English Version
This Site Is Available In English

بخشیدن و خدمت کردن، باعث تغییر درون من می‌شود

بخشیدن و خدمت کردن، باعث تغییر درون من می‌شود

جلسه چهارم از جلسات دور اول لژیون سردار نمایندگی سالار با استادی مسافر مهدی، نگهبانی مسافر مهران و دبیری مسافر رضا با دستور جلسه «وادی هشتم و تأثیر آن روی من» در روز پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۶/۲۴ ساعت ۱۵:۳۰ شروع به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان، مهدی هستم مسافر.

خدا را شکر می‌کنم به خاطر حضور اساتید بزرگ، به‌ویژه آقای مهندس و خانواده محترمشان. همچنین از آقای بهرام و پهلوان محسن و آقای رسول، ایجنت نمایندگی سالار، سپاسگزارم. واقعاً جا دارد یک بار دیگر جایگاه پهلوانی را به ایشان تبریک بگویم.

من خیلی سپاسگزارم از لژیون سردار که شرایط این خدمت را برای من فراهم می کند. دستور جلسه این هفته «وادی هشتم» است. در این وادی پیامی وجود دارد که می‌گوید: «امواج چون گردباد بر زمین فرود می‌آیند و آنچه برداشتنی است با خود به امانت می‌برند».

آقای مهندس در یکی از سیدی‌ها فرمودند: «کنگره مانند یک گردباد می‌ماند. گردبادی که وقتی شما کنار آن باشید، اگر سبک باشید، مانند خارو خاشاک، یواش یواش به بیرون پرت می‌شوید، اما هر چه سنگین‌تر باشید، به دایره نزدیکتر می‌شوید.»

این عنوان وادی هشتم برای من اینطور تعبیر می‌شود که با عضویت در لژیون سردار و خدمت مالی، به این گردباد می‌روم. همچنین این وادی می‌گوید که باید جبران کنید. جبران از خود، از خانواده و از جامعه.

اولین قدم این است که اگر می‌خواهید جبران کنید، خودتان به خودتان صدمه نزنید و به خانواده‌تان یا جامعه‌تان نزنید. وقتی نمی‌توانید بررسی کنید، باید چیزی داشته باشید. من، مهدی، باید تا بتوانم از آن استفاده کنم. آن چه می تواند باشد؟ آن خدمتی که من در کنگره انجام می‌دهم.

وقتی به اینجا می‌آیم و سالن را جارو می‌زنم، مسلماً دیگر آشغال نمی‌ریزم و یاد می‌گیرم عاشق‌ها را از روی زمین بردم. وقتی اینجا تی می‌کشم، یاد می‌گیرم در خانه به همسفرم کمک کنم.

امروز خیلی خوشحالم که می‌توانم به خودم خدمت کنم. امروز جلسه لژیون سردار بود و آقا مهران که زنگ زد، قرار بود با آقا بهرام و آقا محسن به اردبیل برویم. دیدم این یک خدمت است. در این خدمت، برای من، مهدی، چه اتفاقی می‌افتد؟ برای آقا بهرام و آقا محسن چه اتفاقی می‌افتد که از اینجا به اردبیل می‌روند؟ این همه مسافت را می‌روند تا خدمت کنند. یا چه اتفاقی می‌افتد که آقا رسول پهلوان می‌شود؟ چه اتفاقی می‌افتد که دنورهای عزیز پرداخت می‌کنند؟ چه اتفاقی می‌افتد که یک نفر در لژیون سردار عضو می‌شود؟

وقتی عضو می‌شود، مطمئناً به سختی این پول را تهیه می‌کند، اما چه اتفاقی می‌افتد که از این پول می‌گذرد؟ من، مهدی، اینقدر گیرم آمده است که در این هستی با هیچ چیزی این استادی لژیون سردار را عوض نمی‌کنم.

سه شنبه انتخابات لژیون سرداریم و من جایگاه خزانه‌داری را تحویل دادم. چه قدر خوشحال شدم که از این خدمت ترخیص شدم و چه قدر زیبا بود که بعد از ترخیص از جایگاه استادی در لژیون سردار دعوت شدم. چه قدر قشنگ است که آقا محسن از خدمت نگهبانی ترخیص شد و الان در اردبیل استاد جلسه است. این‌ها همه زیبایی‌های لژیون سردار است و چیزی است که می‌آید.

خداوند در قرآن می‌گوید: «ببخشید، راه‌های نیکوتر برای شما باز می‌کنم». این راه‌های نیکوتر همیشه پول نیست. مثل اینکه من بخشیدم و در این جا بازی کردم، دنور شدم، سردار شدم، پهلوان شدم. این نیست که من پهلوان شدم و ۶۰۰ میلیون دادم و از آن طرف ۶ میلیون به حسابم بیاید. نه، راه‌های نیکوتر این است که اجازه می‌دهد در کنار عزیزانی باشم که از جانم عزیزترند. اعضای لژیون سردار برای من، مهدی، از جانم عزیزتر هستند.

سپاسگزارم از تک‌تک شما عزیزان که روی این صندلی‌ها نشسته‌اید. این عشقی که بین افراد لژیون سردار است، همان پاداشی است که خداوند به من عطا کرده است.

من عشق را اینجا یاد میگیرم. عشق بازی را در لژیون سردار یاد می‌گیرم و این عشق بازی را به خانه و محل کارم و برای فرزندم می‌برم.

دیروز که آقا مهران من را دعوت کرد، از دیروز تا حالا مثل بچه‌های کوچک ذوق می‌کنم و این حالت را دارم، پرواز می‌کنم و در ابرها هستم. خیلی تشکر می کنم از آقا و دبیر و نگهبان که شرایط این خدمت را برای من انجام دهید.

من هر چی دارم از لژیون سردار دارم. در سفر اول که به کنگره آمدم، با آنتی ایکس خیلی وحشتناکی وارد شدم. آقا بهرام می‌گوید: «من رهجوی داغونتر از مهدی نداشتم». چه اتفاقی افتاد؟ از گلریزان سال ۱۴۰۲، کل سرمایه من که کارم هم فصلی بود، ۶ میلیون شد. ۶ میلیون کل فصل سال درآمد من بود و من می خواستم ۵۰۰ هزار تومان بدم و از خدا خواستم که جراتش را به من بدهد تا پرداخت کنم. استاد جلسه آقای بهرام بود و توانست القا کند که در اینجا خیلی چیزها گیرم آمده است.

دستم را بلند کردم و سرداری اعلام کردم و پرداختم. نصف مبلغ را دادم و نصف دیگرش را قسطی دادم. ولی فکر کنم هر دفعه ۱ میلیون بدهم، دیوانه‌ام می‌کرد که خدایا چطور این را پرداخت کنم. اما جور شد و پرداخت کردم و آن را برای رشد من پله‌ای کردم که یواش یواش خودم را شناختم.

این بازی در لژیون سردار و بخشش در خدمت مالی، الان که برمی‌گردم به سفر اول خودم، یادم می‌افتد که با عضویت در لژیون سردار خالی شدم و آن‌جا صدای روح در من قدرت گرفت.

قبل از آن با صدای جن درونم، ساده‌ترین کارها را نمی‌توانم انجام دهم. بر اثر سقوط آزاد، تک‌تک مویرگ‌هایم ترکیده بود. اما وقتی در لژیون سردار شرکت کردم، فهمیدن کلمات و آن‌جا که می‌گوید « نیکوتر برای تو باز می‌شود»، نعمت فهمیدن کلمات از صد تا کلمه که آقای مهندس می‌گوید، اگر ۱ کلمه را بفهمم، زندگی من به کلی تغییر می‌کند.

وقتی من در لژیون سردار بازی می‌کنم، ظرف و درونم خالی می‌شود. وقتی ۶ میلیون تومان بخشیدم، بیرون خودم را برای ۶ میلیون کوچک نمی‌کنم. یعنی برای ۶ میلیون تومان دروغ نمی‌گویم. برای ۶ میلیون تومان هر کسی را کلاه نمی‌گذارم. این حداقل چیزی است که می‌گویم.

در دنیای بیرون برای ۱۰۰۰ تومان شاید آدم بکشند، اما اینجا این اتفاق می‌افتد که من برای ۶ میلیون دروغ نمی‌گویم. وقتی من آمدم دنور شدم، برای ۵۰ میلیون تومان خودم را کوچک نمی‌کنم. برای بالاتر هم خودم را کوچک نمی‌کنم، چون من از ۵۰ میلیون پولم گذشتم. دیگر چه می شود به شخصی که پهلوان می شود و بعد همسفرش پهلوان می شود.

به قول پهلوان صامت، یک بار سرت کلاه گذاشتند و گول خوردی. آمدی عضو سردار شدی. چرا می‌آیی دنور می‌شوی یا پهلوان می‌شوی؟ به خاطر اینکه گیرم آمده است.

صبح‌ها که به پیاده‌روی می‌روم، با درخت‌ها حرف می‌زنم. چرا؟ چون با تک‌تک آن‌ها محرم می‌شوی. وقتی خدمت میکنی، جانی، قلمی، قدمی با جانت و با مالت بازی میکنی. با بخشش هستی، به ما محرم می‌شود. چون محرمیت با بخشش است. چون طبیعت بخشش دارد. درخت بخش دارد. از سایه‌اش و از میوه‌اش به ما می‌بخشد.

نویسنده: مسافر رضا دبیر لژیون سردار
تنظیم و ارسال: مسافر عباس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .