هم مال خود را ببخشم و هم از خدا هیچ خواستهای نداشته باشم و این باز برای بزرگتر شدن من است؛ برای اینکه من تغییر کنم و عشق بلاعوض داشته باشم و بدون هیچ چشمداشتی ببخشم. این ساختار عشق بلاعوض کمکم و به تدریج با شرکت کردن هر سال در گلریزان در من شکل میگیرد تا بتوانم خیلی راحت ببخشم.
از آقای مهندس بسیار سپاسگزارم که به من همسفر هم، مانند یک مسافر اجازه میدهند خدمت کنم و خود را محک بزنم و طعم گذشت، بخشش و مسئولیتپذیری در قبال آیندگان را بچشم و دوباره احیا شوم؛ چون پیام درب ورودی کنگره جمله جمعیت احیای کنگره۶۰ نوشته شده است. از چه احیا شوم؟ از تغذیه ناسالم، بند سیگار، افکار منفی، بند مواد مخدر مسافر خود و گرههای مالی احیا کردم. به نظر من، ما اعضای کنگره ۶۰، دو بار موقع رهایی و بار دیگر هم در جشن گلریزان احیا میشویم.
در ایران، هر سال حدود یک میلیون نفر به دنیا میآیند تقریباً ۹۷۹٬۹۲۳ نفر پایشان را به دنیا میگذارند؛ اما از این تعداد چند نفر میتوانند سالم زندگی کنند؟ و چه تعداد میتوانند سمت مواد مخدر نروند؟ درحال حاضر شاهد هستیم که سن مصرف مواد مخدر چقدر پایین آمده و انواع آن زیاد شده است؛ لیکن از کجا معلوم که نسل من و آیندگان بتوانند سالم زندگی کنند، من همسفر که درد و رنج کشیدهام، باید در قبال آیندگان مسئول باشم. باید خود وارد بازی شوم و صد خویش را بگذارم. در این صورت دو چیز به دست میآورم؛ یکی ذهن خود را ثروتمند میکنم دیگر آن نگاه کوچک و حقیرانه را ندارم. میتوانم بخششهایم را بزرگ و بزرگتر کنم و نفس خویش را تربیت کنم و دیگری میتوانم بذری بکارم که درنهایت به نفع من خواهد بود، بذری که میتوانم چند سال آینده آن را برداشت کنم.
آقای مهندس میگویند: ما در موفقیتهای مقالات کنگره ۶۰ سهیم هستیم و این یعنی مسئولیت دادن به من، به این معنا که من هم وارد بازی شدم و در مقابل آیندگان و علم پزشکی مسئول هستم. علم پزشکی و علم اعتیاد با هم متفاوت است، زیرا؛ علم اعتیاد به این معنا که فقط مختص به یک گروه خاص است، اما علم پزشکی که آقای مهندس در آن به تبحر لازم رسیدند، دیگر مختص به افراد خاصی نیست مرد و زن، پیر و جوان، ایران و خارج از ایران نیازمند علم پزشکی هستند و وقتی من را در موفقیتهایشان سهیم میکنند پس باید وارد بازی شوم.
وقتی یک قندان روبروی من است تا زمانی که من از آن قندی برندارم، چیزی کم نشده که بخواهد چیزی به آن اضافه شود. من تا زمانی که از حساب خود برای کمک به دیگران پولی برداشت نکنم و کمکی نداشته باشم کمااینکه این قسمت از پول من مختص دیگران است و مال من نیست، دیگر جایگزینش نخواهد شد. کنگره به دنبال پول من و شما نیست و اینقدر قوی است که مقالات آقای مهندس هر کدام ارزش ۱۰۰ میلیون دلار دارد در صورتی که مبالغ جمع شده از لژیونهای سردار ۲۰ میلیون دلار بوده است، بنابراین آقای مهندس به راحتی میتوانند خرج و مخارج کنگره را تأمین کنند. اما این فرصت را به ما دادهاند تا نفسمان را تربیت کنیم. جشن گلریزان آزمونی است که من بتوانم انشالله از آن سربلند بیرون بیایم. به واسطه خدمتی که داشتم، خیلیها میآمدند و از من سؤال میکردند که شرایط سردار یا دنور شدن چیست، من امیدوارم امسال چندین پهلوان داشته باشیم به همین دلیل با توجه به اینکه در درون هر فرد امکان دارد مکالمه بین جن و روح اتفاق بیفتد من تصمیم گرفتم بخشی از آن را آماده کنم و بخوانم:
روح میگوید: میخواهم بیشتر از توانم کمک کنم. جن میگوید: مگر تو مصرفکننده بودهای؟ یک عمر درد کشیدی حالا هم میخواهی از پولت بگذری؟ باید به فکر بچهها و آیندهام باشم، میترسم نتوانم پرداخت کنم، یخچال خانهام و کلی وسایل دارم که باید نو شود، یک سال به وضع زندگیات برس برای سال بعد صد خودت را خواهی گذاشت، با این پول میخواهم به کار بزنم تا بهتر شود، بخشش متعلق به ما نیست بلکه برای پولدارها است، در حال حاضر چالههای بسیار زیادی در زندگی داری آنها را پر کن برای سال بعد فرصت هست، مگر فقط باید به کنگره کمک کنی خیلی مکانهای دیگر هست که میتوانی این کار را انجام دهی، مسافر تو مصرف کرده پس خود او هم تاوان مصرفش را بدهد، کنگره به پول من نیاز ندارد خیلی از افراد هستند که کمک کنند، تو نمیتوانی از پس آن برآیی آنهایی که کمک میکنند در حسابشان کلی پول هست، سرداری، دنوری و پهلوانی برای پولدارها است، کنگره ۶۰ هم که پولی شد، من یک خانم خانهدار هستم و نمیتوانم از پولهایی که از مسافر میگیرم پسانداز کنم، مسافر من که هنوز خوب نشده است، مگر هر سال باید صد خود را بگذارم؟ امسال میتوانم کمتر کمک کنم.
امیدوارم در پایان، روح درون ما پیروز شود و فراموش نکنم که کنگره چه چیزهایی به من داده است؛ کنگره اعتماد به نفس از دست رفتهام را به من برگرداند، تفکر کردن را به من آموخت، مدیریت افکار منفی، جهانبینی و دانایی داد، دور شدن از ضدارزشها را آموزش داد، اینکه خود را دوست داشته باشم، درست زندگی کردن را آموخت، استعدادهای زیر خاکستر مدفون شده درون مرا بیرون آورد و من را قوی کرد، عاشق خالق شدن و عشق ورزیدن به مخلوق را یاد داد، قضاوت نکردن و به خدا توکل کردن را آموزش داد، صحبت کردن به موقع را آموزش داد، به من شخصیت بخشید و بزرگ کرد، اینکه هستی چقدر بزرگ است و من چقدر کوچک هستم را یادآوری کرد، به من اجازه داد ببخشم و از مال خویش بگذرم. صحبتهای خودم را با یک شعر به پایان میرسانم؛ گاهی خدا میخواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را میگیری بدان دست دیگرت در دست خداست.




























مرزبان کشیک: همسفر نعیمه
تایپیست: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون شانزدهم)، همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر مریم(لژیون نوزدهم)
عکاس: همسفر حدیث رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون چهاردهم)، همسفر پری رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پانزدهم)
ارسال: همسفر الهام نگهبان سایت
همسفران نمایندگی فردوسی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
1356