جلسه چهاردهم از دوره پانزدهم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی چرمهین ویژه مسافران با استادی راهنما مسافر مجید، نگهبانی مسافر جمال و دبیری مسافر حسین با دستور جلسات " وادی نهم و تأثیر آن بر روی من و جشن دهمين سالروز رهایی ایجنت نمایندگی مسافر ولیالله " پنجشنبه 15 آبان 1404 ساعت 16 آغاز بکار نمود.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان؛ مجید هستم، یک مسافر. بسیار خوشحالم که بار دیگر در نمایندگی چرمهین در خدمت شما هستم. خوشحالی من دوچندان است، زیرا امروز در کنار شما شاهد جشن تولد آقای ولیالله عزیز و همسفران محترمشان هستیم؛ کسانی که حقیقتاً از خدمتگزاران صادق کنگره هستند.
امروز چند دستورجلسه داریم. با اجازه آقای نگهبان، مایل هستم کمی هم دربارهٔ لژیون سردار صحبت کنم، چرا که در آستانه هفته گلریزان هستیم. این هفتهی باشکوه را به همه مسافران و همسفران تبریک عرض میکنم و امیدوارم بهترین بهرهها را از این فرصت معنوی و مادی ببریم.
حضور در لژیون سردار تنها بخشش مادی نیست؛ در رأس آن، رزق معنوی است که ما از آن بهرهمند میشویم. رزقی که نه فقط در این جهان، بلکه در جهانهای دیگر نیز انسان را سیراب میکند. بخشیدن عملی است الهی. خداوند در کلام خود بارها از بخشش و مهربانی سخن گفته، و انسان نیز هرگاه در مسیر صفات الهی گام بردارد، میتواند به آفریدگار خود نزدیکتر شود.
هفته گلریزان، هفته بخشش و توسعه شعب کنگره است؛ هفتهای که میتوان آن را هفته دانشگاه عشق و خدمت دانست، هفتهای که ولینعمت ما ـ یعنی آقای مهندس ـ با اندیشهای سرشار از عشق به نجات انسانها آن را بنا نهادند.
ما به تنهایی هیچ نیستیم. یادم هست روزی در جلسهای که آقای مهندس حضور داشتند گفتم: «ما هیچ نیستیم». ایشان فرمودند: حتی اگر صفر باشیم، اگر در کنار یک عدد قرار بگیریم، ارزش آن عدد را چندین برابر میکنیم. وقتی کنار هم قرار بگیریم و حس و انرژیمان را متمرکز کنیم، میتوانیم زیباترین کار هستی را انجام دهیم: بخشش و یاری انسانهای دردمند.
روزی از مرزبان پرسیدم چند نفر در جلسه حضور دارند. گفت تعداد کمی. گفتم شاید علت آن در حسهای ما یا ضعف در معرفی درست کنگره باشد؛ چرا که بهترین تبلیغ هر یک از ما هستیم. وقتی من درمان میشوم و تغییر میکنم، وجود من خودش تبلیغی مؤثر است. با حضور در لژیون سردار و کمکهای مالی، همراه با انرژی و فداکاری راهنمایان گرامی، زمینهی رشد انسانها فراهم میشود.
اما بیشتر از این وارد محتوا نمیشوم و میپردازم به دستور جلسه اصلی این هفته: وادی نهم و نقطه تحمل.
وادی نهم وادی بسیار عمیقی است. شاید در سفر اول از راه تجربه و آزمونوخطا درکش کنیم، اما در سفر دوم فهم آن عمیقتر میشود. زمانی که در حال تیپر کردن یا کاهش دارو هستیم و بر روی خویشتن کار میکنیم تا ناخالصیها را کم کنیم، در مییابیم که بالا بردن تحمل در برابر خطا نکردن چقدر دشوار و ارزشمند است.
نقطه تحمل یعنی همان جایی که در برابر رنج، نوسان و فشار درونی مقاومت میکنیم تا تغییر در ما شکل بگیرد. هر فشاری که بر انسان وارد میشود، حامل درسی است. اگر آن آموزش را دریافت کنیم، رشد میکنیم؛ اگر نه، همان آزمون در قالبی دیگر باز تکرار میشود تا زمانی که بیدار شویم.
مصرفکننده همواره در چرخهای از مصرف و خماری درگیر است؛ اما هنگامی که سختی را تحمل میکند و آموزش میگیرد، از آن چرخه بیرون میآید و جایگاهش تغییر میکند. و این تغییر جایگاه، همان رشد انسان است.
مانند لژیون سردار که در ابتدا شاید درک آن سخت باشد، اما هرچه آگاهی فرد بیشتر شود، ایمان و ظرفیتش نیز افزایش مییابد و میتواند از نظر مالی و معنوی پهلوانی را تجربه کند.
انسان برای خودسازی باید آگاهانه خود را در معرض آزمون قرار دهد. پیشتر تصور میکردم خداوند برای ما مقدراتی نوشته است، اما در کنگره آموختم بخش بزرگی از سرنوشت در دستان خود ماست. ما باید تغییر کنیم، حرکت کنیم و کاری انجام دهیم که پیش از این از انجامش میترسیدیم.
به قول حافظ:«تو خود حجاب خودی، حافظ! از میان برخیز.»بله، من خودم مانع خودم بودم. باید برخیزم و تغییر را بیافرینم..

دستورجلسه دوم:
همانگونه که این تغییر را در آقای ولیالله عزیز و همسفر محترمشان و دو پسر گلشان دیدیم.آقای ولیالله در سفر اول، زمانی که هیچکس در شعبه «سیدی» نمینوشت، او با پشتکار سیدیهایش را مینوشت. هرچند مصرف قرص داشت و میدانیم مصرف قرص همان از چاله درآمدن و به چاه افتادن است، اما با خواست خداوند و حمایت همسفرشان، توانستند الگوی زیبایی از درمان و ایمان باشند.
خانوادهی ایشان امروز نماد خدمت، ایمان و پیشرفت در کنگره هستند. سرکار خانم نرگس اکنون ایجنت همسفران در شعبه سلمان فارسیاند، و خود آقای ولیالله نیز سالها ایجنت شعبه شیخ بهایی بودند. این روز مبارک را به ایشان، همسفر محترمشان و پسران عزیزشان، آقا شایان و آقا عرفان، تبریک میگویم. همچنین به راهنمای گرامی همسفرشان که در حال حاضر ایجنت همسفران در شعبه بندرعباس هستند، خداقوت عرض میکنم. این خانواده خدمتگزار الگویی روشن برای همه ما هستند. آقا شایان نیز با دریافت شال سبز، در بخش همسفران در حال خدمت هستند. تمامی این موفقیتها را مدیون آموزشهای ناب آقای مهندس دژاکام و کنگره ۶۰ هستیم.
امیدوارم قدر لحظهبهلحظه زندگی، آموزش و تغییراتمان را بدانیم. قدر راهنماها، پیشکسوتان و خدمتگزاران را بدانیم. موفقیت آقای ولیالله را در دریافت شال پهلوانی تبریک میگویم. همانطور که میدانید، آقای مهندس دژاکام این اجازه را بهسادگی نمیدهند و این افتخار حاصل سالها تلاش و بخشندگی است. خداوند در کلام خود از چنین انسانهایی با عنوان مؤمنان حقیقی یاد میکند و مؤمنان همواره در امنیت و آرامشاند.
تبریک میگویم به پدر و مادر گرامی، عمو و خانوادهی محترم ایشان که امروز در مراسم حضور دارند. بیشک، خیر و برکت این خدمتها در زندگیشان جاری شده و روزبهروز وسعت بیشتری خواهد یافت. آرزو میکنم سالهای سال شاهد حضور و خدمت خانوادهی شریف آقای ولیالله در جایگاههای بالاتر باشیم.
من نیازی به معرفی نداشتم، اما اکنون از آقای ولیالله عزیز، همسفر محترمشان و دو پسر گلشان دعوت میکنم بایستند تا با تشویق گرمتان از تلاشهایشان قدردانی کنیم.
و در پایان این روز زیبا را به آقای مهندس، راهنمای خودم و تمامی اعضای محترم کنگره تبریک میگویم.
سخنان دیدهبان محترم آقای سلامی:
سلام دوستان مجید هستم یک مسافر، امروز در مسیر بودم که آقا ولیالله، با من تماس گرفتند. ابتدا دربارهی موضوعی صحبت کردیم و بعد هم از پهلوانی دیروز گفتند. در پایان مکالمه گفت: «امروز تولدم است». درمسیر امیرحسین نیز مرا در جریان گذاشت و همین موضوع برایم انگیزهای شد که با وجود دو جلسهی مهم و فوری در شهرکرد، حضورم را لغو کنم و خود را به اینجا برسانم تا در جشن تولد رهایی ولیالله عزیز شرکت کنم. به ایشان، خانوادهی محترمشان، همسر گرامی، راهنما و راهنمای سفرشان، و بهویژه آقای مهندس دژاکام تبریک میگویم.
من ولیالله را از دوران حضورش در شعبهی شیخ بهایی میشناختم. جوانی بود پرتلاش، مسئولیتپذیر، خلاق و دلسوز. پس از پایان سفرش، برای کمک به نمایندگی چرمهین آمد و در آنجا نیز زحمات فراوانی کشید. شهرام همیشه در پی خدمت به انسانها بود و خداوند نیز تلاشهای او را بیثمر نگذاشت. ده سال رهایی عدد کوچکی نیست. روزی که وارد کنگره شدم، آقای مهندس دو سال و اندی بود که در حال سفر بودند. با خودم میگفتم: «خدایا، آیا من هم میتوانم به شش ماه برسم؟» و وقتی شش ماه شد، آرزویم رسیدن به یک سال بود. هر روز، هر ماه، هر سال بیمصرف بودن ارزشی بزرگ دارد. رهایی دهساله یعنی هر روز جنگیدن و پیروز شدن.
ولیالله از آن دسته افرادی است که حاضر است همهچیز خود را بدهد، اما دوباره به دام اعتیاد بازنگردد. خدا را شکر، امروز امثال او بسیارند؛ کسانی که زمانی در آرزوی یکسالگی سفر بودند و حالا ده سال و بیشتر است که در رهایی زندگی میکنند و زکات این رهایی را در خدمت به دیگر انسانها ادا مینمایند.
اگر ولیالله انسانی موفق است، بیتردید پشتوانهای محکم چون خانواده و همسرش داشته است. آنان با عشق و باور در کنار او ایستادهاند تا امروز در دهمین سالگرد رهاییاش بایستد و همچنان خدمتگزار باشد.
او و گروه مرزبانان نمایندگی چرمهین با عشق در مسیر ساخت ساختمان جدید نمایندگی گام برمیدارند. دیروز نیز در صحبتی با آقای مهندس عرض کردم که شهرام قول داده است موضوع ساخت نمایندگی را پیگیری کند و مطمئنم حتّی پس از پایان دورهی خدمتش هم در این مسیر خواهد ماند.
ساخت این ساختمان وظیفهای گروهی است. هیچکس بهتنهایی قادر به انجام چنین کاری نیست. وقتی دربارهی نمایندگی خوب صحبت میکنیم، معیار اصلی آن مردم خوب و قانونمدار آن نمایندگی است. در کنگره کار فردی معنا ندارد؛ ما یک ساختار جمعی هستیم.
اگر من بهعنوان دیدهبان مسئول نمایندگیها فعالیت میکنم، تنها نیستم. بدون همکاری آقای صدیقی، آقای ساسانی، آقای منصوری، و دیگر ایجنتها، مرزبانها و اعضای کنگره، هیچکدام از ما به نتیجه نمیرسیدیم. پس کار ما تشکیلاتی است، و موفقیت هرکس در گرو همدلی جمع است.
اکنون خوشبختانه مجوز ساخت ساختمان گرفته شده، نقشهها نیز از مسیر مهندسی در حال بررسی است و اگر پس از هفتهی گلریزان با قدرت حرکت کنیم، استارت بسیار خوبی برای ساخت و تکمیل آن خواهیم زد.
چند سال پیش آقای مهندس در سخنرانیهای خود تأکید کردند که «باید برای کنگره سقفی ماندگار بنا کنیم». این سقف امروز بر سر ماست، اما یادمان باشد کسانی آن را برپا کردهاند که شاید دیگر در میان ما نباشند. اما ثمرهی تلاش و عشقشان هنوز زنده است.
اگر آقای مهندس در سال ۱۳۷۶ پس از رهاییاش راه خودش را میرفت، شاید ما امروز اینجا نبودیم. او ماند تا دیگرانی چون من و شما بتوانیم به درمان و رهایی برسیم. در کنگره، رهایی یعنی یاد گرفتن زیستن؛ یعنی تغییر جهانبینی، یاد گرفتن گذشت و بخشش. من خودم را مثال میزنم: امروز اگر بتوانم ببخشم، بخشش الهی نیز نصیبم میشود. این آموزهها، درسهای زندگی هستند؛ نهفقط برای کنگره، بلکه برای هر جایی از جهان که باشیم باید آنها را بهکار ببریم.
در آستانهی هفتهی گلریزان هستیم. از مدتها پیش شور و اشتیاق این هفته را در دل داریم. بسیاری از اعضا از ماهها قبل پسانداز میکنند تا بتوانند در این مراسم سهمی داشته باشند. شاید پول قبض برق و تلفن را با سختی بپردازیم، اما در کنگره با دل و میل کمک میکنیم، چون باور داریم این پول در جای درست هزینه میشود؛ جایی امن و مقدس برای نجات انسانها از تاریکی اعتیاد و بیماری. ۲۵ سال است با آقای مهندس همراه هستم. روزی تصمیم گرفتند نام شعبهی سهروردی را «آکادمی» بگذارند. در آن زمان همه تعجب کردیم و حتی در دل خندیدیم که چطور افرادی مثل ما که از مدرسه گریزان بودیم، حالا قرار است در آکادمی درس بگیریم! اما امروز همان آکادمی تبدیل به مرکزی بزرگ در جزیرهی قشم شده است، با دههزار متر زیربنا؛ یکی از بهترین مجموعههای آموزشی استان هرمزگان. هدف از ساخت آن مرکز، ایجاد دانشگاهی بینالمللی است تا دانشجویان و اساتید خارجی نیز بتوانند در آن حضور داشته باشند. نگاهی که آقای مهندس دارد، نگاه جهانی است؛ گسترده و آیندهنگر.
در تمام این سالها، هر موفقیتی که در کنگره رقم خورده، آقای مهندس هرگز نگفته «من انجام دادم». همیشه گفتهاند: «با کمک همه شما انجام شد». این روحیهی جمعی، راز پیشرفت کنگره است.
سال ۱۳۷۹ بود، روزهایی سختی را میگذراندیم. وضع مالیمان خوب نبود. ماه رمضان که میرسید، یک قالب پنیر میخریدیم و برای اینکه بتوانیم آن را بین بچهها تقسیم کنیم، با نخ قرقره میبریدیم؛ چون اگر با چاقو میبریدیم، تکهها بزرگتر میشد و زود تمام میشد. در آن دوران هیچ چیز نداشتیم. چهارشنبهها کنار خیابان مینشستیم، جارو میزدیم و مثل کارتنخوابها زندگی میکردیم؛ یک قوری و کتری داشتیم و همانجا چای درست می کردیم.
آن موقع تقریباً همه سیگار میکشیدند؛ آقای مهندسی که خودش سلطان سیگار کشیدن بود، پاکت سیگارها را پهن میکرد روی موکت، مینشست و مشاوره میداد. هیچکدام پول نداشتیم، اما با لطف خدا و یاری شما، توانستیم با جشن «گلریزان » شروعی تازه کنیم.
با کمک شما، برای بسیاری از شعب مکان تهیه کردیم، خیلی از بچهها آمدند و کمک کردند، و حتی زمینی به کنگره ۶۰ بخشیده شد. آنجا دانشگاه خودمان را ساختیم، تحقیقات را آغاز کردیم و قدمبهقدم پیش رفتیم. بخش عمدهای از هزینههای این تحقیقات، از نذر و کمکهای شما تأمین میشود، و همین پشتیبانیهاست که امروز ما را سرپا نگه داشته.
ممکن است در آینده بسیاری از ما دیگر نباشیم، اما این بنا و این مسیر ادامه دارد. انسانهایی میآیند که از بند اعتیاد، جهل و ناباوری رها میشوند، و این میراث، سهم ما از آینده است. کاری که امروز در کنگره انجام میشود، برای آیندگان است. شاید ما دیگر حضور نداشته باشیم، اما نتیجهی این تلاشها، روزی به دست انسانهایی میرسد که تشنهی رهاییاند.
امروز در ماشین بودم و مطلبی میخواندم که حس کردم هدایت الهی در آن است. بعد از جلسه، گوشیام را باز کردم، دیدم همسرم پیامی داده بود، اما هنوز جواب نداده بودم. یکی از بچههای ستاد پیامی فرستاده بود که مرا عمیقاً به فکر فرو برد. نوشته بود:
راکفلر در ۲۵ سالگی صاحب یک شرکت بزرگ نفتی بود. در ۳۸ سالگی، تقریباً تمام نفت آمریکا در اختیار او بود. اما در ۵۰ سالگی بیمار شد؛ موهایش ریخت، بسیار لاغر شد و فقط میتوانست فرنی و غذاهای نرم بخورد. پزشکان به او گفتند بیش از یک سال دیگر زنده نمیمانی. در آن زمان، او نخستین میلیاردر دنیا بود، با ثروتی معادل ۳۴ هزار میلیارد دلار.
راکفلر بعد از شنیدن این خبر، تمام مشاورانش را جمع کرد و گفت: «یک بنیاد خیریه به نام بنیاد راکفلر بسازید و همهی ثروتم را صرف کمک به انسانها کنید.»
از همانجا بود که زندگیاش تغییر کرد. از زمانی که شروع کرد به کار خیریه، هر روز حالش بهتر میشد؛ بیماریاش کاهش یافت و روحش آرام گرفت. پزشکان گفته بودند در ۵۴ سالگی فوت میکند، اما او تا ۹۳ سالگی زندگی کرد. چرا؟ چون بخشید. چون ثروتش را صرف خدمت به انسانها کرد. کشف پنیسیلین و بسیاری از پروژههای علمیِ نجاتبخش، حاصل همان بنیاد خیریه بود. ما نیز وقتی کمک میکنیم تا انسانها به رهایی برسند، در واقع به خودِ زندگی کمک میکنیم.
اعلام سفر مسافر ولیالله، آنتیایکس مصرفی تریاک، شیره، قرص، ومتادون، تخریب 15 سال، مدت سفر 15 ماه 18روز، راهنما آقا مجید اعتباریان، متد DST، داروی درمان OT رهایی 10 سال 2 روز در ادامه سفر سیگار داشتم راهنما آقا امید معتمدی، مدت سفر 10ماه 10 روز رهایی 8 سال 2 روز، ورزش درکنگره شنا و والیبال
آرزوی مسافر؛ با توجه به حس که در هنگام گرفتن شال پهلوانی توسط آقای مهندس به من دست داد و از آنجایی که هیچ کاری در کنگره غیرممکن نیست برای تمام اعضا آرزوی دریافت شال پهلوانی را دارم
سخنان مسافر ولیالله:
سلام دوستان ولی الله هستم مسافر .خیلی خیلی خوشحالم و خیر مقدم میگویم خدمت دیدبان امور مالی آقای مجید سلامی .این افتخار بزرگیست که قبل از جشن گلیزان دیدهبان امور مالی که خود ایشان از یک سری مسائل ردشده است، بیاید و با ما اتمام حجت کند. ایشان مثال برق را زدند که یک ساعت یا دو ساعت مانده به قطع آن ما مجبور به پرداخت هستیم چون تعارف ندارد و قطع خواهد شد. ای کاش که هستی،ما را مجبور نکند که یک جاهایی بخواهیم این پولها را بدهیم و تعظیم کنیم و بدهیم. توی جشن گلریزان و در این جلسه دو دیدگاه وجود دارد یک دیدگاه اینکه چه خبر است هی میگویید پول بدهید پول بدهید،باشد میدهیم چه خبر است دو سه هفته است میگویید پول بده پول بده. این یک دیدگاه است من خودم بودم .در سفر اول میگفتم چه خبر است هی تکرار میکنید. دیدگاه دیگر این است که خدا را شکر که یک شخصی هست یک انسان بزرگواری هست،یک انسان فهمیده و با درایتی هست که علمش را به ما انتقال بده و فرصت و موهبت الهی را برای ما فراهم بکند که ما بتوانیم آنچه را که وظیفهمان است را در هستی انجام بدهیم تا از بلاهای آسمانی در امان باشیم و در رحمت و برکت خداوند به رویمان باز بشود. چرا که آرامش پاداش انجام وظیفه است. آقا مجید اعتباریان راهنمای بزرگوارم حقایق را نمیگوید ولی من شرایط بسیار سخت و دشواری را داشتم و دیگر قادر به ادامه حیات نبودم از خداوند میخواستم که تمامش کند و دیگر توان ادامه دادن در آن شرایط را نداشتم و زمانی که بعد از یک سال و ۱۰ روز تولد گرفتم ایشان فرمودند ولی الله ۱۰ روز است که سفر میکند حقیقت را گفتند. من کنکرهای نبودم بلکه کنکره برو بیا بودم و با وجود اینکه خدمتگزار بودم در اکثر قسمتها از جمله اوتی و نشریات ،اصلاً حال و روز خوبی نداشتم میرفتم که حالم خوب بشود ولی متاسفانه وقتی برگشتم به خانه دعوا درست میکردم میگفتم تو که رها شدی تو که گل رهایی گرفتی تو که خدمتگزار بودی پس چرا اینجوری است و خودم هم نمیدانستم. زمانی که کنگرهای شدم و از مثلث جهالت وضلع منیت رد شدم وزانو زدم و تسلیم شدم،گفتم خداوندا هرچه که تو بخواهی و تو بگویی. حالا شاید ضلع ترس و ناامیدی هنوز در وجودم باشد،ولی یک مقطعی از ضلع منیت رد شدم آنجایی که رد شدم چهره زندگی و چهره دنیا و روزمرگی برایم جور دیگری شد و خوب شدم. این جشن بهانه است امروز آقای سلامی آمده است اینجا ،آقا مجید اعتباریان آمده است ،آقا امید معتمدی آمده است همه بچهها آمدند که خبر سلامتی من را به شما برسانند که ولی الله به سلامت به مقصد رسیدو شما هم به سلامت به مقصد میرسید. وقتی یک تازه وارد میآید اینجا و میبینم خیلی حالش خراب است توی دلم میگویم بغلش کن ،بهش بها بده،براش صندلی خالی کن،خودت را یادت هست. حال من خیلی خراب بود من ۱۰۲ کیلو شده بودم در اثر مصرف قرصهای روانگردان و قرصهای اعصاب،من رفته بودم که اعتیادم را درمان کنم به من قرص میدادند. ۱۰ الی۱۵ تا قرص میخوردم ۳۰سی سی متادون میخوردم خیلی درد کشیدم خیلی عذاب کشیدم و به این راحتی این صندلی را ول نمیکنم. از خداوند میخواهم و تلاش میکنم که در هر قسمتی که هستم نقشم را خوب بازی کنم. من سرمایهدار خوبی هستم،وضعم خیلی خوب است،آدمهایی که بیرون هستند سرمایه را در حساب بانکی میبینند ولی سرمایه من شماها هستید. همه چیز از همین پیامی که آقا مجید برای من نوشته شروع شد گذشتن و رفتن و کامل شدن،هنوز کامل نشدهام. زمانی که فهمیدم بایستی در مغازهام را ببندم و ببخشم و رد بشم از یک سری مسائل ،آنجا وضعیت آمد دستم که بایستی چه کاری بکنم. و اینها را آقا مجید به من یاد داد آقا مجید چهره واقعی آقای مهندس را برای من باز کرد و من خوب فهمیدم سعی میکنم آقای مهندس را خوب به بچهها بفهمانم که متوجه بشوند آقای مهندس کی هست. چیکار کرده،چیکار داره میکنه،بعضیها نمیدانند میان رها میشوند و میروند. اون کسی که ۱۰ درصد از هویت واقعی آقای مهندس را بفهمد نمیتواند برود. ۲۵ سال است که آقای سلامی نتوانسته برود. میخواهد برود ،نمی تواند. آقا مجید ۱۷ سال است که نتوانسته برود. خدا را شکر بابت برکت وجوده این مردبزرگ .خدارا شکر که خیلی رفتن ها برای ما نرفتن شده،خیلی شدن ها برای مانشدن شده.واینها را آقای مهندس به ما یاد داده و یاد میده .ما باید چیکار کنیم. از پدرم تشکر میکنم که محبت را به من یاد داد،بخشش و انفاق را به من یاد داد. در یک مقطعی در دنیای اعتیاد و تاریکی روی محبت را لایهای گرفت و آقا مجید دو مرتبه این لایه رو پاک کرد و اگر این محبت نبود ن اصلاً به کنگره نمیآمدم. بهترین چیز دنیا را پدرم به من یاد داد.
خیلی حالم خوب است حتی در مشکلاتم حالم خوب است،سر کار میروم حالم خوب است و همه این شعور و معرفت را آقای مهندس به ما یاد داد و خودش هم انجام داد و آقا امین هم شکافت پدیده بامهای محترم واقعا مجید واقاامید هم همایش رو به ما یاد دادند.من بیشتر از ده بار رفتم که ترک کنم ،نشدکه نشده نشد.هر چی دارم از اینجا دارم،هر جا هستم از اینجا هستم هر چی قراره بهم برسه از اینجا میرسه ،هر چی بدست آوردم از اینجا به دست آوردم و اینجا را با هیچ چیزی در این دنیا عوض نخواهم کرد.

سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان، زهره هستم، یک همسفر، امروز بسیار خوشحالم که در این نمایندگی حضور دارم و خوشحالترم از اینکه حضور دیدهبان محترم، آقای سلامی، جمع ما را مزین کردهاند. خداوند را شاکرم که ایشان شادی این جشن را چند برابر کردند. خدا را شکر میکنم بابت این لحظههای زیبا و قشنگ؛ شادی در شادی، جشن در جشن. واقعاً ما اعضای کنگره حالمان خوب است. به قول آقای مهندس، وقتی نگاهی به بیرون میاندازیم، اکثر مردم خمار، غر میزنند و از زندگی، خودشان و کشورشان شکایت میکنند؛ اما ما حالمان خوب است، چون جشن گلریزان در پیش داریم.
یادم میآید لژیون مالی که در اصفهان و نمایندگی سلمان فارسی تشکیل شده بود، مسافران و همسفران در یک لژیون شرکت میکردند. حدود چهار-پنج همسفر و ده بیست مسافر بودیم. یادم هست این چهار-پنج همسفر، در هر نمایندگی که حضور پیدا میکردند، همه همدیگر را با عنوان «آن خانمی که پنج میلیون تومان اهدا کرده» میشناختند. بخشیدن این مبلغ برایمان بسیار سخت و در واقع کاری بزرگ و طاقتفرسا بود.
آن زمانی که واژه «دنور» مطرح شد، یادم نمیرود که آقای سلامی به مسافر من فرمودند: «همین الآن آقای مهندس جایگاهی را به عنوان دنور انتخاب کردهاند.» و مسافر من همان روز قرار بود در نمایندگی شیخ بهائی به عنوان استاد جلسه شرکت کند. من به ایشان گفتم: «از هیچ چیزی نترس، طلاهای من هست، هرچه آقای سلامی گفت، انجام بده.» و ما وارد این بازی قشنگ شدیم و همیشه این حسهای خوب را از آقای سلامی داشتیم.
آقای مهندس ما را به هتل استقلال تهران دعوت کردند؛ چه هتل و جلسه مجللی! ما دو همسفر و چهل-پنجاه مسافر بودیم. همه فکر میکردیم کار بسیار بزرگی انجام دادهایم. آقای مهندس تشریف آوردند سر میز ما و همه با هم غذا خوردیم؛ چه ناهاری! همه گمان میکردیم این کار عجیب و غریبی است، اما امروز میبینیم همین کار عجیب و غریب چقدر ساده شده است. دارند گروه گروه پهلوانان اجازه شال پهلوانی میگیرند.
وقتی نگاه میکنیم، میبینیم آقای مهندس با ما چه کردهاند و آموزشهای کنگره با ما چه میکند؛ از چه انسانهایی، چه انسانهایی ساخته است. به قول آقا ولیالله، ایجنت محترم، این روزها آنهایی که خوابند و میگویند: «برویم در جلسه ببینیم چقدر پول خرج میکنند!»؛ حالا دوشنبه یا سهشنبه هفته دیگر میرویم و هرچه موجودی در کارت بانکی داریم، کارت میکشیم. اما آنهایی که بیدارند و نبرد درونی دارند، الآن دارند رقم واقعی خودشان را مشخص میکنند تا انشاءالله با حال خوب در آن جشن شرکت کنند و شاد بیرون بیایند.
من میخواهم بگویم که خانواده آقا ولیالله، خانم نرگس و پسران گلشان، در مسیر بیداری حرکت کردند. من چند سالی است که این بیداری را از نزدیک میبینم و حس میکنم. دغدغه همیشگی آنها این بود که «چه کاری از دست ما برمیآید؟» نه فقط در قسمت مالی، بلکه در خیلی از قسمتها خدمت میکنند.
من دهمین سالگرد رهایی و یازدهمین سال حرکت در نور و صراط مستقیم آقا ولیالله را به خانواده ایشان تبریک میگویم. همچنین به آقای مهندس تبریک عرض میکنم، به دیدهبان محترم آقای سلامی، و آقا مجید اعتباریان، راهنمای محترم که در جمع ما حضور دارند، تبریک میگویم. به آقا محمد جواد و آقا صالح، که شاید کمتر در مشارکتها از ایشان یاد شده و امروز این شعبه به دو شعبه تبدیل شده است، صمیمانه تبریک عرض میکنم. به آقا عرفان، آقا شایان و خانم نرگس نیز صمیمانه تبریک میگویم. به خانم نسیم، راهنمای سفر اول خانم نرگس، تبریک میگویم. امیدوارم که همیشه در کنگره باشند، از ماندگاران کنگره باقی بمانند و از زندگیشان لذت ببرند.
سخنان همسفر:
سلام دوستان، نرگس هستم، همسفر، خداوند را شاکرم و سپاسگزارم که اجازه داد در این مکان مقدس حضور داشته باشم.
از آقای سلامی بسیار سپاسگزارم که در جشن ما شرکت کردند، و همچنین از همهٔ عزیزانی که در جشن ما حضور داشتند، قدردانی میکنم.
در دانشگاه اصفهان جلسهای داشتیم و در آنجا مطرح شد که چرا در کنگره ۶۰ حضور همسفرها تا این اندازه پررنگ است. در پاسخ گفتیم: زمانی که یک مسافر مواد مصرف میکند، بهصورت ناخودآگاه تخریبهایی به همسر و خانوادهاش وارد میشود. با آغاز سفر در کنگره ۶۰ و قرار گرفتن در مسیر درمان، متوجه میشویم که لازم است همسفر نیز به کنگره بیاید؛ زیرا تخریبهایی که به همسفر وارد شده، گاه از مسافر هم بیشتر است و او نیز نیاز به آموزش دارد تا به تعادل برسد.
اینجاست که من، نرگس، و خانوادهام توانستیم دوباره شکل بگیریم و در مسیر رشد قرار بگیریم.
در بیرون از کنگره، خانوادهها همواره نگراناند که فرزندانشان دچار اعتیاد یا آسیبهای اجتماعی نشوند؛
اما در کنگره ۶۰ با آموزشهایی که دریافت میکنیم، یاد میگیریم چگونه رفتار کنیم تا از این مشکلات دور بمانیم.
کنگره همهٔ ما را از نادانی به دانایی مؤثر تبدیل کرد. من و مسافرم، آقای ولیالله، روزگاری حال بسیار بدی داشتیم.بارها بستری شدیم، انواع آنژیوها انجام دادیم، اما به نتیجهای نرسیدیم.
اما کنگره ۶۰ بستری شد برای رهایی، برای بازسازی و تولدی دوباره.
هر روز که قصد رفتن به شعبه سلمان را دارم، با خودم میگویم: «یادم باشد از کجا به کجا رسیدهام.»این را از راهنمای عزیزم آموختم. راهنما گفت: «یک عده در کنگره هستند، و یک عده کنگرهای هستند.
کنگرهای کسی است که لحظهشماری میکند برای روز شنبه، تا ببیند آقای مهندس چه آموزشی خواهند داد.» اگر امروز در کنار هم هستیم، یعنی در بهشت زندگی میکنیم.
نمیگویم مشکلات وجود ندارند، هستند، اما در کنگره طعمشان متفاوت است. باید تلاش کنیم تا آنچه را میآموزیم، در عمل نیز بهکار بگیریم.در هفتهای که پیشرو داریم باید به آموزشها عملیاتی نگاه کنیم:اگر عشقی دارم، باید نخست عشق را بدهم تا عشق دریافت کنم.اگر حال خوب میخواهم، باید اول حال خوب بدهم تا حال خوب دریافت کنم.
سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان،محمدجوادهستم یک همسفر «بسیار خوشحالم که امروز در این شعبه حضور دارم؛ شور و انرژی اینجا واقعاً من را تحت تأثیر قرار داد. باعث افتخار بود که توانستم به آقا ولیالله و همسفر محترمشان تبریک بگویم.
خدای بزرگ را شاکرم بابت این همه رهایی و از مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که این بستر را فراهم کردند تا ما به کنگره بیاییم و به حال خوش برسیم.
در مسیر آمدن، سفری هفت، هشت سال پیش به مشهد در ذهنم تداعی شد. عکسهایی از آن زمان دارم که حال و روزم در آن موقع، با انواع بیماریها، بسیار وخیم بود. وقتی عکس آن روزهای خودم را میبینم، با خود فکر میکنم که انگار مانند یک مصرفکننده بودم و جسمم اصلاً توان درستی نداشت.
هیچ روزی نمیتوانم (و حتی به ذهنم هم خطور نمیکند) دو معادله بسازم که یکی زندگی با کنگره و دیگری زندگی بدون کنگره باشد و بخواهم با حذف یکی، به جوابی برسم؛ واقعاً زندگی اینگونه ریاضیوار نیست.
امروز، بعد از هفت، هشت سال، متوجه شدم که «جواد» تبدیل به «محمدجواد» شده است؛ این دو شخصیت اصلاً قابل مقایسه با هم نیستند. چند وقت پیش به صحبتهای سیدی از مهندس گوش میدادم که میگفت: «من تازه چند تا از چکهای آخرم را پاس کردم.» برای من هم در کنگره همینطور است؛ اتفاقات بزرگ و زیبایی در مسیرم رقم خورده است. شاید بعضیها در بیرون از کنگره اتفاق خاصی را تجربه نکنند، اما ما گاهی آنقدر اتفاقات زیبا میبینیم که خودمان به آنها عادت میکنیم.
به شخصه برای من، محمدجواد، گاهی اتفاقاتی میافتد که حکم یک تلنگر را دارد.
در هر صورت، به شایان عزیز بسیار تبریک میگویم. خداوند را شاکرم که در کنگره هستم و خانوادهای داریم که حالشان خوب است. الحمدلله که همه اعضای خانواده ما در کنگره ۶۰ حضور دارند و آموزش میبینیم. سپاسگزارم که از ابتدای مهرماه، شعبه «همسفران» در خاجو نیز افتتاح شد و من افتخار خدمتگزاری در آنجا را پیدا کردم.
به شایان عزیز مجدداً بابت دریافت شالش تبریک میگویم؛ ایشان هم اکنون در شعبه «شیخ بهایی» مشغول خدمت هستند. انشاءالله عرفان عزیز هم به این جایگاه برسد و شال خدمتگزاری را دریافت کند و جزو خدمتگزاران کنگره شود.
سخنان همسفر شایان:
سلام،دوستان شایان هستم؛ یک همسفر، پیش از هر چیز، از همه عزیزانی که در جشن ما شرکت کردند و باعث شدند ما به حال خوش برسیم، صمیمانه سپاسگزارم.
زمانی که وارد کنگره شدم، انسانهایی را دیدم که برای من بسیار آموزنده بودند. همیشه سعی کردم از آن بزرگواران یاد بگیرم و از رفتار و گفتارشان آموزش بگیرم. با خودم فکر میکردم که ببینم کنگره در این ده سال چه کارهایی برای ما انجام داده است، و امروز بهروشنی میبینم که پدر و مادر من نهتنها به خودشان کمک کردهاند، بلکه به نسل بعد از خودشان نیز یاری رساندهاند.
پدرم با حضور در کنگره ۶۰، سبب شد پدربزرگم، عمویم و تکتک عزیزانم نیز وارد این مسیر شوند. او تغییری در زندگی من ایجاد کرد که امروز میتوانم با افتخار از پدر و مادرم یاد کنم.
از راهنمای خودم و همچنین از راهنمای پدرم، که هر دو نقش بزرگی در رسیدن من به این حال خوش داشتهاند، با تمام وجود تشکر میکنم.
و در پایان، از آقای مهندس و خانواده محترمشان برای فراهم کردن چنین بستری از عشق، آموزش و آرامش، صمیمانه سپاسگزاری میکنم.
سخنان همسفر عرفان:
سلام دوستان،عرفان هستم یک همسفرخداوند منان را شاکرم که این جایگاهنصیبم شد و افتخار میکنم که عضوی از خانواده بزرگ کنگره هستم.
در تأملاتم، به لحظاتی فکر میکردم که خطرات بزرگی از کنارمان میگذرند و خداوند با دقتی مثالزدنی مراقب و نگهبان ماست. در مواجهه با این همه مراقبت، گاهی احساس غریبی میکنم، و امیدوارم خداوند متعال توفیق دهد تا هر چه زودتر به جایگاه موعود (“شال”) دست یابم.
همواره کنگره را محلی برای خدمت بیقید و شرط میدانم؛ هرچه خدمت کنیم، باز هم جای کار و خدمت بیشتر باقی است.
مراتب قدردانی خود را از پدرم ابراز میدارم که الگویی بسیار شایسته برای من بودهاند و آرزو دارم که بتوانم در آینده همچون ایشان باشم. همچنین، توفیق الهی میخواهم تا توانایی بخشش را برای خود و کسانی که در مسیر رهایی هستند، کسب کنم. بارها گفتهام که هر آنچه داریم، مدیون کنگره هستیم.
تغییرات مثبتی که در پدرم، مادرم و پدربزرگم رخ داده، چشمگیر است و چنین جایگاههای ارزشمندی را برای تکتک شما حضار گرامی آرزومندم.
در نهایت، از ماهان، آقای سلامی، آقای مجید و آقای محمدجواد صمیمانه سپاسگزارم که با حضور خود در جشن ما، این روز را باشکوهتر کردید. از همه شما متشکرم."
تایپ: مسافر رضا لژیون یکم، مسافر حسین و مسافر آرش، مسافر محمود لژیون سوم، مسافر اسماعیل و مسافر حمیدرضا لژیون پنجم
ویرایش و ارسال: مسافر عسگر
- تعداد بازدید از این مطلب :
700