English Version
This Site Is Available In English

اگر قرار است حرکت کنیم باید بدانیم هدفمان چیست

اگر قرار است حرکت کنیم باید بدانیم هدفمان چیست

جلسه پنجم از دوره دوازدهم سری کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی یوسف، با استادی راهنمای محترم ، مسافر مجید، نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر علیرضا با دستور جلسه ”وادی هشتم، با حرکت راه نمایان میشود" روز شنبه 19 مهر ماه ۱۴۰۴ ساعت 16:30 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

خدا را شکر که امروز هم در جلسه حضور دارم و می‌توانم آموزش بگیرم و خدمت کنم. از ایجنت محترم بخش همسفران و مسافران و همچنین مرزبانان گرامی تشکر می‌کنم.

امروز جلسه دو بخش دارد؛ یکی وادی هشتم با موضوع «با حرکت، راه نمایان می‌شود» و دیگری تولد امیرعباس عزیز.

راجع به این دستور جلسه، سی‌دی آن موجود است ولی کتاب هم درباره‌اش توضیح داده و موضوع «حرکت» را تشریح کرده است؛ اینکه ابتدا باید بدانیم چه می‌خواهیم. اگر قرار است حرکت کنیم، باید مشخص کنیم که خواسته‌مان چیست، هدف‌مان کجاست و مقصد چیست. آیا واقعاً در حال تفکر هستیم یا فقط بدون فکر در حال حرکت هستیم؟ گاهی در ذهنمان مسائلی داریم اما باید بدانیم آیا مسیر درستی انتخاب کرده‌ایم یا خیر؛ آیا این راه ما را به خواسته‌مان می‌رساند یا فقط یک توهم است؟ گاهی خواسته‌ای قوی داریم، مثل رهایی از اعتیاد؛ می‌خواهیم خلاص شویم، اراده و توان هم داریم، اما نمی‌توانیم چون راه برایمان مشخص نیست.

اما وقتی راه پیدا شود و حرکت آغاز گردد، همه‌چیز تغییر می‌کند. من هم وقتی به کنگره آمدم، حرکت را شروع کردم. در مسیر، سختی‌ها و مشکلاتی وجود داشت اما یاد گرفتم باید بنشینم و آن‌ها را یکی‌ یکی حل کنم و سفرم را ادامه دهم.

گاهی در مسیر، شک می‌آمد: آیا این راه نتیجه می‌دهد یا نه؟ اما همیشه رو‌به‌جلو نگاه می‌کردم و می‌دیدم کسانی که پیش‌تر حرکت کرده‌اند، نجات یافته‌اند. پس یقین پیدا کردم که من هم می‌توانم نجات پیدا کنم.

اما شرطش این بود که خواسته‌ام قوی باشد و حرکتم جدی. دیدم اگر می‌خواهم درست حرکت کنم، باید خوابم منظم باشد، ورزش کنم، به پارک لاله یا طالقانی بروم، و اگر سفر سیگار دارم، آن را جدی بگیرم. اگر واقعاً خواسته‌ای دارم، باید گره‌هایم را خودم باز کنم، چون هیچ‌کس به‌جای من نمی‌تواند این کار را انجام دهد تا نتیجه بگیرم.

قسمت دوم دستور جلسه تولد یک‌سالگی امیر عباس عزیز است، صحنه‌ای که امروز دیدم  باورم نمی‌شد؛ وقتی دخترش را در آغوش گرفته بود، برایم قابل تصور نبود. او که روزی درگیر سیگار و اعتیاد بود، حالا پدری مهربان و آرام شده است.

این واقعاً از معجزات کنگره است. همان‌طور که می‌دانید، در آکادمی آقای مهندس، آقای اشک‌ذری را برای اجرای طرح تازه‌واردین انتخاب کردند.

امیرعباس هم وارد شد، نشست، با آقای اشکذری صحبت کرد و با شوخی و خنده فضای خوبی ایجاد شد. خیلی زود کارش را آغاز کرد و لژیونی انتخاب کرد؛ خوشبختانه یا شاید هم متأسفانه، لژیون من را انتخاب کرد.

بعداً گفت قصد خودکشی داشته، اما خدا را شکر از آن مرحله گذشته بود. البته در این مسیر خساراتی به اطرافیانش وارد شده بود. یک روز با گریه گفت: «من را نجات دهید.»

او در کنار مواد مصرفی، لیستی بلند از قرص‌های اعصاب و روان داشت، وقتی آنها را دیدم، واقعاً شوکه شدم. با خودم گفتم: «خدایا، چرا تازه‌واردین چنین فردی را پذیرفته‌اند؟ من باید با او چه کنم؟»

با آقای تراب‌خانی مشورت کردم و ایشان گفتند: «این فرد برای بیمارستان مناسب است، نه کنگره.» بااین‌حال، گفتم باید ببینیم نتیجه چه می‌شود.در مسیر، اتفاقات زیادی افتاد؛ روزی با من تماس گرفت و گفت: «می‌خواهم کسی را با اسلحه بزنم!» گفتم: «الان اسلحه دستت است؟» گفت: «نه، روی زمین گذاشته‌ام.» آن‌جا فهمیدم با چه انسانی طرفم هستم و باید چطور با صبر و عشق برخورد کنم. سفرش پرماجرا بود، اما در نهایت رها نشد، هرچند قرص‌هایش را کنار گذاشت.

امیرعباس لطف بزرگی به من کرد؛ شاید قرار بود در سی سال رشد کنم، اما او باعث شد در دو یا سه سال به همان رشد برسم. نقطه تحملم بالا رفت و درک تازه‌ای پیدا کردم.
راهنمای همسفرشان هم مطمئناً همین حس را دارند؛ چون همسفر امیرعباس فردی صبور و کوشا بود.

با وجود همه سختی‌ها، امیرعباس روزی گفت: «می‌خواهم عوض شوم.» راستش من خسته شده بودم و حتی به او گفتم: «برو لژیون دیگری، من دیگر نمی‌توانم.» اما او گفت: «نه، من می‌مانم و تغییر می‌کنم.» در نهایت هم ماند، تغییر کرد و به رهایی رسید.

آقای مهندس همیشه می‌گویند: «هیچ مشکلی نیست که در کنگره حل نشود.» من با دیدن امیرعباس به این ایمان رسیدم. هر سختی و مشکلی هم که باشد، در کنگره راه‌حل دارد.

همسفرشان هم بسیار عالی سفر کرده است. ایشان حدود صد و بیست عدد سی‌دی نوشته‌اند؛ خوشبختانه امروز همه‌چیز خوب است. لبخند بر لب‌هایشان نشسته، در کنار فرزندانشان زندگی آرامی دارند.

یاد روزهایی می‌افتم که همسفر گله داشت، امیرعباس عصبی بود و حتی به فکر خشونت می‌افتاد؛ اما حالا آن‌قدر تغییر کرده که باورش سخت است، این میزان تغییر در یک انسان و در یک خانواده واقعاً ستودنی است.
در پایان، این روز را به آقای مهندس، خانواده‌شان، اعضای نمایندگی یوسف و به‌ویژه امیرعباس و همسفر گرامی‌شان تبریک می‌گویم و از خداوند می‌خواهم این مسیر روشن را برایشان پایدار نگه دارد.

خلاصه صحبت‌های مسافر:

سلام دوستان امیرعباس هستم، یک مسافر
آرزوی قلبی من این است که تمام سفر اولی‌ها به این باور برسند که می‌توانند این جایگاه را تجربه کنند.

ابتدا از آقای مهندس تشکر می‌کنم که این بستر را فراهم کردند تا ما بتوانیم به این باور برسیم که جایی وجود دارد برای درمان و فهمیدن اینکه بدون مواد مخدر هم می‌شود زندگی کرد.

من واقعاً فکر نمی‌کردم روزی بتوانم مواد مخدر یا قرص‌های اعصابم را کنار بگذارم. همیشه فکر می‌کردم تا زمانی که زنده هستم باید مصرف کنم و هیچ‌وقت باورم نمی‌شد که بتوانم درمان شوم و این جایگاه را تجربه کنم.

از راهنمای خودم تشکر می‌کنم که با صبوری و متانت با من کنار آمد تا بتوانم این حال خوب را درک کنم و به این احساس خالص برسم.

در آخر از همسفر عزیزم تشکر ویژه دارم؛ او خیلی کنار من سختی کشید. سال نود و سه و نود و چهار نبودم، و وقتی برگشتم، با حالی آشفته بازگشتم، اما با صبوری، مهربانی و متانتش مرا از طوفانی که درگیرش بودم نجات داد و کمک کرد تا عبور کنم.

خلاصه صحبت راهنمای همسفر:

خدا را شکر می‌کنم که امروز در این شعبه، حضور دارم. من در شعبه‌های مختلفی حضور پیدا کرده‌ام و واقعاً همه اعضای کنگره، در هر جایی که باشند، با یکدیگر خویشاوندی معنوی دارند. این حس را فقط با حضور در چنین مکان‌هایی می‌توان درک کرد.

سپاس خداوند را به خاطر این روز زیبا دارم. واقعاً هر رهایی و هر تولدی، یک معجزه است. وقتی پیام داریم که «فر انسان‌های بر باد رفته و خاکسترنشسته به آنان داده خواهد شد، مشروط بر اینکه خود را طلب کنند»، واقعاً انسان می‌تواند این را در مسیر سفر درک کند؛ کسانی که از تاریکی‌ها و رنج‌ها عبور کرده‌اند، با خواستن و عمل‌کردن به این نقطه می‌رسند.

این شادی، شادی بزرگی است و مسئله ساده‌ای نیست. ما نباید هرگز به آن عادت کنیم، چون نجات هر انسان، برابر است با نجات تمام انسان‌ها. این فرمایش خداوند است.

من همیشه دلم می‌خواهد به تمام مسافران بگویم: وقتی انسان در تاریکی است، متوجه نمی‌شود چه آسیبی به اطرافیانش می‌رسد. کسی که در آن تاریکی، با انسان همراه می‌ماند، ارزش و محبتی خاص دارد. مشکلات مالی، بی‌پولی و سختی‌های زندگی قابل تحمل‌اند، اما تحمل تاریکی و همراهی در آن، معنای دیگری از عشق است.

امیدوارم هر دوی شما، چون مسیر سختی را پیموده‌اید، به معلم‌های بزرگی تبدیل شوید.

برای هر دو شال راهنمایی و پهلوانی را آرزو می‌کنم و امیدوارم قول دهید که در این مسیر زیبا قدم بگذارید.

خلاصه صحبت همسفر:

بسیار خوشحال و سپاسگزارم که امروز در کنار شما هستم و این جایگاه را تجربه می‌کنم؛ جایگاهی که واقعاً فکر نمی‌کردم روزی بتوانم آن را تجربه کنم. همیشه در ذهنم بود و امیر می‌گفت: «یعنی ممکن است ما هم روزی به آن بالا برویم و چنین جشنی را ببینیم؟» برایمان چیزی دور از تصور بود، اما خدا را شکر در کنگره حضور داشتیم، آموزش گرفتیم و یاد گرفتیم که هیچ چیز غیرممکن نیست.

در اینجا از جناب مهندس و خانواده بزرگوارشان صمیمانه تشکر می‌کنم؛ ایشان راه را به ما نشان دادند و آرامش را به خانواده ما بازگرداندند. همچنین از آقا مجتبی عزیز که برادرانه در کنارمان بودند و آرامش را به ما هدیه دادند، قدردانی می‌کنم.

از راهنمایان عزیزم نیز نهایت تشکر را دارم؛ راهنمای سفر اولم خانم سمیه، در ادامه خانم فاطمه رحیمی، و راهنمای فعلی‌ام طلعت که با محبت و صبر فراوان به من آموزش دادند و همراهم بودند. امیدوارم بتوانم لایق این محبت‌ها باشم و در جشن ‌شان جبران کنم.

ضبط صدا: مسافر محمدحسین و علی خدمتگزار سایت
عکاس: همسفر حسین عکاس سایت
تایپ: مسافر محمد امین خدمتگزار سایت
ویرایش و ارسال: مسافر محمد خدمتگزار سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .