جلسه هفتم از دور سی وهشتم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی شمس روزهای دوشنبه به استادی مسافر محترم پهلوان عیسی، نگهبانی مسافر عباس، دبیری مسافر ناصر با دستورجلسه جهانبینی در ورزش، در تاریخ 28 مهرماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:
من از خداوند خودم سپاس گذارم از استاد سردار سپاس گذارم از جناب مهندس سپاس گذارم که عیسی را از کجا به کجا رساندند، من در دو بخش صحبت میکنم، بخش اول جهانبینی در ورزش: جهانبینی که من درکنگره یاد گرفتم همان را بیرون در زندگی خودم اجرا کردم و بیرون از کنگره هم به من جواب داد جهانبینی ورزش بود صدها نفر باهم ورزش میکنند بدون اینکه مشکلی یا بحثی پیش بیاد، خلاصه جهانبینی میشود درست زندگی کردن فرقی نمیکند در ورزش باشد در جامعه باشد در خیابان باشد من تمام اینها را رعایت کردم وقتی رعایت میکنم حال خودم خوب میشود، وقتی با دوستان به سفر میروم به من میگویند عیسی دیگر بوق نمیزنی یکطرفه نمیری... من میگم این جهانبینی که یاد گرفتم درکنگره باید رعایت کنم و کاری هم به دیگران ندارم چون هرکس مسئول اعمال خویش است
بخش دوم سردار: من وقتی وارد شعبه حر شدم کاسب بودم در بازار ولی به واسطه مصرف مواد مخدر آسیبهای سنگینی دیده بودم و هیچ کمپی من را قبول نمیکرد تعداد خیلی بالایی در روز قرصهای روانگردان مصرف میکردم و همینطور مواد مختلف، یک مدتی که از بودنم درکنگره گذشت دیدم اینجا چقدر همهچیز منظم است و باور نمیکردم اینها معتاد باشند، یک روزبه راهنمای خودم گفتم پول اجاره و پول برق اینجا را چه کسی میدهد؟ گفت امثال خودت آنهایی که سفر کردن وارد سفر دوم شدن اینها پرداخت میکنند، من هم آدمی هستم که هرکجا برم یک چایی بخورم سعی میکنم یک چایی نبات بهش بدم در قبالش، گفتم آقا اگر اجازه بدهید من هم عضو سردار بشوم گفت کمی صبر کن
یک روز ناخواسته یکی از دوستان به من گفت عیسی ماه رمضان است یک نیت کن و 500هزار تومان کمک کردم میگوید تونیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز و اعتراف میکنم در آن زمان به دنبال ایزد در بیابانت دهد باز بودم با خودم گفتم خدایا کارم را در اوقاف درست کن، فردا رفتم اداره اوقاف یک آیتالله بود، آن روز من شده بودم آیتالله و او شده بود عیسی هر چیزی میگفتم میگفت چشم، نزدیک 300میلیون تخفیف به من داد بعد گفتم باقیش را ندارم بدهم گفت کی میتونی بدی گفتم یک سال دیگر گفت باشد برو 4تا چک بده برای یک سال بعد و دیدم چه برکتی دارد، بعد از مدتی خواستم دنور بشم ولی نیروهای منفی سراغ من آمد و من آگاهی از نیروهای مثبت و منفی نداشتم، آقا هاشم راهنمایم بود گفت عیسی چی شده؟ گفتم یکچیزی توی سرم شب و روز میگه نکن اینکاروبعد رفتم بالا اعلام کنم دنوری اعلام کردم 72 میلیون تومان و نیروی منفی را شناختم اینجا و عقب راندمش و دیگر سراغ من نیامد و من یک قدم جلوتر رفتم و هرچه میگذشت حالم بهتر میشد بعضی دوستان من را میشناسند من حتی اسمم را هم فراموش کرده بودم به چنین روزی افتاده بودم پول داشتم ولی نمیدانستم کجاست چی هست و هرکس میتوانست پولم را میخورد و من هر قطره OT که برام کم یا زیاد میکرد و من میخوردم هرروز سرحالتر میشدم و پله که کم میکردم یادم میافتاد من فلان جا یک انباری ساخته بودم، میرفتم میفروختم و قسمتی از آن را هم به کنگره میدادم، برکت را به عینه میدیدم و رفتم اعلام پهلوانی کردم، من همیشه گفتم لژیون سردار مثل این هست که مادرزن من قورمهسبزی پخته من بیام برای شما تعریف کنم شما تا خودت نخوری تجربه نکنی متوجه این قضیه نخواهی شد، رفتم خدمت مهندس اعلام کردم میخواهم پهلوان بشم گفت آخرای سفرت هست نمیشه، گفتم به خدا اگر نذاری همه فامیلم رو دنور میکنم چون خواستهام واقعی بود مهندس وقتی دید گفت این کار را نکن برو پرداخت کن، برکتش چندین برابر به زندگی من بازگشت حالم که خوب میشد فکر و اندیشهام بهتر میشد کاسبیم بهتر میشد و حسابکتابهای قبلم را جمع میکردم درواقع کنگره اینها رو به من داده بود، سال سوم که میخواستم اعلام پهلوانی کنم خواب دیدم که در یک کوچه تنگ سه چاه به هم وصل است من رد میشم ولی خانوادهام نمیتواند عبور کند فردا صبح به همسرم گفتم میریم خدمت مهندس و آنجا اعلام 3تا پهلوانی کردم برای خودم همسرم و دخترم و آنجا متوجه شدم وقتی همسرت را وارد این بازی می کنی به آرامش میرسی و این مثل یک سیبی هست که از بهشت رسیده و من دلم میخواهد آن را با خانواده خودم بخورم، در قرآن میگوید کار خیرت را جار بزن، خدا میداند برای خودنمایی نیست و اگر نگویم باری است برای من چون این راه را رفتم و به آرامش رسیدم به همه چی رسیدم چرا نباید بگویم در این دنیا هرچه بکاری برداشت میکنی.
- تعداد بازدید از این مطلب :
231