English Version
This Site Is Available In English

گلریزان دل، بخششی برای رسیدن به خود واقعی

گلریزان دل، بخششی برای رسیدن به خود واقعی

اولین جلسه از دوره یازدهم کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی پهلوان مسافر محمدحسن، نگهبانی پهلوان مسافر محمدرضا و دبیری پهلوان مسافر وحید با دستور جلسه «گلریزان» روز دوشنبه ۱9 آبان ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد

سلام دوستان، محمدحسن هستم، مسافر.

خوب، امروز هم قسمت شد و روزی ما بود که در نمایندگی حضور داشته باشم و در این جایگاه قرار بگیرم. از همه عزیزانی که این بستر را فراهم کردند تا ما دور هم جمع شویم و آموزش بگیریم، تشکر می‌کنم؛ علی‌الخصوص از آقای مهندس، آقای دیده‌بان محترم، آقای زرکش، ایجنت نمایندگی، مرزبان‌ها و همه عزیزانی که در این مسیر یاری‌رسان بوده‌اند.

هفته، هفتهٔ گلریزان است؛ فصلی برای مرور باورها، فصلی برای آزمایش و امتحان، فصلی برای ریزش و تنوع رنگ‌ها، فصلی برای کِشت؛ اکنون کشاورزان در حال کاشت هستند. فصلی است از عشق و شکرگزاری؛ هفته‌ای که به‌راستی هفتهٔ گلریزان است.

حالِ خوب را باید تجربه کرد، مبادا روزی برسد که «یوم‌التقابن» یا «یوم‌الحسره» باشد. در قرآن سوره‌ای داریم به نام سورهٔ تغابن، از سوره‌های «مُسبّحات» که با تسبیح خداوند آغاز می‌شود. تغابن روزی است که انسان با خودش روبه‌رو می‌شود و می‌فهمد که چه می‌توانست باشد و چه نشده است.

می‌گویند لحظه‌ای که انسان می‌خواهد از این دنیا برود، هیچ چیز به‌اندازهٔ دیدنِ آن‌چه می‌توانسته باشد و نشده، حال او را خراب نمی‌کند. در هر «یوم‌الفصل»، یک «یوم‌التقابن» هم هست؛ به من نشان می‌دهند آن چیزی را که می‌توانستم بشوم ولی نشدم، و آن فاصله، حال مرا خراب می‌کند. وقتی می‌خواهم خدمتم را تحویل بدهم و می‌بینم که چه می‌توانستم باشم و چه نبودم، حالم خراب می‌شود.

هفته، هفتهٔ گلریزان است؛ هفته‌ای بسیار بزرگ، هرچند در حقیقت، تمام سال گلریزان است. اما موضوعی هست که نمی‌گذارد من خودِ واقعی‌ام باشم، و آن، داشتنِ شریک است.

می‌خواهم صبح از خواب بیدار شوم، نمی‌توانم. می‌خواهم پولی ببخشم، نمی‌توانم. می‌خواهم کاری انجام بدهم، نمی‌توانم. در هر مسئله‌ای که نگاه می‌کنیم، ریشه در «شریک داشتن» دارد. با هر نقض فرمان، شریکی در «صور پنهان» به من داده شده که در توانایی‌های من سهیم است. وقتی در توانایی‌ها شریک دارم، دیگر اختیار کاملی بر آن‌ها ندارم.

بسیار دیده‌ایم کسانی را که پول دارند اما سوار ماشین‌های سطح پایین می‌شوند، یعنی از دارایی خود به‌درستی بهره نمی‌برند. پسرش را می‌بینی که با ماشین‌های آن‌چنانی می‌گردد، اما خودش، نه می‌بخشد، نه استفاده می‌کند. این افراد در صور پنهان شریک دارند؛ شریک‌هایی که اجازهٔ استفاده از توانایی را نمی‌دهند.

فرض کنید کسی دو شریک دارد. وقتی چکی می‌کشد، آن دو نفر هم باید زیرش را امضا کنند تا چک وصول شود. در زمان مصرف مواد، اگر مواد اجازه نمی‌داد، نمی‌توانستم به مهمانی بروم. حالا هم همین است: برای اینکه پولی ببخشم، هزینه‌ای کنم، صبح از خواب برخیزم یا حتی پله‌ای از موادم کم کنم، باید «کسی» امضا کند. این شریک کیست؟

وقتی وارد لژیون سردار شدم، فهمیدم لژیون سردار مانند کسی است که هزینه می‌کند؛ پولی که می‌دهم، در واقع به شریک‌های صور پنهانم پرداخت می‌شود تا اختیارم را بازخرید کنم. در صور پنهان، بخشش یکی از راه‌هایی است که انسان می‌تواند از طریق آن اختیار خود را باز پس بگیرد. بخشش، مسیر را باز می‌کند؛ چک‌هایی را که بی‌محل در بازارِ هستی خرج کرده‌ایم، می‌خرد و بازمی‌گرداند، و به ما می‌گوید: «اکنون خودت برای مغازه‌ات تصمیم بگیر.» اما مانع بزرگ در این میان، «منیت» است.

منیت چیست؟

منیت توهمی است که مرا از قدرت کل، به قدرت جزئی تبدیل می‌کند؛ به‌جای تمرکز بر کل جهان، فقط بر خودم متمرکز می‌شوم. منیت نمی‌خواهد من به قدرت و توانایی واقعی‌ام برسم؛ می‌خواهد مرا با ترس، ناامیدی و خودبینی محدود کند.

وقتی می‌خواهم به دانایی برسم، مثلث جهالت نمی‌گذارد؛ سه ضلعِ ترس، ناامیدی و منیت، هر بار که بخواهم حرکتی در زندگی انجام دهم، یکی از آن‌ها جلو می‌آید یا با هم مرا متوقف می‌کنند.

می‌گوید: چرا می‌خواهی پولت را ببخشی؟ چرا می‌خواهی خودت یا دیگران را ببخشی؟ چرا می‌خواهی خودت را زیر سؤال ببری؟ نمی‌گذارد حتی نزدیک این مفاهیم بشوی. فاصله می‌اندازد، دورت می‌کند. در نهایت، ما در بناهایی زندگی می‌کنیم که خودمان در گذشته ساخته‌ایم. اگر اکنون حالم خوب نیست، حاصل بنایی است که پیش‌تر ساخته‌ام، و هرچه امروز می‌سازم، فردا باید در آن زندگی کنم.

پیش‌تر فکر می‌کردم اگر کسی پولی ببخشد یا هزینه کند، آن پول از بین می‌رود؛ اما اگر کمی شیمی یا فیزیک خوانده باشید، می‌دانید که هر الکترونی که بار از دست می‌دهد، مثبت (یعنی بستانکار) می‌شود، و هرکدام که باری می‌گیرد، منفی (یعنی بدهکار).

در این جهان، حساب‌وکتاب تا سطح سلولی و مولکولی دقیق است؛ هیچ چیز بدون ثبت جابه‌جا نمی‌شود. وقتی پولی می‌دهم، مانند آن است که دو قطب مثبت و منفی باتری را به هم وصل کرده باشم و جریان برقرار شود. پول ببخشی، در جریان پول قرار می‌گیری؛ دانایی ببخشی، در جریان دانایی قرار می‌گیری؛ عشق بورزی، در جریان عشق قرار می‌گیری.

فصل، فصل کِشت است.

ببینید آقای مهندس با چه تفکر، خرد و تدبیری «هفتهٔ گلریزان» را در این زمان قرار داده است؛ هفته‌ای برای کِشتنِ آن‌چه قرار است بازگردد—چه گل، چه خار—همان را خواهیم دروید.

در وادی هشتم گفته می‌شود: «امواج، چون گردباد به زمین فرود می‌آیند و آن‌چه را که برداشتنی باشد، با خود به امانت می‌برند.» امانت می‌برند یعنی بازمی‌گردانند. در هستی، هیچ‌کس آدرس کسی را گم نمی‌کند؛ هرچه برده می‌شود، باز می‌گردد.

در وادی نهم نیز می‌گوید: «بذر نیکو بکار.» اما بذر نیکو را از کجا بیاورم که بکارم؟ باید در وجودم بذر نیکویی داشته باشم؛ تفکراتم، گفتارم، کردارم، رفتارم و حتی سکناتم. هر آنچه انجام می‌دهم، در حقیقت کاشتی است در زمین هستی.

لژیون سردار می‌گوید: «حرکت کن، من به تو می‌دهم.» و من این را با چشم خود دیده‌ام. من اینجا هستم تا از تجربیات خودم بگویم. دیده‌ام کسانی را که درِ لژیون سردار را کوبیده‌اند و مشکلات خانوادگی‌شان حل شده است. دیده‌ام کسانی که در لژیون سردار قدم نهاده‌اند و گره‌های دیگری از زندگی‌شان گشوده شده است.

این‌ها از معجزات کنگره است—البته به شرط خلوص نیت؛ به شرط آن‌که صادقانه، خالصانه و بدون هیچ چشم‌داشتی بخشش کنند، که البته کار بسیار دشواری است. دیده‌ام کسی که خدمت کرده، درهای مالی به رویش باز شده است. دیده‌ام کسی که در لژیون سردار آزاده و با توان خود حرکت کرده، درهای دیگری از برکت در زندگی‌اش گشوده شده است. شواهد بسیاری دارم؛ بارها و بارها دیده‌ام. کسی که سال‌ها بچه‌دار نمی‌شده، صاحب فرزند شده است. این‌ها معجزه است. شاید اگر به کسی بگوییم، بگوید: «این‌ها چه ربطی به هم دارد؟ من که فقط بخشش مالی انجام داده‌ام!» اما ربط دارد؛ اگر من متوجه ارتباطش نباشم، دلیل بر نبود آن نیست.

در آغاز جزوهٔ جهان‌بینی آمده است: «بار دیگر بنده شوی، نقطهٔ تابنده شوی.» یعنی امیدوارم روزی بتوانم واقعاً بنده شوم؛ تسلیم در برابر فرامین الهی و در برابر خودِ حقیقی‌ام، تا بتوانم این حرکت را انجام دهم.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود،
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.

«بار دگر بنده شوی» یعنی بندها را پاره کنی. اما این بندها را چگونه می‌توان گسست؟ تا زمانی که نتوانم ببخشم، به آرامش درونی نمی‌رسم. گذشت با بخشش تفاوت دارد. گذشت یعنی فعلاً از چیزی بگذرم، چون شرایطش را ندارم؛ پرونده‌اش هنوز باز است. اما وقتی پرونده را می‌بندم، دیگر دنبالش نمی‌روم، فراموشش می‌کنم و می‌بخشمش—این می‌شود بخشش. بخشش، اول از همه به خودم کمک می‌کند؛ مرا به آرامش درونی می‌رساند.

فصل، فصل شکرگزاری است.

آقای مهندس در سی‌دی‌ها فرمودند: «ببین کجا بودی و الان کجا هستی.» منِ نوعی که روزی با کوچک‌ترین حرکتی، لباسم از عرق خیس می‌شد و نمی‌توانستم پنج دقیقه یک‌جا بایستم، منی که باید دائماً مصرف می‌کردم—وقتی مهمان می‌آمد، به اتاق می‌رفتم و مصرف می‌کردم—با آن وضعیت فجیع و اسف‌بار، امروز به این جایگاه رسیده‌ام.

این شکرگزاری دارد. اما شکرگزاری در چیست؟ به قلم است؟ به کرم است؟ به درم است؟ این شکرگزاری کجاست؟ امروز، روز شکرگزاری است؛ هفتهٔ شکرگزاری است. هرکسی باید با خودش روبه‌رو شود و ببیند چه گرفته است. آینه‌اش را مقابل خود بگذارد و بنگرد که اکنون در کجا ایستاده است.

حتی کسی که تازه وارد کنگره شده، سیستمش زمین تا آسمان فرق دارد با کسی که هنوز نیامده است؛ زیرا نامه‌ای امضا شده و اذنی صادر گشته که او آمده است اینجا، و همین خود شکرگزاری دارد.

شکر نعمت، نعمتت افزون کند،
کفر نعمت، از کفت بیرون کند.

در جهان، دو سیستم وجود دارد: یکی «حفظ و بقا»، دیگری «رشد و توسعه». تا شکرگزار نباشی، حفظ و بقا را نخواهی داشت. من این را با تمام وجود درک کرده‌ام: تا شکرگزار نباشم، نمی‌توانم چیزی را حفظ کنم.

«با تفکر ساختارها آغاز می‌شود، و بدون تفکر، آن‌چه هست رو به زوال می‌رود.» یعنی باید بدانم چه دارم و با چه ابزار و ساختاری در مسیر هدفم حرکت می‌کنم.

آیا شکرگزار اعضای بدنم هستم؟ آیا شکرگزار سلامتی‌ام هستم؟ آیا شکرگزار جایگاهی هستم که در آن قرار دارم؟

امروز روزی است که انسان می‌تواند با خودش روبه‌رو شود، تا برایش «یوم‌التقابن» پیش نیاید؛ روزی نباشد که با حسرت بگوید: «می‌توانستم، اما نکردم.»

غلام همت آن رگِ عافیت‌سوزم،

که در گدا صفتی کیمیاگری دارد.

امیدوارم بتوانیم از فرصت‌هایی که در اختیارمان گذاشته می‌شود—در هر زمینه و در هر جایگاهی—به‌درستی استفاده کنیم. انسان باید آگاه و هوشیار باشد که در کجا قرار دارد، به کجا می‌خواهد برود، و چه می‌خواهد انجام دهد.

کنگره ۶۰ همیشه این را به ما گوشزد می‌کند: این فرصت، ممکن است فردا در اختیار ما نباشد.

از اینکه به صحبت‌های من گوش دادید، از شما سپاسگزارم.

 

ضبط و تایپ: مسافر نوید
عکس: مسافر علیرضا
ویرایش و بارگزاری: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .