English Version
This Site Is Available In English

نترس و حرکت کن

نترس و حرکت کن

جلسه هشتم از دور پانزدهم کارگاه‌های آموزشی عمومی شعبه دنا، با استادی پهلوان مسافر احمد، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر محمد، با دستور جلسه: «وادی هشتم: با حرکت، راه نمایان می‌شود» روز پنجشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۶:۰۰ شروع به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان احمد هستم یک مسافر. بسیار خرسندم که در نمایندگی دنا توفیق خدمتگزاری دارم. در ابتدا، از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم و همچنین از ایجنت محترم، مرزبانان نمایندگی دنا و آقا ابراهیم، صمیمانه تشکر می‌کنم. از نگهبان جلسه و تک‌تک شما عزیزان که فرصت خدمت به من دادید، بسیار سپاسگزارم.

دستور جلسه هفتگی ما، وادی هشتم با عنوان «با حرکت راه نمایان می‌شود» است. من سعی می‌کنم برداشت‌های شخصی‌ام را در رابطه با این وادی، به سادگی و روشنی بیان کنم. این وادی پس از هفت وادی نخستین در کتاب «چهارده وادی»، به منِ احمد تلنگری می‌زند که نترس و حرکت کن.

چهار وادی اول، مربوط به وادی تفکر است. وادی پنجم بیان می‌کند که تفکر به تنهایی قدرت مطلق نیست؛ بلکه باید حرکت کرد و به مقصد رسید، چرا که رسیدن کامل، در گرو حرکت است. وادی ششم بر پذیرش حکم عقل تأکید دارد، و وادی هفتم رمز و راز حقیقت را در دو چیز معرفی می‌کند: یکی یافتن راه و دوم آنچه من برداشت می‌کنم.

این سه وادی (ششم، هفتم و هشتم) به من می‌گویند: «برخیز و حرکت کن.» اما در درون منِ احمد، گویی یک ترمز یا بندی وجود دارد که مانع حرکت می‌شود؛ گویی دچار ترس هستم یا اعتماد به نفسم پایین است. این وادی به من می‌گوید: حرکت کن، راه نمایان خواهد شد.

گاهی اوقات، برای انجام یک کار مالی، برای ورود به دانشگاه، یا حتی انجام یک کار تحقیقاتی یا حتی برای تعویض خودرو، دچار ترس می‌شوم. با خود می‌گویم نکند از پسِ اجرای آن برنیایم یا نتوانم چک خود را پاس کنم. این ترس‌ها مانع از آن می‌شوند که حرکت خود را آغاز کنم. این وادی می‌خواهد خیال منِ احمد را راحت کند. زمانی که ۴۰ تا ۵۰ درصد از مسائل با هم همخوانی پیدا کرد و به نظر معقول آمد، حرکت کن. نترس، حرکت کن و اعتماد داشته باش. تا حرکت نکنید، اتفاقی رخ نمی‌دهد.

من به عنوان یک مصرف‌کننده، و همچنین دوستانی که در این جلسه حضور دارند، می‌دانم که بیشترین آسیب از مواد مخدر نبود، بلکه از ترسی بود که آن ماده در دل من ایجاد کرده بود، دیده‌ام؛ ترسی که اعتماد به نفس من را گرفته بود و مانع از آن می‌شد که برخیزم و کاری را انجام دهم. اگرچه امروزه قیمت‌ها بسیار بالا است، اطمینان دارم که همه دوستانی که در این جمع هستند، توان مالی لازم را دارند، اما توان اقدام کردن و پذیرش بازخورد آن را ندارند؛ بازخورد ترس از حرکت کردن و حرکت اشتباه است.

همان‌طور که جناب مهندس چهارشنبه هفته گذشته فرمودند: تفکر درست، و سپس حرکت کردن. این حرکت کردن است که به من احمد کمک می‌کند. ما در ادبیات خود و همچنین در کلام‌الله عبارات مشابهی داریم؛ مانند «انسان چیزی نیست جز سعی و تلاش خودش» یا «صد گفته چون یک کردار نیست». این بدان معنا است که صرفاً سخن گفتن و استدلال کردن بی‌فایده است. کافی است حرکت کنم؛ یک کار کوچک انجام دهم.

آغاز کردن از کارهای کوچک بسیار مؤثر است؛ زیرا گاهی اوقات افکار بزرگ خود به مانعی تبدیل می‌شوند که فرد جرأت آغاز کردن را از دست می‌دهد. بهترین اتفاق این است که حرکت را از کارهای کوچک شروع کنم؛ این کارهای کوچک به تدریج مسیر را نمایان می‌سازند و من می‌توانم به آن اتفاقات بزرگ و زیبا نیز برسم.

جناب مهندس در یکی از سی‌دی‌ها در مورد اهمیت تعیین هدف صحبت می‌کردند. هدف من از حضور در کنگره چیست؟ هدف من راهنما شدن است. هدفم چیست؟ سپس در بخش دیگری می‌فرمایند: منظور از این هدف چیست؟ آیا هدف من قبولی و گرفتن شال است؟ هدف من قبولی در دانشگاه است؟ هدف من پهلوان شدن است؟ منظور دقیق از این هدف چیست؟ این سؤالی است که در هر حرکتی بسیار سازنده است: من این کار را انجام می‌دهم، هدف من خرید خانه است. منظور از این هدف چیست؟ اینکه دو هفته بعد باجناق خود را دعوت کنم، پز بدهم و آخر شب با همسرم دعوا کنم؟ این یک دیدگاه است. دیدگاه دیگر آن است که فرزندانم بزرگ شده‌اند، می‌خواهم آسوده باشم، بتوانم به خانواده‌ام خدمت کنم، به مهمانان رسیدگی کنم و خانه‌ام را بزرگ‌تر کنم. این نیز هدفی است.

منظور از هدفم چیست؟ من می‌خواهم در لژیون سردار حضور داشته باشم، که امروز به واسطه آن اینجا در خدمت شما هستم. هدف، حضور در لژیون سردار است، اما منظور از این هدف چیست؟ این بسیار مهم است. حدود یک یا دو ساعت پیش در جلسه قبل، در مشارکت با آقای زرکش، مطلبی را از استاد امین منتقل کردم: «عشق به انجام‌ها مهم است، نه آرزوی داشتن‌ها.» منِ احمد باید این را بدانم؛ عشق به انجام دادن آن کار مهم است، نه صرفاً آرزوی داشتن آن.

من آرزو می‌کنم این شال نماد خدمت دور گردن من باشد. هدف من این شال است. منظور از این هدف چیست؟ آیا منظور این است که آن را به گردن بیندازم تا همه بگویند: «به‌به، چه شخص خیری است!»؟ یا منظورم این است که نگاه من واقعاً این باشد که دیگران کاشتند و من آمده‌ام در فضایی که همه چیز مهیا بوده، در امنیت کامل، سفر کرده و به رهایی رسیده‌ام و اکنون در حال آموزش هستم؟ اگر منظورم این باشد، نتیجه می‌دهد. اما اگر هدف من غیر از این باشد، دقیقاً خدمت مالی تبدیل به یک بند بزرگ می‌شود؛ آن انرژی که قرار است من را به جلو حرکت دهد و راه را نمایان سازد، در جهت منفی و تاریکی با سرعت ده برابر، من را به عقب پرتاب خواهد کرد؛ زیرا در جایگاه و با هدفی نادرست معامله می‌کنم.

لژیون سردار، لژیونی است که افراد برای ارتقاء آگاهی خود وارد آن می‌شوند. بنابراین، اگر درباره لژیون سردار صحبت می‌کنیم، سخن از پول نیست؛ زیرا کنگره نیازی به پول من و شما ندارد. اگر دیدگاه کنگره صرفاً مالی بود، یکی از آن راهکارهایی که اکنون در سطح جهانی ارائه و پذیرفته شده است – مثلاً مقاله سرطان را اگر جناب مهندس می‌خواستند بفروشند، می‌توانستند آن را به مبلغی بیش از صد میلیون دلار بفروشند. پس می‌بینیم که این حجم از لژیون سردار، این آمد و شدها، اهداء کتاب‌ها و سی‌دی‌ها، با یک‌ سوم آن مبلغ نیز انجام نمی‌شد. بنابراین درمی‌یابیم اگر هدف پول بود، این اقدامات صورت نمی‌گرفت و ایشان مقالات خود را می‌فروختند و راحت‌تر به خواسته‌های مادی خود می‌رسیدند.

کنگره ۶۰ و جناب مهندس نیازی به پول من و امثال من ندارند، اما من به درک و آگاهی نیاز دارم و این بهترین اتفاقی است که می‌تواند برای من رقم بخورد. هنگامی که وارد لژیون سردار می‌شوم، هم به صور آشکار و هم به صور پنهان من برکتی اعطا می‌شود. برکت در صور آشکار این است که خداوند حافظ جان من می‌شود و من را از خطر و بلا در امان می‌دارد، یا برکت بر مال من جاری می‌شود. اما در صور پنهان، در برخی نقاط به من آگاهی می‌دهد و در برخی نقاط، تاریکی‌های درونی‌ من را به خودم نشان می‌دهد؛ به عبارت دیگر، نقاط ضعف من را آشکار می‌سازد. اگر وارد لژیون سردار نمی‌شدم، سال‌ها می‌گذشت تا من به آن ضعف‌ها یا تاریکی‌ها پی ببرم و درک کنم که این ایراد در درون من است. این‌گونه است که خدمت مالی سرعت می‌بخشد و به من اجازه می‌دهد در همین دوره حیات به آن‌ها پی ببرم؛ حداقل اگر نتوانم آن‌ها را اصلاح کنم، می‌دانم که آن‌ها را شناخته‌ام و می‌توانم به تدریج در مسیر اصلاح آن‌ها حرکت کنم. در حال حاضر، جشن گلریزان نزدیک است. امیدوارم همه ما به این آگاهی برسیم که در این جشن که واقعاً عید ما کنگره‌ای‌ها است، صد خود را بگذاریم. صد ما متفاوت است؛ گاهی صد من پانصد میلیون تومان است، گاهی پنج میلیارد تومان و گاهی پنجاه هزار تومان یا پنج میلیون تومان. مهم این است که در آن روز، نقش خود را به درستی ایفا کنیم و صد در صد خود باشیم و در نهایت، هنگامی که از سالن خارج می‌شویم، در درون خود بدهکار خودمان نباشیم. نگوییم کم گذاشتم و می‌توانستم بهتر عمل کنم.

مثلاً شاید دیده باشید که در خیابان دوستتان در حال کتک خوردن است و شما رویتان را برمی‌گردانید و می‌روید. دوستتان شاید کتک بخورد و دو روز بعد فراموش کند، اما آن عذاب وجدان ممکن است فرد را تا دو سال درگیر کند که چرا نگاه کردی و به دوستت کمک نکردی. امیدوارم همه ما صد خودمان را بگذاریم و هرگاه به جشن گلریزان فکر می‌کنیم، حالمون خوب باشد؛ به امید یک جشن گلریزان خوب و درجه یک. از اینکه به صحبت‌های من توجه نمودید سپاسگزارم. 

تایپ: مسافر اسماعیل لژیون دهم، مسافر بهنام لژیون هفتم، مسافر جواد لژیون سوم.

ویرایش: راهنما مسافر مجید لژیون یازدهم 

عکس مسافر: حمید لژیون سوم 

بازنگری و ارسال: مسافر طاها لژیون دوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .