یازدهمین جلسه از دوره بیست و ششم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، نمایندگی گنجعلیخان کرمان، با استادی مسافر رضا، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه"وادی هشتم،با حرکت راهنمایان میشود شود و تأثیر آن روی من" يکشنبه ۲۰مهرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد؛
سلام دوستان، رضا هستم، یک مسافر.
خدا را شکر میکنم که یک بار دیگر در جمع شما دوستان خوبم هستم.
از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند.
از ایجنت محترم، آقا مجید زنگیآبادی، و از آقا مرتضی، راهنمای عزیزم، تشکر میکنم.

دستور جلسه این هفته وادی هشتم با حرکت، راه نمایان میشود.
راه همیشه نمایان است، ولی برداشت ما از آن مهم است. مثلاً اگر من بخواهم به مشهد بروم، نمیتوانم یک دفعه بشینم پشت ماشین و مستقیم به مشهد بروم. باید اول تفکر کنم. در وادی اول آقای مهندس توضیح دادند که هر کاری که میخواهید انجام بدهید، اول باید تفکر پشت آن باشد.
اگر بخواهم به مشهد بروم، درست است که تابلوها راه را نشان میدهند، ولی باید یک سری وسایل همراه خودم بردارم و باید بدانم که در جاده احتمال بارش باران یا برف هست.
قبل از حرکت باید تفکر کنم، از وضعیت هوا در چند روز آینده مطلع شوم تا بتوانم سفر خوبی داشته باشم.
در سفر اول، من خیلی به بازی ۸ تفکر نکرده بودم تا اینکه راهنمایم به من زنگ زد و گفت: «استاد جلسه هستی» من کتاب را مطالعه کردم، سیدی را گوش دادم و بر روی آن تفکر کردم. دیدم که این وادی یک جورایی به خودم دارد میگوید چون من همیشه وقتی میخواستم کاری انجام بدهم، به سر دوراهی میرسیدم و راه ضد ارزشی را انتخاب میکردم چون کوتاهتر بود و من همیشه دنبال این بودم که سریع به هدفم برسم.
هیچ وقت نتوانستم راه درست را تشخیص بدهم چون تفکر پشت آن نبود. بدون تفکر کارهایم را انجام میدادم.
آمدنم به کنگره باعث شد خیلی چیزها را بهتر بفهمم و بهتر درک کنم.
چهار، پنج سال بود که با کنگره آشنا شده بودم و میگفتم: «دیگر از من گذشته است! مگر من چقدر عمر میکنم؟» و به خاطر همین پیگیر نبودم. یک روز به یکی از دوستانم که کنگرهای بود زنگ زدم و از او پرسیدم که «تو چکار کردی که اینقدر خوب شدی؟» او به من گفت؛که من کنگره رفتم و من انتظار داشتم که به دنبال من بیاید و من را به کنگره ببرد.
چون قبل از کنگره من یک سال از خانه بیرون نمیرفتم و رنگ کوچه را ندیده بودم.
بعد به خودم گفتم: «تو کرمان را مثل کف دست میشناسی، پس باید حرکت کنم و خودم به کنگره بروم.
در وادی هشتم میگوید وقتی شما حرکت کنید، راه برای شما نمایان میشود. اینگونه شد که راه کنگره برای من نمایان شد.
خدا را شکر که راه را پیدا کردم. وقتی حرکت کردم، راه برایم نمایان شد. ۴، ۵ سال بود که راه را میدانستم، اما حرکت نمیکردم و فهمیدم که این وادی برای من است و تا حرکت نکردم، راه پیدا نشد.
و باز هم خدا را شکر میکنم که با کنگره آشنا شدم. وگرنه هر راه دیگری جز کنگره ۶۰ را میرفتم، به درمان نمیرسیدم. چون مصرف من خیلی بالا بود. الان حاضر نیستم این حال خوشم را با هیچ چیزی عوض کنم. هر مقدار پولی هم که به من بدهند یا هر چیزی دیگر پیشنهاد کنند، حاضر نیستم دوباره مواد مصرف کنم چون حالم خوب است و این حال خوب را مدیون آقای مهندس، راهنمای عزیزم آقا مرتضی و بقیه خدمتگزاران هستم.
از اینکه به صحبتهای من گوش دادید، متشکرم.

تایپ و ویرایش:مسافر محمد لژیون اول
عکس و بارگذاری: مرزبان خبری مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
59