بهخاطر دارم روزی که از پلههای فرهنگسرا پایین میآمدم هزاران فکر در سرم میچرخید. پیش خود میگفتم؛ یعنی مسافر من در این مکان به درمان میرسد؟ زیرا ما قبل از کنگره راههای زیادی رفته بودیم؛ ولی در همهٔ راهها ناکام مانده بودیم. روزهای خیلی سخت و تاریکی را در این مسیر تجربه کرده بودیم و هیچچیز جز مصرف بیشتر مسافرم نصیبمان نشده بود. وقتی روی صندلی نشستم سردرگم بودم، همه مرتب، تمیز و بالباس سفید سر جای خود نشسته بودند و به صحبتهای استاد جلسه گوش میدادند. در انتهای جلسه جشن تولد یکی از مسافرها برگزار شد، آن لحظه بود که نور امیدی در وجود من روشن شد و به فکر فرورفتم با خودم گفتم شاید روزی برسد که ما هم در این جایگاه قرار بگیریم.
هر چقدر جلوتر میرفتیم حال مسافرم بهتر میشد وایمان من به کنگره قویتر، چون مثل یک خواب بود هیچوقت قبل از کنگره این حسها را تجربه نکرده بودم. من در کنگره آموزش گرفتم که دوربینهایم را روی خود بیندازم و روی ضد ارزشها و تاریکیهای وجودی خودم کار کنم. من غرق کینه، نفرت، حسادت و خشم شده بودم. کنگره به من آموزش داد که من آرامآرام میتوانم این صفتها را با آموزش تغییر داده و به سمت نور و روشنایی حرکت کنم. من از خدای خودم سپاسگزارم که به واسطه اعتیاد مسافرم وارد کنگره ۶۰ شدم و آموزش گرفتم که مشکلات لعنت خداوند نیستند؛ بلکه برای ما رحمت خداوند هستند، اگر اعتیاد مسافرم نبود من هیچوقت به این حال خوش نمیرسیدم و این حال خوب را تجربه نمیکردم.
نویسنده: همسفر سولماز رهجوی راهنما همسفر ستاره (لژیون چهارم)
ویراستاری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر ستاره (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر مونا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی البرز کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
66