English Version
This Site Is Available In English

سال‌ها خدمت عاشقانه

سال‌ها خدمت عاشقانه

۳۰ بهمن‌ ماه ۱۳۹۳ وارد مکانی شدم که فکر نمی‌کردم ۱۱ سال از عمرم را در آن ماندگار شوم؛ چرا که از همان ابتدا آمده بودم که نمانم و با این هدف به همسرم گفتم می‌آیم که روز اول تنها نباشد و کنار او باشم که بعداً نگوید که من خواستم برای درمانم کاری کنم و نیامدی و با این هدف و نیت پا در این مکان گذاشتم. هیچ‌وقت روز اول را یادم نمی‌رود با چشمانی بهت زده به همه جا نگاه می‌کردم، تابلوهایی که کلمات و عنوان‌هایی به‌روی آن‌ها نوشته بود؛ ولی مفهوم هیچ‌یک را درک نمی‌کردم. با حرکت راه نمایان می‌شود، با تفکر ساختارها آغاز می‌گردد و ... . با دلی پر از استرس و نگرانی که داشتم در سالن راه می‌رفتم، قدم برمی‌داشتم و نمی‌دانستم که در ادامه چه اتفاقاتی قرار است برای من و همسرم رقم بخورد.

همه گارد و نگرانی من از این بابت بود که مسافرم بعد از حدود ۴ ماهی که در کمپ بوده است، الآن باید در این مکان شربت تریاک مصرف کند و با مصرف این شربت مجدد به دام اعتیاد باز می‌گردد. آن‌موقع هیچ آگاهی و دانایی در مورد این قضیه نداشتم و به‌خاطر همین موضوع اصلاً دوست نداشتم که مسافرم وارد کنگره۶۰ شود؛ اما ایشان با صحبت‌هایی که یکی از اقوام که خودش در کنگره۶۰ به درمان رسیده بود در مورد روش درست درمان DST مجاب شده بود و راهش را با توجه به‌ ترک‌های نافرجامی که داشت پیدا کرده بود و آمدن یا نیامدن من هم تأثیری در حضور او در این مکان نداشت؛ اما الآن خوشحال هستم که راه برایمان باز شد و توانستیم در این مکان مقدس به درمان، رهایی و آرامش برسیم.

تقدیر به این شکل بود که من بعد از دو ماه حضورم در این مکان خودم را پیدا کنم و متوجه شوم که خداوند چه راه و چه مسیری را برایم نمایان کرده است. وقتی به این نقطه تفکر رسیدم خیلی مرتب‌ و منظم طبق صحبت‌هایی که راهنما با من داشتند توانستم به‌درستی در مسیر حرکت کنم و سفر اول خوبی را پشت سر بگذرانم و وارد سفر دوم شوم. از همان موقع پذیرش رهجوی کنگره۶۰ بودن سعی‌ام بر این بود که گوش به فرمان باشم و هر چه می‌گویند چشم بگویم؛ البته به‌هم ریختگی‌های خیلی زیادی داشتم، ضدارزش‌های زیادی را با خودم حمل می‌کردم، گرفتاری‌ها و مسائل مالی و خیلی دغدغه‌های دیگری داشتم که با وجود تک‌تک آن‌ها توانستم به‌قول معروف گلیم خود را از آب بکشم.

در این مسیر خیلی از عزیزان و همسفرانی بودند که کمک و همراهم بودند، نگذاشتند کم بیاورم و به مسیرم در این راه ادامه دهم. در این مسیر و در این رهایی از سفر اولی گرفته تا خدمت‌گزارانی که عاشقانه در این مکان مقدس خدمت می‌کردند، در رهایی و رسیدن به درمان مسافرم و آرامش گرفتن من کمک کردند و دست‌بوس تک‌تک آن‌ها هستم و برای همه آن‌ها آرزوی سلامتی، موفقیت و سربلندی دارم. راهنمایان عزیزم همسفر فاطمه، همسفر منصوره و راهنمای همسرم مسافر مازیار که در این راه و در این مسیر همیشه کمک حال من و مسافرم بودند قدردانشان هستم و از قدرت مطلق می‌خواهم که هیچ‌وقت و در هیچ برهه‌ای از زمان آن‌ها را تنها نگذارد و یاری‌گرشان باشد.

امروز که این دل‌نوشته را می‌نویسم، دقیقاً سالروز دهمین سال رهایی‌مان از دام اعتیاد است و خوشحالم که این روز را می‌بینم؛ اما این روز برایم پایان نقطه‌ای است که ۱۱ سال در مکانی بودم که همه همسفران در کنارم بودند، چه در خوشی‌ها و چه در ناخوشی‌ها، تولدهایی که داشتیم، جشن‌هایی که با شور و شوق برگزار شد و همه در کنار هم بودیم و گذراندیم. روزهایی که اتفاقات تلخ و ناگوار در نمایندگی شهرری افتاد و همه در کنار هم سپری کردیم و پایان هر کدام سرآغاز دیگری برایم رقم زد. روزهایی که با عشق خدمت کردم، از هر کدام‌یک از خدمت‌هایی که انجام می‌دادم لذت می‌بردم و صد خودم را می‌گذاشتم که به بهترین شکل ممکن کارم را به نحو‌احسن با کم‌ترین نقص انجام دهم؛ چرا که هیچ‌وقت کار بدون نقص نیست و حتماً باید آن نقص‌ها و ایرادها باشد تا بتوانیم آموزش‌های لازم در آن جایگاه را بگیریم.

خوشحال‌ هستم در این مدت که در نمایندگی شهرری در کنار همسفران بودم، از تک‌تک آن‌ها ‌آموزش گرفتم و هر کدام از آن‌ها به من درسی دادند، درسی که شاید در هیچ دانشگاهی به من داده نمی‌شد، درسی سرشار از عشق، محبت، دوستی و مهربانی که با یادآوری تک‌تک روزهایی که در این نمایندگی بودم مدت‌ها اشک بریزم و برایم روزهایی را تداعی کند که در کنار خوشی‌ها و ناخوشی‌ها کسانی بودند که بی‌دریغ به من عشق و محبت نثار کردند. امیدوارم اگر در این مدت که در این نمایندگی بودم و به‌واسطه جایگاه‌هایی که داشته‌ام؛ اگر دلی از من رنجیده خاطر شده من را حلال کنند و ببخشند. همین‌جا از همه آن‌ها حلالیت می‌طلبم و طلب بخشش از آن‌ها دارم. امیدوارم این هجرت و این پایان برایم سرآغاز خط‌ها و آموزش‌های دیگری باشد.

از تک‌تک همسفران، راهنمایان، مرزبانان، ایجنت‌ها، اسیستانت‌ها و دیده‌بان‌ها که در مسیر خدمت همراهم بودند سپاس‌گزارم و از همه آن‌ها قدردانی می‌کنم. از آقای مهندس عزیز، خانم آنی بزرگ و خانم آنی کماندار سپاس‌گزارم که من را لایق خدمت دانستند و به من اجازه دادند در این مکان مقدس خدمت کنم و آموزش بگیرم. ان‌شاءالله سایه آقای مهندس و خانواده محترمشان همیشه بالای سر ما باشد. قدردان تک‌تک شما هستم و برایتان آرزوی بهترین‌ها را دارم. خیلی دوست دارم بیش‌تر بنویسم از روزهایی که ۱۱ سال در این نمایندگی بودم؛ اما اشک‌ها و بغض‌ها اجازه نمی‌دهند که آن چیزی که دوست دارم با قلم جاری کنم. امیدوارم خداوند خدمت من را قبول کند.

نویسنده: راهنمای تغذیه سالم همسفر فاطمه
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .