English Version
This Site Is Available In English

سروده ای از مسافر ساسان

سروده ای از مسافر ساسان

بنام قدرت مطلق الله
با تفکر ساختار آغاز شد
بی تفکر بود هم بر باد شد
هیچ مخلوقی به این دنیا نیامد بهر هیچ
گر چه حتی بشمرد او هیچ خویش
این همه مخلوق در عالم،دوصد رنگُ زبانُ شکلُ کیش
هیچیک مانند انسان خود نیندیشد به خویش
در جهان تنها تفکر قدرت مطلق نباشد بهر حل مشکلات
توأمان با حرکتُ ، رفتن ،رسیدن میشود راه نجات
هر که تکلیف خود از سَر وانهاد
عاقبت راهش به تاریکی فُتاد
هر کسی کو عقل را فرمانروای کشور جان کرد،بُرد
باخت هر که دست امّاره عنانش را سپرد
گر به دنبال حقیقت میروی این را بدان
راه را چون یافتی باید بیندیشی به آن
گرچه تاریک است رَه در ابتدا
یک قدم بردار ، روشن میشود تا انتها
آب ساکن یا شود مرداب یا تبخیر یا میبلعدش آخر زمین
آب جاری میرسد روزی به اُقیانوس بی شک با یقین
بی گمان گویی که آب هر جا رود آب است،آب
آب چاهُ،آب اقیانوس؟ تا کِی میزنی خود را به خواب؟
گرچه تا امروز تاریکی تورا فرسوده است
گر همین امروز برگردی بدان فردای تو آسوده است
زیر نورِ شمس کِی عاقل بَرَد فانوس را
در حضور دلبر زیبا کجا بیند کسی زیبایی طاووس را
قلب پر مهرت کجا و با کدامین وِردُ جادو سنگ شد؟
عاشق یکرنگ ما ،کِی این همه صد رنگ شُد؟
آدمِ عاقل!اگر خواهی شود جایت بهشت
نقشه ی جادوییِ راهش،فقط عشقست ،عشق

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .