English Version
This Site Is Available In English

انسان در سختی رشد می‌کند

انسان در سختی رشد می‌کند

روزهای اولی که وارد شعبه شدم، ناامید و غمگین بودم. با شرایط سخت به کنگره می‌آمدم، به امید این‌که مسافرم به کنگره وصل شود و رهایی او را ببینم. وقتی متوجه می‌شدم هنوز مصرف می‌کند، دوباره ناامید می‌شدم؛ اما با آموزش‌های خوب راهنمای عزیزم توانستم دوباره جذب کنگره شوم. هر بار برگشت مسافرم شرایط را برایم سخت‌تر می‌کرد و حتی اجازه گوش دادن سی‌دی‌ها را هم نداشتم، چه برسد به نوشتن. زمان خاصی را انتخاب می‌کردم و بعد از نماز صبح که همه خواب بودند یا وقتی کسی در خانه نبود، شروع به نوشتن می‌کردم و از آموزش‌ها استفاده می‌بردم تا بتوانم به‌قولی وصل بمانم.

هر زمان که ناامید می‌شدم، توکل می‌کردم به خدای مهربانم. راهنمای عزیزم وسیله‌ای از طرف خداوند بود که دستانم را محکم‌تر می‌گرفت و مرا به کنگره وصل می‌کرد. نمی‌دانم اگر خانم سمانه نبود، چگونه این روزهای سخت را با مسافر حال خراب می‌گذراندم و چگونه در مسیر کنگره می‌ماندم. هر وقت خسته می‌شدم، خانم سمانه در هر لحظه و در همه حال به کمکم می‌آمد و با آموزش‌های خوب و ناب خود مرا آرام می‌کرد. هرگاه به او می‌گفتم مدیونتان هستم و چگونه می‌توانم محبت‌هایتان را جبران کنم، با لبخند همیشگی می‌گفت: «با خدمت کردن در کنگره و رهجوِ کنگره بودن».

اکنون می‌فهمم زمانی که راهنمایم می‌گفت: «انسان در سختی رشد می‌کند» یعنی چه. خداوند را شاکرم که به واسطه آموزش‌های ناب کنگره به آگاهی نسبی رسیده‌ام و یاد گرفته‌ام با فکر کردن و برنامه‌ریزی از زمانم بهتر استفاده کنم. به پیاده‌روی و ورزش می‌پردازم و هر روز صبح تلاش می‌کنم به جسم و روحم اهمیت بدهم و به آرامش نزدیک شوم؛ به امید رهایی مسافر عزیزم. در تاریخ ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴، پس از چهار سال حضور در کنگره و با نوشتن ۴۰ سی‌دی آموزشی، توانستم وارد سفر دوم شوم و گل رهایی را از دستان پرمهر آقای مهندس عزیز دریافت کنم. چه حس قشنگی بود! احساسی که اصلاً قابل وصف نیست و یکی از روزهای خوب و اتفاق‌های عالی زندگی‌ام محسوب می‌شود.

وقتی گفتند باید برای رهایی خدمت آقای مهندس برویم، شوقی وصف‌ناپذیر سراسر وجودم را فرا گرفت. از یک‌سو هیجان دیدار و از سوی دیگر استرس داشتم. کلی مطلب آماده کرده بودم که با آقای مهندس در میان بگذارم، اما وقتی او را دیدم، بغض گلویم را فشرد و احساس کردم در آن لحظه هیچ مشکلی ندارم. روزی که قرار بود به آکادمی برویم کمی حالم بد شد، اما خانم سمانه مثل همیشه تکیه‌گاه امن من بود. او مسیر خود را تغییر داد تا همراه من بیاید. وقتی در صف بالا می‌رفتم، تپش قلب داشتم و هیجانم زیاد بود. لحظه‌ای که با آقای مهندس روبه‌رو شدم و گل رهایی را از دستان پرمهرش گرفتم، آرامشی در وجودم جاری شد که پیش‌تر هرگز تجربه نکرده بودم. از آقای مهندس عزیز و خانواده محترمشان برای فراهم کردن چنین حس زیبایی برای من و همه اعضای کنگره تشکر می‌کنم و از خانم سمانه مهربان و صبور که مرا به کنگره وصل کرد، سپاسگزارم. امیدوارم بتوانم قدردان محبت‌های بی‌دریغشان باشم و از شما عزیزانی که وقت گذاشتید و دل‌نوشته من را مطالعه کردید نیز صمیمانه تشکر می‌کنم.

نویسنده:  همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون ششم)
رابط‌خبری: همسفر فیروزه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر آتوسا رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابوریحان تهران

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .