جلسه پنجم از دور پنجم سری جلسات آموزشی خصوصی لژیون سردار ویژه همسفران نمایندگی پروین اعتصامی اراک با دستور جلسه «وادی هشتم (با حرکت راه نمایان میشود) و تاثیر آن روی من» با استادی پهلوان همسفر سارا و نگهبانی راهنما همسفر حمیده و دبیری همسفر شیما در روز دوشنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
.jpeg)
خیلی خوشحالم که امروز در خدمت شما عزیزان هستم، افتخار بزرگی برای من، خیلی ممنونم از همسفر حمیده نگهبان لژیون سردار، واقعاً برای من افتخار است این مسیر را آمدن و رفتن و خدا را شکر میکنم و خیلی خوشحالم که شما را میبینیم، از آقای مهندس و خانواده محترمشان بسیار سپاسگزارم؛ ایشان مثل یک نور زندگی ما را از آن تاریکی در آورد که امروز من سارا که سالها درگیر اعتیاد پدرش بوده و اعتیاد رسماً سایه روی زندگیش انداخته بود حالش خوب است و ذوق آمدن و خدمت دارد. ممنونم از مادر که من را در این مسیر همراهی میکند، راستش خیلی این لحظهها، لحظه سختی است من همیشه میگویم ما کنگرهایها همدیگر را ندیدهایم؛ اما وقتی به هم میرسیم انگار سالهاست که همدیگر را میشناسیم، با خودم میگویم آقای مهندس چه نوری و چه قدرتی دارد که آنقدر قشنگ ما را کنار هم میچیند، چقدر این منبع درست است که اینقدر ما حالمان خوب و حس خوبی به هم داریم و باز هم خدا را شکر میکنم.
دستور جلسه امروز وادی هشتم، با حرکت راه نمایان میشود، به نظرم این دستور جلسه باید برای لژیون سردار باشد! خیلی زیباست و فکر کنم من در مورد این دستور جلسه یک نقطه ضعف دارم؛ زیرا هر وقت استاد دعوت میشوم به همین دستور جلسه برخورد میکنم و مدام فکر میکنم شاید در حرکت مشکل دارم، من کجای کارم؟ حتماً یک گرهای روی این دستور جلسه دارم، پارسال مشهد بودم و استادی آنجا را داشتم. دستور جلسه به نظر من خودش جواب دارد که چرا من سارا باید حرکت کنم؟ چرا باید ۵۰۰ میلیون بدهم با افتخار البته، و شال پهلوانی بگیرم؟ همیشه به خودم میگویم سارا، یادآوری کن از کجا آمدی؟ من خیلی درگیر اعتیاد پدرم نبودم مادرم همه را کشیده؛ ولی میگویم آن حال بدیها را که دیدی! بابای بداخلاق را که دیدی! یا اگر از زبان مادرم بخواهم بگویم یک مرد افتضاح را که دیدی و الان چرا خدا را شکر نمیکنی؟ الان که پدرت بیشتر از خودت ذوق دارد که به شهرهای دیگر بروی و خدمت کنی.
همیشه به خودم میگویم یادآوری کن آن روزها که حال پدرت خراب بود به تو میگفت: باشد ترک میکنم؛ اما فردا زیرش میزد و تو نمیدانستی چرا! اصلاً کوه یک دختر پدرش است. یک حرفی میزد بعد میزد زیرش چرا؟ الان که جهانبینی میخوانم میگوییم آخیش تعادل نداشته، حالش خوب نبوده و دست خودش نبوده است و خدا را شکر این جواب همه سوالها است؛ که من سارا از یک سری خواستهها بزنم. خیلی سخت است من همیشه میگویم ۶ میلیون تومان لژیون سردار هم خیلی سخت است با این پول میتوانستی چه کار کنی سارا؟ اصلاً با ۶۰۰ میلیون پهلوانی میتوانستی چه کار کنی؟ و این خودش همه چیز است که بگویی عیب ندارد میارزد، حال خوب بابای من میارزد به اینکه الان من ماشین ندارم، حال خوب خانواده و مادر من میارزد که یک سری چیزها را بیخیال شوم.
ما وضع مالی خوبی داشتیم؛ ولی زندگیمان هیچ رنگی نداشت، آن پولی که خرج میکردیم هیچ حسی نداشت، الآن شاید کمتر باشد، که نیست! اصلاً هزار برابر بیشتر شده به لطف لژیون سردار؛ ولی آن حس جریان دارد یک چیز میخری، میدانی چگونه برایش ذوق کنی؛ حتی یک چیز کوچک، این هست که میگویند برکت لژیون سردار، اگر بخواهم ادامه بدهم این دستور جلسه خیلی حرفها برای گفتن دارد این را الان که جهانبینی را خواندم میدانم، با خودمیگویم بچه که بودی دوست داشتنی دختر شجاعی باشی، من همیشه این جور بودم من باید آدم قوی باشم و خیلی هم آدم مغروری بودم، حالا به خاطر فرزند اعتیاد بودن و به خاطر آن ضعفهایی که در خانه است میخواهی آدم قوی باشی، حالا یک زمانی زور بازو باید قوی باشد یک زمانی میگفتم، ذهنم باید قوی باشد. برای زور بازویقوی سالها ورزش کردم ذهنی هم کمابیش بهتر شدم.
وقتی افتادم در بازی بخشندگی و پهلوانی، البته هیچ ادعایی ندارم و لطف خانواده بوده است که الان من این شال گردنم است، به خودم میگویم تو شجاعت از خدا میخواستی، دلت میخواست آدم قوی شوی سارا، حالا نهتنها تو قوی شدی، امروز قلبت قوی شده است. اینکه ۵۰۰ میلیون تومان را میبخشی و بیخیال یک چیزهایی میشوی خیلی جگر و دل میخواهد، کسی که تجربهاش کرده میداند اصلاً مهم نیست آن مبلغ بلکه میگویی من بیشتر هم میدهم، اینقدر آن حس و مزهاش شیرین است، که وقتی تجربهاش میکنی، میگویی بله میارزد. در خانواده من اول پدرم پهلوان شد من آن موقع کنگرهای نبودم، وقتی از شعبه میآمدند من میگفتم، اینها چرا اینقدر حالشان خوب است؟ اصلاً این جوری شد که پای من به کنگره باز شد. تعجب کرده بودم از آن پدر جدی و بداخلاق که الآن حالش خوب است.
قبل از اینکه وارد این این سیستم شوم قبولش کردم که چه جای درستی است که پدر یک آدم را به او برگردانده است. به نظر من این بزرگترین دستآورد است که یک آدم، دختر بچهای که انگار هیچ وقت پدر نداشته است و حالا یک جایی پدرش را به او برگردانده است و مدیون آن سیستم است و خیلی ارزشمند است که پدرم و خانواده را برگرداند. در ادامه آن صحبتم آقای مهندس، در سیدی این هفته گفتند: همه چیز در دست ما یک امانت و تنها چیزی که ما میبریم محبت است و لژیون سردار به نظر من یک اتصال است که ما اینجا پولمان را تبدیل کنیم و جایش حس و چیزهایی معنوی بخریم، به نظرم خیلی فرصت کوتاه است، یعنی ممکن است یک روزی تایم تمام شده باشد، چه خوب استفاده کنیم و محبت را تجربه کنیم و یک ذره بترسیم، به نظر من این ریسک قشنگی است، چه چیزی از این بهتر، هیچ وقت کنگره ما را توبیخ نمیکند که چرا به تعهدت عمل نکردی، اما میگوید استارتش را بزن، اگر خواسته واقعی باشد مطمئن باشید درست میشود.
یک جایی یک جوری کنار هم چیده میشود که با خودت میگویی این پول از کجا آمد؟ این حرف من نیست بلکه حرف پیسکسوتهای کنگره است که در این جایگاه خدمت کردند، همه آنها میگویند، نمیدانیم از کجا میآید؛ ولی جور میشود. امیدوارم واقعاً قدردان باشیم و در یک نقطه به صحبتهای آقای مهندس برسیم؛ که فقط محبت برای ما میماند، همسفر صبا به ما میگفتند؛ محبت پشت قلب درست نیست، محبت پشت عقل درست است و کنگره این را به ما یاد داد که محبتی قشنگ است که با منطق جور در بیاید و چقدر زیباست. پدرم روز شنبه یک مشارکتی کرد گفتم اینجا بازگو کنم، میگفت لژیون سردار مثل اینکه سوخت یک موشک را بزنی به یک سواری با سرعت ۱۰۰ کیلومتر حرکت میکند، لژیون سردار برای ما واقعاً همین است که سوخت، سوخت موشک است خیلی هم برایمان زیاد است اگر استفاده کنیم، اگر استفاده نکنیم هیچ فایدهای ندارد.
امیدوارم قدردان باشیم و روزهای گذشتهمان را یادمان نرود یادمان نرود از کجا آمدیم، امروز کنار هم نشستیم استفاده کنیم و ریسک کنیم. آقای مهندس میگویند: «از غمهایتان استفاده کنید، غم یا ما را به نابودی میبرد، یا باعث پیشرفت ما میشود» آن دردهایی که در زمان اعتیاد مسافرها کشیدیم را زیر پاهایمان بگذاریم و حسهای خوب به خودمان هدیه دهیم در عوض آن روزهای سخت که گذراندیم. امیدوارم که قدردان این سیستم باشیم و خدمتگزار بمانیم.
.jpeg)
.jpeg)
عکاس: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون ششم)
تاپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون نهم)
ارسال: راهنما همسفر حمیده نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
155