خدای خودم را شاکرم که در مسیر کنگره قرار گرفتم تا بتوانم آموزش بگیرم و از اعماق تاریکیها نجات پیدا کنم. قبل از ورود به کنگره زندگی برای من تکراری و عذابآور بود شبها را با گریه و روزها را با بیحوصلگی میگذراندم درد و رنج، هر روز برای من بیشتر میشد جوری که دیگر حوصله هیچکس را نداشتم خودم را موجودی پوچ و بیارزش میدانستم و هر روز در اعماق تاریکیها بیشتر فرو میرفتم با خودم زمزمه میکردم که مسافرم را رها کنم و خودم را از این زندگی نجات بدهم؛ ولی نمیتوانستم چون زندگی و مسافرم را دوست داشتم و از اینکه مسافرم ذرهذره مثل شمع آب میشد ناراحت بودم و خیلی نگران او بودم.
فروردین ۱۴۰۱ بود که توسط یکی از اقوام مسافرم با کنگره۶۰ آشنا شدیم و علاقهمند بودم تا زودتر من و مسافرم به این مکان مقدس برویم؛ به کنگره آمدیم سفر اول را شروع کردیم و به رهایی رسیدیم؛ ولی بعد از مدتی مسافرم گریز زد و دیگر به کنگره نیامد؛ ولی من امید و ایمان به کنگره داشتم و میدانستم دوباره مسافرم برمیگردد.
برای من رفتوآمد به تنهایی سخت بود؛ ولی تحمل کردم به امید اینکه روزی مسافرم برگردد؛ تا اینکه یک روز مرزبان مسافران با مسافرم تماس گرفت بابت کمک و انجام دادن کار داربست در شعبه و همین شروعی برای بازگشت و سفر مجدد مسافرم شد و الان پنجماه از سفر مسافرم میگذرد و امیدوارم مسافرم به خواستهاش که درمان و رهایی است دست پیدا کند.
در آخر از راهنمای خودم همسفر فاطمه تشکر میکنم که در مسیر پر پیچ و خم زندگی کمک حال من بودند؛ از راهنمای مسافرم، مسافر مسعود تشکر میکنم که مسافرم را در این مسیر همراهی میکنند؛ از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم بابت فراهم ساختن چنین بستری که بیاییم آموزش بگیریم و به آرامش و آسایش برسیم.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون ششم)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فیروزه (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون هشتم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی نیمایوشیج
- تعداد بازدید از این مطلب :
55