English Version
This Site Is Available In English

نور امید در دلم زنده شد

نور امید در دلم زنده شد

نمی‌دانم چگونه صحبت‌هایم را شروع کنم؛ از روزهای طاقت‌فرسایم بگویم که با یک حرف راهنمایم تمام می‌شد؛ «صبر کن، آنجا که راه نیست، خدا راه می‌گشاید.» یا از حال خوب‌هایی بگویم که سرشار از انرژی بودند.

بگذارید برایتان از روزی بگویم که با قدم‌هایی لرزان و فقط با یک خواسته به کنگره آمدم؛ آن هم خوب شدن حال مسافرم بود. اما نمی‌دانستم در کنار تخریبی که او دارد، من هم باید سفری را شروع کنم که ماندن، درد کشیدن و معنای صبر را جور دیگری بیاموزم. باید یاد می‌گرفتم با یک باد کوچک یا با تکان‌های نیروهای منفی، پاهایم سست نشود.

درست در اواخر سفر اولم بود که لحظه‌ها سخت‌تر می‌شد، ولی حالا که مدتی است از آن روزها می‌گذرد، به مشکلاتم می‌خندم؛ چون آن‌ها غیر از آموزش چیزی نبودند؛ باید می‌آمدند تا من تراشیده شوم تا گوهر درونم پیدا شود. حالا حالم بهتر است، ولی باز هم مشکلات دست‌بردارم نیستند؛ اما من می‌دانم، منی که یک سال در کنار هم‌لژیونی‌هایم آموزش گرفتم و منی که نشستم و حرف‌های راهنمای عزیزم را با گوشت و پوست و استخوانم آموختم، حالا نباید پاهایم بلرزد. می‌دانم در پی این حال‌بدی‌ها، آموزشی و امتحانی است که موفق‌تر از قبل بیرون خواهم آمد.

راستش را بخواهید، این روزها به غیر از صدای فرشته نجاتم (راهنمایم را می‌گویم) و صدایی که آرامش جانم شده، چیزی آرامم نمی‌کند. همیشه وقتی ناامید می‌شوم، خود قبلی‌ام را به یاد می‌آورم؛ چگونه بیدی بودم که با اندک بادی ریشه‌هایش سست می‌شد و با ناامیدی، گله و شکایت و طلبکار بودن از زمین و آسمان، همه را مقصر می‌دانستم غیر از خودم!

ولی الان چقدر قوی شده‌ام! چقدر معنای صبر را درک کرده‌ام و چقدر در پس هر صبری، حال خوب را تجربه کرده‌ام. حالا می‌دانم مسافر من یک بیمار بود و او راه را نمی‌شناخت؛ من هم به جای چراغ راهش باشم، شده بودم آن ابری که با سایه انداختن، مانع حتی نور ماه می‌شدم یا می‌باریدم و راه او را سخت‌تر می‌کردم. می‌دانم بلد نبودم، کسی هم برایم حرفی از همسفر بودن و همراه بودن نزده بود. اما حالا همسفری هستم که دیگر ابر نیستم، بلکه عصایی شدم برای گرفتن دستش، و یا شاید معنای آن «زن» شدم برای محکم کردن ریشه‌های زندگی‌ام، و مادری شدم که با دانستن مسیر، فرزندانم را صبور پرورش دهم.

یاد گرفتم در زمان تاریکی نباید دوید؛ باید قدم‌هایم را محکم‌تر از قبل بردارم و باید برای روشنایی صبر کنم تا مسیر را اشتباه طی نکنم. یاد گرفتم اگر مسیر کنگره را پیدا نمی‌کردم، اگر با صوت دلنشین مهندس آشنا نمی‌شدم، اگر صبر و شکیبایی را یاد نمی‌گرفتم، اگر امید داشتن و محکم بودن را به معنای واقعی یاد نمی‌گرفتم، الان در کدام چاهی بودم که حفاری آن توسط خودم انجام شده بود، مدفون شده بودم و این حال خوب را از خودم و خانواده عزیزم دریغ می‌کردم.

نویسنده: همسفر کوثر رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
رابط خبری و ویرایش: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .