ظلمات و تاریکی آن روزها را نمیتوانم فراموش کنم، وقتی فکر میکردم خدا فقط مرا نمیبیند و تمام ناخوشیها و ناملایمتیهای زندگی برای من است. اعتیاد فقط برای همسر من بود و اشکهای پشت درب اتاق فقط برای من. خسته از تمام روشها، تمام متدها و تمام مسیرهایی که با همسرم رفته بودیم و ناامیدتر از گذشته بازگشته بودیم.
همسرم بارها از روشی صحبت میکرد؛ که راه درمان آن با شربت است و من هر بار میگفتم که این روش و متد هم مانند تمام مسیرهایی است که هیچ مقصدی ندارند؛ اما همسرم در خواستهاش مصمم بود و از من خواست برای یکبار هم که شده به آن مکان بروم.
جدالی بین عقل و قلبم بود. قلبم خبر از امیدواری و آزادی میداد و عقلم خبر از شکست دوباره و ناامیدی. در تمام طول مسیر با انگشتهای خود بازی کردم و سعی میکردم خود را آرام سازم. یعنی این راه هم مانند راههای پیشین است؟ آیا باز هم قرار است به روزهای پر از رنج و درد بازگردیم؟ هر قدمی که به سوی آن مکان برمیداشتم، قلبم بیشتر بیقراری میکرد؛ همانند پرندهای اسیر که بوی رهایی و آزادی به مشامش رسیده و خود را به دیوارههای قفس میکوبد.
روبهروی ورودی ایستادم، گویی میخواستم وارد دنیایی دیگر شوم و با دنیای خودم وداع کنم؛ اما چیزی که میدیدم با تصورات من متفاوت بود؛ سفیدپوشانی که همه خوشحال بودند و یکدیگر را به آغوش میکشیدند. تمام ذهنم پر از سؤال بود. در میان سفیدپوشان، افرادی را میدیدم که علاوه بر جامه سفید، شالهایی به دور گردن داشتند و دایرهوار دور یکدیگر جمع شده بودند. یکدیگر را «همسفر» و «مسافر» خطاب میکردند. اینجا چگونه مکانی بود که دیگر نیازی نبود مصرفکنندهها خود را معتاد بدانند؟!
به راستی اینجا چگونه مکانی بود که به جای سیخ و سنگ و سیگار، قلم بر دست نهاده و تقدیر را رقم میزنند؟ این سفری بود که باید برای آن آماده شوم. شاید این بار، سفری باشد که باید خود را نیز پیدا کنم و به جستجوی خود بروم.
وقتی برای اولینبار راهنمایم را دیدم، چشمهایش برق امید را به من انتقال داد و لبخندش آرامش خاطر. برایم از روشی سخن گفت که درمان مسافران به آن بستگی دارد، از شربت شفابخشی گفت که جرعهجرعه آن حیاتی است؛ دوباره اگر مسافر نظم و انضباط را سرلوحه برنامه خود قرار دهد.
روش DST چه مفهوم زیبایی دارد حرف D نماد دژاکام، مردی از دیار عشق و ایمان، انسانیت و مردانگی، مهربانی و بخشندگی. حرف S نمادی از سلامت و سرزندگی و نویدی از جسم کامل و حرف T نمادی از تحول و تغییر و درنهایت تبدیلشدن به انسانهای کارآزموده و رها.
اکنون همه ما، بسان پرندگان اسیر نفس و ناامیدی، غم و اندوه، آماده پرواز به سوی آسمان آرامش بودیم و بالهای خود را گشوده بودیم؛ پرواز بر فراز آسمان آزادی و حس ناب درونی.
نویسنده: راهنمای تازه واردین همسفر اسما
ویرایش: رابطین خبری
ارسال: راهنما همسفر مهتاب (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی عطار نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
363