یازدهمین جلسه از دور پنجاهودوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شفا مشهد با استادی ایجنت محترم مسافر رضا، نگهبانی مسافر محمود و دبیری مسافر مهدی با دستور جلسه «وادی هشتم، با حرکت راه نمایان می شود» روز پنجشنبه 24 مهر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان رضا هستم مسافر. خیلی خوشحالم که یکبار دیگر توفیق حضور در این جایگاه را پیدا کردم تا در خدمت شما عزیزان باشم. انشاءالله از مشارکتهای شما استفاده لازم را ببریم و جلسه خوبی داشته باشیم. با توجه به اینکه امروز تولد داریم وجشن آزادمردی دنور مسافر جواد از لژیون چهار است سعی میکنیم وقت جلسه را مدیریت کنیم.
در مورد وادی هشتم، چون دو جلسه گذشته درباره آن صحبت شده، سعی میکنم زیاد صحبت نکنم. با حرکت راه نمایان میشود. یکی از زیباییهای کنگره این است که این وادیها را میتوان از هرجایی آغاز کرد، یعنی وادیها ترتیب خاص و قطعی ندارند که مثلاً بگوییم تا وادی اول (تفکر) را کار نکردهای نمیتوانی وارد وادی چهاردهم شوی. بلکه مثل یک چرخه دایرهای است که از هر نقطه شروع کنی، همانجا آغاز راه است.
شاید کسانی که تازه وارد کنگره میشوند، در واقع با مهر و محبت وادی چهاردهم جذب میشوند. شاید کسی که وارد کنگره میشود، در واقع وادی سیزدهم را پشت سر گذاشته یا تازه در حال آغاز آن است؛ یعنی پایان دادن به مصرف مواد و شروع یک مسیر تازه. در حقیقت، وادی هشتم دقیقاً همین اتفاق است: فردی که از پای بساط بلند میشود و حرکت را آغاز میکند هرچه جلوتر میآید، مسیر برایش روشنتر میشود و با حرکت، راه به او نشان داده میشود.
گر بخواهیم سادهتر نگاه کنیم، وادی هشتم به ما میگوید قرار نیست همه مشکلات حل شوند تا من بتوانم حرکت کنم، بلکه باید حرکت را آغاز کنم تا مسیر هموار شود. درست مثل سفر در دنیای بیرون. وقتی میخواهیم از شهری به شهر دیگر برویم، منتظر نمیمانیم تا همه چراغها سبز شوند و خیابانها خلوت شوند، بلکه حرکت میکنیم و در مسیر با توقفها و موانع کنار میآییم. همینطور در مسیر درونی هم باید از جایی استارت بزنیم؛ چون در سکون هیچ اتفاقی نمیافتد.
در بخشی از وادی هشتم، آقای مهندس به موضوع «جبران خسارت» اشاره میکنند که بهنظر من بخش بسیار مهمی است؛ جبران خسارت از خود، خانواده و جامعه. چون ما مصرفکنندگان پیشین، هم به خودمان، هم به خانواده و هم به جامعه خسارت وارد کردهایم. بعضی خسارتها قابل جبران مستقیم هستند، ولی بعضی نه. در آن موارد، تنها راه جبران، خدمت کردن است. همانطور که مهندس میفرمایند، اگر کارهای ضد ارزشی ما سنگینتر از کارهای ارزشیمان باشد، باید با انجام کارهای مثبت و خدمت، آن کفه ترازو را بالا بیاوریم تا به تعادل برسیم.
اولین خدمت، خدمت به خود است؛ یعنی درست سفر کردن، مراقبت از جسم و روان، بازسازی خود و بعد خدمت به خانواده، که سالها در کنار ما آسیب دیدهاند. نباید با ترک مصرف، خود را طلبکار بدانیم، بلکه تازه بدهکاریم. ما بدهکاریم به خانواده، جامعه، کائنات و حتی طبیعت. مهندس میگویند: هیچکس در کنگره حساب شخصی ندارد، ولی اگر با وجدان خود قضاوت کنیم، میبینیم هر کدام به نحوی بدهکار کنگره هستیم.

در مورد فالوآپ (پیگیری پس از رهایی) هم بعضیها فکر میکنند فقط برای کنترل است، در حالی که ثبت این آمارها در سیستم پزشکی به رسمیت شناختهشدن کنگره در سطح کشور کمک میکند. در بحث درختکاری هم که پروژه دوازده مطرح است، هدف فقط کاشت درخت نیست؛ بلکه جبران خسارتی است که سالها به طبیعت وارد کرده ایم. در پایان وادی هشتم، از «پیمان» صحبت میشود. بعضی تصور میکنند پیمان فقط باید رسمی و با قسمخوردن باشد، در حالی که هر قول و تعهدی که میدهیم نوعی پیمان است.
اگر به قول خود عمل نکنیم، در واقع پیمانشکنی کردهایم. در کنگره، پیمان خدمت اهمیت بالایی دارد، چون پیمانشکنی، حتی اگر از نظر ظاهری کوچک باشد، در کائنات اثر خود را میگذارد. همانطور که دبیر جلسه قبل اشاره کردند، گلریزان نزدیک است. در مورد چرایی و اهمیت گلریزان، راهنمایان محترم در زمان خود توضیح خواهند داد. اما باید بدانیم که هیچ مجموعهای بدون پشتوانه مالی نمیچرخد.
کنگره هم از این قاعده مستثنی نیست. درسته که ورود به کنگره رایگان است، اما هزینهها توسط اعضای خدمتگزار تأمین میشود. برخی با وقت و حضورشان خدمت میکنند، برخی با توان مالیشان و معمولاً کسانی که بیشتر درگیر خدمت حضوری هستند، بیشتر هم درک میکنند و بیشتر کمک میکنند، چون میفهمند حساب و کتاب کنگره با حساب دنیای بیرون فرق دارد.انشاءالله همهی خدمتگزاران در مسیر خدمتشان موفق و سرافراز باشند، و همهی ما بیمنت خدمت کنیم و فرق بین «خدمت» و «خیانت» را درک کنیم. آقای مهندس میفرمایند: «مرز بین خدمت و خیانت، باریکتر از تار موست.» گاهی فکر میکنیم داریم خدمت میکنیم، اما اگر با ناآگاهی یا نیت غلط باشد، ممکن است خیانت شود. در پایان، درباره جواد عزیز در زمان خودش صحبت خواهیم کرد. انشاءالله همهی شما موفق و مؤید باشید.
در ادامه جشن پنج سال رهایی ( آزادمردی ) دنور مسافر جواد برگزار گردید.

اعلام سفر مسافر:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر، با 18 سال تخریب وارد کنگره شدم، با مصرف انواع آنتی ایکسها، آخرین آنتیایکس مصرفی تریاک کشیدنی،۱۰ماه و8 روز سفر کردم به روش دی اس تی، داروی درمان شربت اوتی، با راهنمایی مسافر رضا، لژیون 4 نمایندگی شفا مشهد، ورزش در کنگره شنا و والیبال، رهایی پنج سال و دوماه و شانزده روز.



سخنان راهنمای مسافر:
سلام دوستان رضا هستم مسافر.
جواد از رهجوهایی بود که واقعاً من را اذیت نکرد؛ حتی نفهمیدم چطور سفرش را انجام داد! فقط روزهای اول کمی دچار قیاس و مقایسه شده بود، اما خیلی زود خودش را پیدا کرد و با علاقه وارد مسیر شد. از همان ابتدای سفر اول در لژیون خدمت میکرد و بعد از ورود به سفر دوم، واقعاً «آچار فرانسهی لژیون» بود؛ کمکدست من در همه کارها. نتیجهی این تلاش را هم امروز گرفته است.
میخواهم دربارهی جواد بگویم که بعضیها فکر میکنند اگر پول داشتند، مصرفشان ادامه پیدا میکرد اما جواد خدا را شکر از نظر مالی در وضعیت خوبی بود، مصرفش هم در خانه بود، ولی درونش بههمریخته بود. همین باعث شد به کنگره بیاید و به دنبال راهی برای رهایی از تاریکی باشد. او کنگره را فهمید، درست سفر کرد، رها شد و بعد هم وارد خدمت شد.
یکی از ویژگیهای خوبش این است که هرچه به او میگویی، میگوید «چشم» حتی اگر همیشه عمل نکند، نیتش درست است. از همان ابتدا در نشریات شروع به خدمت کرد، من هم گفتم برو و واقعاً ماندگار شد. حضورش منظم و مسئولانه بود، حتی از کارش میزد تا سر وقت در خدمت حاضر باشد. به همین دلیل ایجنت وقت مسئولیت کامل نشریات را به او سپرد.
بعدها مسئول نشریات شعبه رضا شد، سپس در انتخابات مرزبانی شرکت کرد و یک دوره مرزبان شد. در بخش مالی هم فعال بود، خودش و همسفرش هر دو با عشق خدمت میکردند. همسفرش هم به لطف آموزشهای خانم هما، در بخش مالی بسیار فعال شد و تأثیر مثبتی در خانوادهشان گذاشت. خدا را شکر دیروز در تهران اجازه پهلوانی به او داده شد. آقای مهندس وقتی پروندهاش را دیدند، گفتند: «چرا اینقدر دیر آمدی؟» و این نشان داد که گاهی ترس درونی مانع حرکت ما میشود؛ اما با آموزشهای کنگره میتوان از آن عبور کرد.
مهندس همیشه میگویند: «کنگره خیلی چیزها را از ما میگیرد تا حالمان خوب شود؛ مواد، پایپ، قرص، حتی پرخوری را... و اگر پول هم ازت بگیرد، باز حالت خوب میشود!» جواد این مسیر را تجربه کرده و نتیجهاش را گرفته است. امیدوارم روزبهروز حالش بهتر شود، به پیمانی که با آقای مهندس بسته عمل کند، و بهزودی شال زیبای پهلوانی را بر گردنش ببینیم.

سخنان مسافر:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر.
در ابتدا جا دارد از آقای مهندس و خانوادهی محترمشان تشکر کنم، همچنین از کسی که مسیر کنگره را سر راه من گذاشت، هاشم آقای موسوی و از استاد عزیزم که شش سال است در کنارشان هستم. واقعاً هر چه میگویند، چشم میگویم؛ البته نه در رابطه با درمان و مسائل تخصصی درمانی، بلکه در بخشهای اخلاقی و تجربی. تشکر ویژهای دارم از خانم هما، راهنمای همسفرم در سفر اول، و همچنین از راهنمای فعلی همسفرم، خانم شفیعه. جالب است که به همسفرم گفتم ایشان راهنمای تازهواردین من هم بودند و حالا حکمت این موضوع روشن شد.
تولد ما هم جابهجا شد و شد توی وادی هشتم؛ ایشان نمیدانند ولی مطمئناً دلایلی دارد که خدا میداند. از بدیها و سختیهایی که همسفرم تحمل کرده است، انشاءالله ایشان برایتان تعریف خواهند کرد. میخواهم از فرمایشات آقای حاکمی هم استفاده کنم: هر زمان و هر پرداختی که تا امروز داشتهام، واقعاً برای خودم بوده است. گاهی اوقات در مسائل مالی فکر میکنیم که همه چیز را میتوان با پول خرید، اما واقعیت این است که سلامت فرزندم و حال خوب زندگیام با پول قابل خرید نیست.
بسیاری از شما این تجربه را داشتهاید؛ یقین دارم. داشتن عروس و داماد و فرزندان با حال خوب زندگی، تنها به پرداخت مالی نیست. امروز اگر پرداختی داشته باشیم، قرار نیست فردا ده برابرش نصیب ما شود؛ کائنات میداند و درست مدیریت میکند. تشکر ویژهام در پایان: هر موفقیتی که داشتهام، چه در کنگره و چه در زندگی، مدیون همسفرم هستم. ایشان ۱۸ سال تحملم کردند، هم در دورهی مصرفم و هم پس از آن. در همهی کارهایم افراط داشتم، اما همیشه پشتیبانم بودند و کمک کردند که بتوانم بایستم و خدمت کنم.
نظرم درباره مسافرانی که همسفرشان را همراه خود نمیآورند این است که آنها کمفروشی در مسئولیتهایشان را ادامه میدهند و به نوعی مسیر گذشته را تکرار میکنند و درباره لژیون سردار: اگر کسی برای این بخش پرداختی انجام میدهد، برای خودتان است. امروز رهاییای که شاهد آن هستیم، یادآور دختر بچهی همسفر من و فرزندان عزیزتان است. پولهایی که داده میشود، واقعاً اثر دارد و میتوانید پیگیری کنید که کجا رفته است.
این مسیر شفاف و روشن است و همانطور که تحولات دانشگاه و دیگر برنامهها نشان میدهد، اثر پرداختها واقعی است. قطعاً درمان سرطان و سایر خدمات کنگره به این کمکها وابسته است و هر رقمی که در لژیون سردار داده شود، حتی به اندازه یک سر سوزن، اثرگذار خواهد بود؛ کائنات هم آن را جبران میکند، هم در دنیا و هم در آخرت. از اینکه با محبت به صحبتهای من گوش کردید، صمیمانه سپاسگزارم.

سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان شفیعه هستم همسفر احمد.
هرکس به نورِ الله منوّر شود، در کار خود کوشا میگردد و در نتیجه، کارش را بهدرستی و با کمال انجام میدهد. سلام و درود میفرستم بر همهی شما عزیزان. این آزادمردی را در اصل به آقای مهندس و خانوادهی گرامیشان، به همهی خدمتگزاران صدیق کنگره، به جواد آقا ـ رهجوی فرمانبردار و همینطور به راهنمای بزرگوارشان، آقا رضا که با صبر و آرامش همراه رهجویشان بودند، و خانم همای عزیز که قطعاً آموزشها را با دقت و درستی در اختیار رهجوهایشان قرار دادند، تبریک و شادباش عرض میکنم.
ما از آقای مهندس یاد گرفتهایم که ایشان میفرمایند: «این جهشها و اثرگذاریها هستند که در انسان انرژی ایجاد میکنند. خانم سعیدهی عزیز نیز، چون فرمانبردار خوبی هستند، این جمله را بهخوبی درک کردهاند؛ اینکه اگر بهدنبال آرامش بیشترند و میخواهند زندگیشان بر مدار آرامش بچرخد، باید در مسیر حرکت ادامه دهند، از حالت تماشاچی خارج شوند و به بازیگر میدان تبدیل گردند. البته حرکت کردن آسان نیست؛ سختی دارد، باید از زمانت، از وقتت، از بعضی لذتهای بیرونی و دورهمیها بگذری. اما کسی که از لذتهای بیرونی میگذرد، شادی درونی را در خود ایجاد میکند.
این شادی درونی همان چشمهایست که در وادی یازدهم از آن سخن گفته میشود؛ از درون میجوشد و شکوفا میشود، و آنقدر ناب است که دیگر نمیخواهی با هیچچیز در دنیا عوضش کنی. برای خانم سعیدهی عزیز آرزوهای نیک و فراوان دارم. یقین دارم جایگاههای بالاتری را تجربه خواهند کرد. از ابتدا در لژیون من نبودند، اما روح مشترک و پیوند محبت بین ما وجود داشت.
من شاهد بودم که چگونه پلهپله رشد کردند؛ از نگهبان لژیون سردار بودن، تا خدمت در بخش صدور کارت، فعالیت در قسمت نشریات، و اکنون که نگهبان سایت هستند و مسئولیتی بزرگ و سنگین را با فروتنی و چراغ خاموش بر عهده دارند .یک تجربهی کوچک از بخش نشریات بگویم :یادم هست برای مراسم رهایی سفری به تهران رفته بودیم با آقا رضا، و جواد آقا هم همراهمان بودند. آنزمان ایشان مسئول نشریات بودند.
دیدم با چه زحمت و تلاشی آن کیسههای بزرگ از سیدی و کتاب را جابهجا میکردند. همانجا با خودم گفتم: چقدر کار این عزیزان سنگین است! ما خیلی راحت کتاب یا سیدی را برمیداریم، اما نمیدانیم پشت این نظم و خدمت چه تلاش و مسئولیتی نهفته است. امیدوارم به برکت این خدمات ارزشمند، زندگیشان سرشار از شادی و خوشبختی باشد؛ و شاهد موفقیت و خوشبختی فرزندان گلشان باشند. همانطور که جواد آقا گفتند، این برکات در زندگیشان جاری شده و فرزندانشان به بهترین مسیر رسیدهاند و چون باید فرمانبردار باشم و وقت محدود است، سخن را کوتاه میکنم. از اینکه با محبت به صحبتهایم گوش کردید، صمیمانه سپاسگزارم
.jpg)
سخنان همسفر:
سلام دوستان سعیده هستم همسفر جواد.
اول از همه از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم بابت بستری که فراهم کردند. تشکر بعدی را از راهنمای عزیزم، خانم همای محترم دارم؛ واقعاً اگر امروز اینجا نشستهام، مدیون ایشانم. چون با اصرار و پیگیری ایشان بود که من به کنگره آمدم. راستش روز اولی که جواد من را آورد، اصلاً از فضای کنگره خوشم نیامد. با خودم گفتم: «اینجا کجاست؟ جواد مصرفکننده است، باید خودش کنار بگذارد؛ این موضوع چه ربطی به من دارد؟» درک درستی از ماجرا نداشتم، اما خانم هما آنقدر پیگیری کرد، تماس گرفت و پیام داد تا بالاخره آمدم و ماندگار شدم.
از راهنمای فعلیام، خانم شفیعی عزیز هم خیلی سپاسگزارم. ایشان راهنمای ورود من بودند و همانطور که میگویند، «پیوند محبت بین ما از همان روز اول بسته شد» .اگر بخواهم از زندگی خودم بگویم، حالِ امروز من خوب است؛ اما اگر برگردیم به قبل، شرایط اصلاً اینطور نبود. جواد ۱۸ سال تخریب داشت. شش یا هفت سال اول را من اصلاً خبر نداشتم. تا اینکه یک روز بهصورت اتفاقی وارد خانه شدم و دیدم بویی میآید و رفتارهای عجیبی دارد.
با یکی از دوستانش هم بود. جواد آنقدر زرنگ بود که طوری رفتار میکرد که حتی همان موقع هم فکر کردم دوستش مصرف کرده، نه خودش! ولی بعدها فهمیدم اشتباه میکردم؛ جواد کاملاً گرفتار بود .وقتی یکی از دوستانش برایم توضیح داد که جواد معتاد است، باز هم باور نمیکردم و میگفتم: «نه، جواد تفننی میکشد، معتاد نیست!» اما بعد دیدم اوضاع خیلی خرابتر از چیزی است که تصور میکردم. جواد خانهی مجردی داشت و با افرادی در ارتباط بود که ترجیح میدهم نامی از آنها نبرم، ولی شرایط اصلاً خوب نبود. بهخاطر همین تصمیم گرفتم جواد را به خانه بیاورم تا حداقل کنار خودم باشد و اوضاع از این بدتر نشود. جواد هم طبق معمول زرنگی میکرد و میگفت: «باشه، من فقط آخر هفتهها مصرف میکنم، جمعهها.» اما بعد دیدم نه، هم در خانه مصرف میکند، هم بیرون! به او گفتم: «یا خونه، یا بیرون؛ هر دو نمیشود!» یک روز یادم هست ساعت چهار قرار بود بیاید دنبالم تا با هم جایی برویم.
زنگ زدم، گفت نزدیکم. نیم ساعت بعد باز گفت نزدیکم، تا اینکه ساعت شش شد و هنوز نیامده بود. من هم که آماده بودم و حسابی ناراحت، گفتم: «جواد، تموم وسایلتو میذارم دم در!» خندید پای تلفن. اما من واقعاً همه وسایلش را جمع کردم و گذاشتم دم در. وقتی آمد گفت: «واقعاً گذاشتی دم در؟ گفتم: بله! دفعهی بعد که تهدیدش کردم، باورش شده بود؛ هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که خودش را رساند خانه! میخواهم بگویم من و جواد که امروز حال خوشی داریم، روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتیم؛ پر از جنگ، جدال، ناراحتی و ناامیدی. بارها فکر میکردم هیچوقت کنار نمیگذارد.
همیشه میگفت: «برای چی باید کنار بذارم؟ من راحتم، تو چی کم داری؟» اما واقعیت این بود که کمبود ما محبت واقعی بود. به ظاهر با هم خوب بودیم، ولی در درون فاصله داشتیم. آن اشکهایی که در تنهایی میریختم، نبودِ جواد را فریاد میزد. اما امروز خدا را شکر، به لطف آموزشهای کنگره، محبت دوباره به خانهمان برگشته و حالمان خوب است.
مرزبان خبری: مسافر علی اصغر
تنظیم و ارسال: خدمتگزاران سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
174