به فرمانت روم پیمان ببندم
ز بحر جور و از عصیان ببندم
به خلوتگاه با عاشق نشستم
کنون بغض درونم را شکستم
مهندس جان مرا آزاد کردی
مرا بار دگر آباد کردی
کجا پیدا شود این استعانت
بنازم من به عزمت این متانت
در این وادی مرا از غم جدا کرد
ز خود بیخود شد و من را رها کرد
رهاییم کنون تثبیت گشته
مهندس نمره تو بیست گشته
ببین حال خوشی دارم من حالا
زنم چنگ بر طناب و رو به بالا
مهندس منشأ خیر و اثر شد
درون خفتهمان بارور شد
بیا بنشین که من دورت بگردم
من از بی تو نشستن توبه کردم
من اکنون خلوتی با یار دارم
بیان بر اینهمه آزار دارم
شود یا رب تو دستم را بگیری
رها گردم از این بند و اسیری
خداوندا پناه من تو هستی
نمانده باز جز دستتو دستی
غرورم را دگرترمیم گردان
مرا باور بر این تصمیم گردان
کنون من بیقرار وادی هشت
زنم بر کوه و صحرا و در و دشت
زنم بر کوه و صحرا یاریام ده
خداوندا بیا دلداریام ده
خدایا خانهام آباد گردان
مرا شرمنده ارباب گردان
خداوندا به لطفت دل ببستم
تمام عمر از هجرت شکستم
خدایا رحم کن بر حال زارم
تویی اکنون همه داروندارم
خداوندا مهندس را نگهدار
که لطفش را نشاید کرد انکار
عجب این یار کرمانی رئوف
کشیده بحر یاری از خودش دست
خدایا نور او بر ما بتابان
منور کن خدا این ملک و سامان
عکاس: مسافر میلاد لژیون چهارم
ویرایش: مسافر ایمان لژیون هشتم
نگارش: مسافر علی اکبر لژیون هشتم و مسافر حسن لژیون دوم
ارسال مطلب: همسفر محمد جواد لژیون ششم
مرزبان خبری: مسافر رامین
- تعداد بازدید از این مطلب :
246