جلسه دهم از دوره سی و دوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، ویژهی مسافران و همسفران شعبه دانیال اهواز، با استادی راهنمای محترم مسافر شهرام، نگهبانی مسافر ناصر و دبیری مسافر مصطفی با دستور جلسهی «جهانبینی در ورزش» در روز پنجشنبه، یکم آبانماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
	 
	خلاصه سخنان استاد:
	سلام دوستان، شهرام هستم یک مسافر. با تشکر از نگهبان محترم و ایجنت عزیز که اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم. امروز جلسه شامل دو بخش است: بخش اول، دستور جلسهی «جهانبینی در ورزش» و بخش دوم، تولد آقا حجت است. بنابراین ابتدا دربارهی جهانبینی صحبت میکنیم. موضوع جهانبینی در ورزش، هم به خود من مربوط میشود و هم به آقا حجت، چون هر دو ایجنت و مرزبان پارک هستیم. جالب است که این دستور جلسه همزمان با تولد آقا حجت برگزار شده است. وقتی از جهانبینی صحبت میکنیم، نباید فکر کنیم که موضوعی پیچیده است. برای توضیحش داستانی هست که قبلاً هم گفتهام و باز تکرار میکنم: میگویند یکی از امپراتورهای چین دچار مشکل بینایی شد و چشمهایش اذیت میکرد. پزشکان بسیاری او را معاینه کردند اما نتیجهای نگرفت، تا اینکه پزشکی دانا و باتجربه آمد. پس از بررسی گفت: «چشمهای شما به بیشتر رنگها حساس است، جز رنگ سبز. فقط رنگ سبز شما را اذیت نمیکند.» امپراتور پرسید: «چه باید بکنم؟» پزشک گفت: «باید محیط اطرافت را سبز ببینی.» یک سال گذشت. پزشک برگشت و از حالش پرسید. امپراتور گفت: «حالم بهتر است، اما بسیار برایم هزینه داشت. تمام کاخ، حیاط، درختان و پیادهروها را سبز کردهام تا چشمم اذیت نشود!» پزشک خندید و گفت: «چرا اینهمه هزینه کردی؟ فقط کافی بود یک عینک سبز بزنی تا همهچیز را سبز ببینی!» گاهی همان «عینک»، جهانبینی ماست. اگر بخواهیم محیط بیرون را تغییر دهیم، کار بسیار سخت و پرهزینهای است و معمولاً به نتیجه نمیرسد. اما وقتی خودمان را تغییر دهیم، بدون شک جهان بیرون هم تغییر خواهد کرد.اگر عینک کینه، نفرت یا حسرت به چشم بزنیم، از دنیا همین را خواهیم دید. اما اگر عینک خوشبینی بزنیم، همهچیز زیبا و متعادلتر به نظر میرسد.
	 
	.jpg)
	 
	استاد ما، آقای مهندس، که استاد جهانبینی همهی ما هستند، جملهای دارند که باید با دقت به آن فکر کرد: «هیچ انسانی بد نیست، و اگر بدی از کسی سر میزند، از ناآگاهی است.» آقای مهندس هیچکس را بد نمیبیند، چون درون خودشان چنین دیدی وجود ندارد. اگر کسی بدی میکند، ناشی از نادانی است، و میتوان از آن گذشت. وقتی به فردی نگاه میکنیم که از دانش یا آگاهی کافی برخوردار نیست، باید او را مانند کودکی ببینیم که نمیتوان از او انتظار رفتار پخته داشت. ما گاهی از دیگران بیش از حد انتظار داریم و همین توقع بیجا برایمان دردسر میسازد. در ورزش هم همینطور است. ما جهانبینی را بهصورت عملی در ورزش تمرین میکنیم. استاد امین میفرمایند: یکی از نشانههای داشتن جهانبینی صحیح، چه در ورزش و چه در زندگی، این است که در شرایط تعادل هیچ مشکلی نداریم؛ اما زمانی که فشار یا نیروی بیرونی ما را از تعادل خارج میکند، آنجاست که جهانبینی واقعی مشخص میشود. تابآوری انسان در برابر فشارهای بیرونی، میزان جهانبینی اوست. اگر کسی به ما حرفی میزند و ما سریع از کوره درمیرویم، یعنی هنوز در تعادل نیستیم. اما اگر کمی صبر کنیم و واکنش نشان ندهیم، آن لحظه، فرمان از «روح» میآید نه از «جن». میگویند اگر فقط دو دقیقه در برابر خشم یا رنجش سکوت کنیم، بهترین پاسخ را خواهیم داد. در ورزش هم همین است. چون فعالیت فیزیکی همراه با هیجان است، ممکن است از تعادل خارج شویم. بهویژه در مسابقاتی مانند فوتبال که خطا، داوری اشتباه یا درگیری پیش میآید. اما ما در کنگره یاد گرفتهایم هیچ عامل بیرونی نباید تعادل درونی ما را بههم بزند. جهانبینی در ورزش به ما یاد میدهد که هدف از ورزش، سلامتی است؛ و اولین رکن سلامتی، سلامت روان و اندیشه است. اگر روان و اندیشهام از تعادل خارج شود، دیگر ورزش معنایی ندارد. خیلی متشکرم که به صحبتهای من گوش دادید.
	 
	.jpg)
	 
	در ادامه از آقا حجت تقاضا می کنیم به جایگاه بیایند و به رسم کنگره 2تا آرزو بکنند، یکی در دلشان و دیگری را بیان کنند. سلام دوستان حجت هستم مسافر، آرزو میکنم چون میدانم کنگره ۶۰ جهانی میشود، روزی سخنگوی کنگره و دیدهبان کنگره شوم.
	از همسفر محترم ایشان هم میخواهیم یک آرزو در دل و دیگری را بیان کنند. سلام دوستان بهشته هستم همسفر، آرزو میکنم در مسیر خدمتم، خدمتی عاشقانه، صادقانه و بدون هیچ توقع و چشمداشتی داشته باشم، در هر زمینهای که باشد. انشاءالله بتوانم تمام وجودم را در مسیر خدمت بگذارم.
	 
	.jpg)
	 
	سلام دوستان، حجت هستم مسافر. ممنونم که صبوری کردید. ابتدا از آقای مهندس تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند. همیشه فکر میکنم اگر آقای مهندس این کار را انجام نمیدادند، نمیدانم الان کجا بودم و خانوادهام چه وضعی داشت. خدا را شکر میکنم و از ایشان و خانواده محترمشان سپاسگزارم. از ایجنت محترم، تیم مرزبانی، آقا شارود عزیز و همینطور از راهنمایان عزیزم آقا محمد بهرامی، آقا شهرام و سایر دوستان تشکر میکنم. همچنین از همهی دوستان سفر اولی، دومی و همسفران گرامی. تشکر ویژهای دارم از همسفرم. آقا محمد همیشه میگوید: «پرچم بالاست!» و واقعاً همینطور است. همسفرم در تمام سختیها کنارم بود. وقتی وارد لژیون شدم، سه تا فرزند کوچک داشتیم؛ یکی فقط سهماهه بود. با وجود تمام سختیها، مثل بال پرواز کنارم بود تا بتوانم سفرم را ادامه بدهم. او در این مسیر کم نگذاشت و سختیها را به جان خرید. با هم چهل سیدی تحویل دادیم و واقعاً باید قدردانش باشم. باز هم از آقا محمد تشکر میکنم. یادم هست روزی سر لژیون آقا شارود بودیم و بعد با هم رفتیم تهران پیش آقا رضا ترابخانی. آنجا گفتند آقا شارود باید لژیون را تحویل بدهند. بعد که برگشتیم، رفتیم سر لژیون آقا محمد. ایشان هم با نظم و دقت خاصی برخورد میکرد و یک جلسه درمیون حسابی از خجالت ما درمیآمد! بعد از آن، وقتی آقا محمد هم لژیون را تحویل داد، من با ترس و دلهره رفتم خدمت آقا شهرام و اجازه گرفتم که در لژیون ایشان بنشینم. آقا شهرام با خنده گفتند: «ایرادی نداره، بیا بشین.» جلسه دوم که نشستیم، همان ابتدا گفتند: «بسماللهالرحمنالرحیم» و بعد هم برجک ما را زد! با خودم گفتم: خب، خودم انتخابش کردم، پس باید هم قبولش کنم. جلسه سوم اما نقطه عطفی برایم بود؛ برای اولین بار بعد از هجده ماه سفر، در لژیون آقا شهرام اشکم درآمد. آن لحظه مسیر حرکتم در زندگی عوض شد. دوستان لطف دارند نسبت به من، اما واقعاً هنوز آنقدرها که ازم تعریف میکنند نیستم. هنوز باید روی خودم کار کنم. روزی با آقا شهرام برای بازدید پارک رفته بودیم، نکتهای گفتند که باعث شد بفهمم درک و فهم من چقدر کم است. در مورد سفر اولم باید بگویم: با حال خراب و وضعی نابسامان وارد کنگره شدم؛ از نظر مالی، فکری، ذهنی، جسمی و خانوادگی در هم ریخته بودم. پیوند محبت در خانوادهام تقریباً از بین رفته بود. اما با ورود به کنگره، همه چیز کمکم شروع به بازگشت کرد. به یاد دارم دو سه هفته از سفرم گذشته بود، آقای خدامی به جای من نشسته بود و صحبت میکرد. من همانجا، با حالی خراب، سرم را به دیوار تکیه داده بودم. وقتی مشارکت ایشان را شنیدم، با خودم گفتم: خدایا، چقدر حالش خوب است! همان موقع در دلم آرزو کردم روزی مثل او شوم. بعد از جلسه، از آقا شارود پرسیدم: «این آقا کی بود؟» گفتند: «دیدهبان.» گفتم: «منم میخوام دیدهبان بشم!» ایشان خندیدند و گفتند: «پسر، تو تازه دو هفته است سفر میکنی! باید ده سال رهایی داشته باشی تا دیدهبان بشی!» ولی همان جمله برای من الهام شد. از همان موقع حال خوب آقای خدامی در ذهنم ماند و هدفم شد.از آن به بعد تصمیم گرفتم با قاعده و قانون حرکت کنم و دیگر سقوط آزاد نباشم. به لطف خدا سفرم را تمام کردم و رها شدم. بعد هم وارد سفر سیگار و مراحل بعدی شدم. برای دوستان سفر اولی بگویم: امتحان راهنمایی دوبار عقب افتاد و رسید به برج پنج. از آقا شارود پرسیدم: «میتوانیم بچهها را سر جلسه امتحان بیاوریم؟» گفتند خیر. ما مانده بودیم با سه بچه کوچک و هیچ آشنا یا کمکی. خدا لطف کرد، همسایهای پیدا شد و از بچهها نگهداری کرد تا ما بتوانیم در امتحان شرکت کنیم. در نهایت، هر دو قبول شدیم و این را لطف خداوند میدانم. خوشحالیم که توانستیم گوشهای از محبتها و زحمات دیگران را با تلاش خودمان جبران کنیم. ممنونم از اینکه با حوصله به صحبتهایم گوش دادید.
	 
	 
	سایت نمایندگی دانیال اهواز
	عکس و تایپ : مسافر فرید، مسافر محسن
	ارسال خبر: همسفر ابوالفضل
                                
                                    
                                    
                                        - تعداد بازدید از این مطلب :
                                        78