چشمانم را میبندم و صفحات زندگی را ورق میزنم و به ۱۰ سال پیش برمیگردم چه میبینم؟ سختی، ناامیدی، ترس، نگرانی. از میان آن تاریکی سوسوی نوری احساس می شود. به سمتش حرکت میکنم و دستانم در دستان انسانهایی قرار میگیرد که گویی بوی خدا میدهند و منشا نور را پیدا میکنم قلبم آرام می شود. رفته رفته تفکر جای ترس را میگیرد حرکت میکنم تا به حال خوش برسم.
اکنون نه سال است که آزادم که رها هستم که می توانم زندگی را زندگی کنم و مدیون کنگرهام تا عمر دارم مدیون کنگرهام و زیر سایه قدرت مطلق حال خوبم، آرامشم، زندگیم، خانوادهام همه را از کنگره و از بزرگ مردی دارم که از جانش گذشت تا حال منِ همسفر و مسافرم خوب باشد و به قول بزرگی کسی که از وقتش میگذرد تا تو بیاموزی گویی از جانش گذشته پس در روز گلریزان تا جایی که بتوانم میبخشم تا کمی بتوانم بیاموزم و ذرهای در این مسیر قدم بردارم.
ویرایش و ارسال : همسفر معصومه دبیر اول سایت همسفران نمایندگی لواسان
- تعداد بازدید از این مطلب :
74