آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
خدارا سپاسگزارم؛ که در کنگره هستم، آموزش میبینم و از تک تک لحظه های شیرین کنگره لذت میبرم. از آن بغل های محکم و لبهای خندان همسفران و صحبتهای دلنشین و زیبای آنها. سال ۱۴۰۲ اواسط سفر اول که به رهایی هم تقریبا نزدیک بودیم، خیلی خوشحال بودم که هفته گلریزان است. در جلسه نشسته بودم؛ با خود گفتم، خدای من یعنی روزی میرسد که من هم به اندازه جیبم بتوانم به کنگره کمک کنم. یعنی میشود؛ من هم پهلوان بشوم، دریغ که هیچ چیزی از پهلوانی هم نمیدانستم، فقط اسمش را شنیده بودم که باید پنجاه میلیون پرداخت کنیم؛ حتی مبلغ اصلی آن هم نمیدانستم.
جناب آقای صدیقی به شعبه ما تشریف آورده بودند، همه اعضا برای گلریزان، پول پرداخت میکردند، حسی در درونم گفت غزل تو میتوانی، شاید بشود و شاید توهم پهلوان بشوی. با خود گفتم؛ من که پنجاه میلیون را ندارم که بدهم، آن موقع من یک گوشواره داشتم که قیمت داشت، گفتم اگر دستم نرسید گوشواره را میفروشم. دل به دریا زدم؛ گفتم میخواهم پهلوان شوم، به همین دلیل همه مرا تشویق کردند اما مادرم به من گفت؛ که مارا ورشکست کردی. گفتم؛ مگر مقدار پول پهلوانی چهقدر است، گفت پانصد میلیون؛ به همین دلیل از مادر و پدرم عذرخواهی کردم.
خدارا شکر آنها گفتند؛ که میتوانی آن را ذره ذره پرداخت کنی. مدتی طولانی گذشت و پدرم برای دریافت انگشتر دنوری به تهران رفت، زمانی که پدرم تصویر دریافت انگشتر دنوری را فرستاد، آقای دژاکام با پدرم صحبت میکردند و میخندیدند، همانموقع متوجه شدم که پدرم پذیرش جناب مهندس را برای پهلوانی من گرفته است. همه به من تبریک میگفتند و برای من خیلی خوشحال بودند. امروز خدا را شاکرم؛ که توانایی پرداخت کامل پهلوانی را به ما داد، همچنین از پدر عزیزم سپاسگزارم که این کار بزرگ را برای من انجام دادند.
کمک کردن به این نیست که ما باید یکجا پانصد یا پنجاه میلیون پرداخت کنیم، خانواده من از همان ابتدا هم پانصد میلیون نداشتند اما توانستند ذرهذره آن را پرداخت کنند. شالی که دور گردن من انداخته میشود در واقع متعلق به من نیست بلکه به همه تعلق دارد. حس و حال من خیلی خوب است؛ البته نه از روی منیت و غرور بلکه آن حس، یک حس قدرت و توانمندی است. به نظر من پهلوان؛ کسی است که روح و قلب بزرگی دارد، واقعا پهلوان شدن دل بزرگی میخواهد مخصوصا در این دوران اقتصادی و اجتماعی؛ اما اگر از صمیم قلب باشد این جایگاه برایش فراهم میشود.
قبل از اینکه بخواهیم پهلوانی را کامل پرداخت کنیم، خداوند پاداش این کار را بهصورت معنوی به من برگرداند. اینکه در کنگره آموزش میبینم خودش یک برکت از سمت خداوند است؛ امیدوارم هر کس که میخواهد این جایگاه را تجربه کند مسیر برایش هموار شود، همانطور که برای من در ناباوری هموار شد. در پایان؛ از آقای دژاکام و خانواده محترمشان کمال تشکر و سپاسگزاری را دارم که بستر را برای ما فراهم نمودند تا من همسفر آموزش ببینم؛ امیدوارم که بتوانم در آینده به دیگران آموزش دهم.
در شب سرما و بوران بینوایان را ببین
از میان چشم آنها این زمستان را ببین
در شب سختی و وحشت از خدا غافل مشو
درگذر از موج دریا مرغ توفان را ببین
طالع و تقدیر رودی که به دریا میرسد
از شب جوشیدن آن چشمهساران را ببین
رسم و معنای بزرگی جلوه در آزادگیست
از رهایی سر سپردن سربداران را ببین
وسعت دلتنگی پاییز سخت و مشکل است
گر قدم آنسو رساندی نوبهاران را ببین
علت بخشیدن باران که رنگ کاسه نیست
در سراب پیش رو نقش بیابان را ببین
در شب تقسیم باران کاسههای پشت و رو
سوختن در آتش رو به گلستان را ببین
کوه و دریا، دشت زیبا را به یکجا دیدهای؟
یکقدم تا کنگره این پهلوانان را ببین
مردی و عشق و شعور و نور و ایمان و ادب
پهلوان پهلوانان عشق و بنیان را ببین
نویسنده: همسفر غزل
ویرایش: همسفرفاطمه رهجوی همسفر طاهره(لژیون نهم)
ارسال: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
37